سلامت نیوز:آدمها با سرعتی عجیب از قطار پیاده میشوند، میدوند، میروند... هجوم آدمها به تابلوی «خروج» منتهی میشود به هوایی خاك آلود، توفان بیرون ایستگاه غوغا به پا كرده. كیسههای پلاستیكی در هوا میرقصند.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از اعتماد ،دكل برق جرقه میزند. توفان جولان میدهد. آدمها میدوند. اتوبوس میبلعدشان. آدمها رفتهاند... توفان هم بارش را برچیده و رد پایش را لای شاخههای شكسته درختان جا گذاشته و خشمناك به راهش ادامه میدهد.
بیست دقیقه بعد از ایستگاه مترو جاده خاكی، ماشین را مجبور میكند تا با دنده سنگین حركت كند. توفان رفته اما آثارش هست. هر طرف سر بچرخانی گاراژهای تفكیك زباله دیوار به دیوار هم با درهای بسته و مردانی كه جلوی در خوب غریبهها را میپایند ردیف شدهاند. گاراژها پر از زبالهاند و خالی از كارگرهایی كه رفتهاند تا سهم امروزشان را از سطلهای سیاه شهریها بردارند. هرشب ماه كه به وسط آسمان برسد میآیند و هر روز خورشید كه قدش را تا بالاترین نقطه آسمان بلند كند دوباره میروند.
كمی بعد از ردیف طولانی و شلخته گاراژهای زباله، گاوداریها و دامداریها سینه به سینه ایستادهاند كنار زمینهای كشاورزی. در كوچهای باریك و بنبست، چند بچه قد و نیم قد دنبال هم میدوند. توپی ندارند برای بازی اما صدای خندهشان كوچه را پر كرده، كوچهای كه خانهای در آن نیست، اما حضور بچهها یعنی خانوادهای در آن حوالی زندگی میكند.
خانوادهای كه در آلونكی توسری خورده گوشه یك دامداری، پر از مگس و كك و ساس، كنار دامها بساط زندگیشان را چیدهاند. یك كمد قهوهای كودك كه درهایش خوب چفت نشده، یك كپه رختخواب كه پتوی بچهگانهای رویش را پوشانده اجاق گازی زهوار در رفته و تلویزیونی كه شاید به زور صدایش به گوش اهل خانه برسد. این تمام زندگی یك خانواده ٥ نفره است كه چند سالی است از خراسان جنوبی هجرت كردهاند تا شاید مهر پایتخت نصیبشان شود و بچههایشان را در شهری با امكانات، بزرگ كنند. اما نصیبی از این مهر نبردهاند جز عفونت ریهای كه نفس بچهها را بند آورده و ككهایی كه به جان پوست لطیفشان افتاده و جای سالم روی آن باقی نگذاشته و بیماریهایی كه نبود آب آن هم در چند كیلومتری پایتخت برایشان سوغات آورده.
از سهمیه اشتغال بهزیستی سهمی ندارم
مرد عینك ذرهبینی به چشم زده، تازه از كار برگشته، كدام كار؟: «از اول ماه رمضون تا حالا ٥,٤ روز بیشتر كار نكردم، هر جا میرم میگن با این وضعیت بینایی كه داری دردسر درست میكنی برامون» سهمی از سهمیههای بهزیستی برای استخدام نصیبش نشده، كمبیناییاش مادرزادی است و به دلیل عدم رسیدگی در حال پیشرفت: «نمره چشمم ١٣,٥ شده، باید درمون كنم، اما هرچی دستم میاد بیشتر از شكم بچهها نمیرسه.
مرد ٣١ ساله در تمام سالهایی كه دست همسر جوانش را گرفته و با بچهها راهی پایتخت شدهاند، از هیچ تلاشی برای تامین خانوادهاش دریغ نكرده: «٢ سال تو كارخونه پرسكاری كار كردم، اما از نپال و بنگلادش كارگر آوردن ما رو بیرون كردن. مدتی كارخونه سیمان كار كردم، خوب هم كار میكردم، اما كارفرما گفت با این وضعیت چشمهات دردسر درست میشه برامون، حالا هم هر كجا میرم، یك روز دو روز بهم كار میدن بعد عذرمو میخوان.»
از سال ٩٣ درخواست كار به بهزیستی داده اما هنوز اتفاقی نیفتاده: «گفتن اسمت تو لیست انتظاره، اما تو این چند سال هیچ خبری نشده» آلونك را به شرط نگهداری و انجام كارهای مربوط به دامها در اختیارشان گذاشتهاند: «این اتاق رو صاحب دامداری بهمون داده، بابتش اجاره نمیدیم، اما برای رسیدگی به دامها هم پولی بهمون نمیدن، اما از اون طرف تو این مدت كه اینجاییم كلی هزینه درمان ریه بچهها شده» چشمانداز آلونكشان دامداری كوچكی است كه سگهای نگهبانش هر چه داد دارند سر غریبهها میزنند و زنجیرشان را لعن میكنند كه نمیگذارد حساب مهمانان ناخوانده را برسند.
دست و بال پسر یك ساله خانه جابهجا زخمی است، مادر اشاره میكند به كوه فلزی گوشه اتاق: «یك وجب اتاقه دیگه، ازش غافل میشم میره سراغ اینها دستاش رو میبره» اینها كه میگوید پایههای فلزی یخچالند كه زن روزها مونتاژشان میكند تا همپای مردش بخشی از بار زندگی را به دوش بگیرد: «توی هر كارتن ٢٤ تا پایه جا میشه، تقریبا روزی دو تا كارتن سرهم میكنم، برای هر كارتن بهم ٥ هزار تومن میدن» بچهها اسباببازی ندارند، قطرههای دارویی و قطعههای مونتاژ نشده پایه یخچال تنها اسباببازیهای دم دستشان است.
حالا هم كه مهمانی راهش را كج كرده به آلونكشان، كف دستشان را پیش روی مهمانان ناخوانده گرفتهاند تا برایشان بخواند: «لیلیلی حوضك...» و آنها دلشان قنج برود و كودكانه قهقهه سردهند و یادشان برود كه شبها از صدای سرفه برادر یك ساله شان امان ندارند و روزها از خارش تن خواهرسه ساله شان كه گزش ككها بیتابش كرده كلافه میشوند.
میخندند و لای خندههایشان تمام غم و شرمندگی چشم كمسوی پدر جوانشان را گم میكنند و یادشان میرود چقدر نگرانی ته چشم مادر خانه كرده برای آیندهای كه نمیداند چطور رقم میخورد. بچهها با مهمانها سرگرمند كه مادر از گاراژ زباله پشت دامداری میگوید و اینكه یكی از عوامل عفونت ریه بچهها آتش زدن زبالهها در گاراژ است و جوی شیرابهای كه از كارخانه همسایه سرچشمه میگیرد و راهش درست از مقابل آلونكشان میگذرد و به ناكجاآباد میرود و نای نفس كشیدن برای اهل خانه نگذاشته. اما آنها تنها ساكنان این منطقه نیستند.
گاوداریها و دامداریهای این حوالی مامن خانوادههای بسیاری است، شاید آخر خطشان، جایی كه هنوز زیر سقف نیمبندش میتوانند كانون خانواده را حفظ كنند. جایی كه هنوز اعتیاد زیر سقفش رسوخ نكرده و مردانش كمرشان را صاف میگیرند و تكیه به بازویشان دارند، هر چند توان بازویشان گره كور زندگیشان را باز نكرده.
از معجزه تا نجات
وقتی پشت درهای بسته میایستیم، نخستین چیزی كه جلبتوجه میكند دوربینهای مجهزی است كه برای رصد گاوداری در زوایای مختلف كار گذاشته شده است، حدود ٦٠ گاو سیاه و سفید به ورودمان چشم میدوزند و خیره نگاهمان میكنند. سگ چركمرده سیاهی هم سروصدایش بلند میشود و بیتاب اینسو آنسو میدود تا همه را از آمدن غریبهها باخبر كند.
توفان خانه را كه دری نداشته پر از پوشال و فضولات كرده، زن شرمنده و مضطرب دستهایش را گره میكند و انگار تنها راه عزت گذاشتن به مهمانان به ذهنش رسیده باشد دستپاچه میگوید: «با كفش بیایید داخل اینجا دیگه كثیف شده، خودتون رو اذیت نكنید» و چند بار جملهاش را تكرار میكند. مگسها تنبل و بیحال لكههای سیاه بزرگی روی پرده چركمرده خانه درست كردهاند. بچهها تنها بازیچههایشان را در دست گرفتهاند و زیر چشمی مهمانان را میپایند، كتابهای درسیشان را توی دستشان تاب میدهند تا یك نفر بپرسد: «كلاس چندمی؟» و با چشمانی كه برق میزند جواب بدهند و بعد هم مهمانشان را دعوت به فوتبال در میدان بازی كوچكشان كنند. میدانشان نه دروازه دارد و نه چمن، حتی زمین خاكی هم نیست،
توپ میان پوشال و فضولات گاوها میغلتد و زیر پای چابك بچهها اینسو و آنسو میرود، خنده بچهها لای سر وصدای بلند و قلدر گاوها گم میشود. بچهها شاید میخواهند برای چند دقیقه هم شده نگاه پدر را فراموش كنند: «كارهای گاوداری رو انجام میدم، ماهی ٥٠٠ تومن بهم میدن. برای آلونك هم اجاره نمیدیم خدا رو شكر» سه پسر بچه بازیگوش هنوز دنبال توپ كم باد و كوچكشان میدوند و كركری میخوانند برای هم، سنشان را كه از مادر میپرسیم، نگاهش را در تاریكی آلونك میچرخاند و میگوید: «نمیدونم، الان كارتهای واكسنشون رو میارم از رو اونا بخونید» زن مدام پنجه میكشد به فرش نخنما و از وضعیت آلونكش شرمنده است،
مرد هم مدام نگران سر رسیدن صاحب گاوداری است و حضور غریبهها، صدای خنده بچهها میشود بدرقه راه مهمانانی كه جاده خاكی را كنار جوی بزرگ شیرابه پشت سر میگذارند، بچهها میمانند و چشم انتظاری دوباره، مهمانان قرار است دوباره بیایند. قرارشان شبهای قدر است. آن شب دوباره میآیند و شبها و روزهای دیگر هم، شاید یك روز همراه پزشكی برای معاینه، یك روز همراه كسی كه بتواند آدرس خانه بچهها را از گاوداری و دامداری به هر كجای دیگر تغییر دهد. بچهها منتظرند تا به بهانه آمدن مهمانان جدید باز صدای خندهشان آسمان را پر كند. شاید تهدلشان روزی را تصور میكنند كه دیگر همنشین گاوها نباشند و خانهشان جایی باشد كه توفان پشت درهایش بماند و جرات نفوذ به اتاق كوچكشان را نداشته باشد.
شاید كنار گذاشتن مقدمهچینیها و ساده و روان از «اصل مطلب» گفتن بهترین راه رسیدن به دل آدمهاست. اما این «اصل مطلب» امروز كجای داستان ما است؟ با اینهمه تكلف و ستون چیدنها و تعریف قالبهای نوشتاری و اخباری كه مجال نفس تازه كردن به ما نمیدهد. از اصل مطلب گفتن سخت است وقتی ذهنها جای دیگری است و چشمها چیز دیگری را میجوید. «اصل مطلب» شاید در مرام مردی است كه صدایش از دل تاریخ هنوز به گوش میرسد، علی(ع) هنوز هم متین و آرام و با صدایی كه درد انسانیت در آن جاری است، میگوید: «به خدا قسم جماعتی كه به یاری یكدیگر برنخیزند و كار را به یكدیگر واگذارند، مغلوب میشوند و شكست میخورند.»
هرشب، شب قدر است
اعضای جمعیت امام علی(ع) این روزهایشان در محلات حاشیه شهرها میگذرد؛ محلاتی كه شاید كمتر گذر غریبهای به آن بیفتد، میروند و آشنای خانههایی میشوند كه كسی دقالبابشان نمیكند. میگویند: «یك نشانههایی به ما میدهند، مثلا در مورد این منطقه شنیده بودیم كه خانوادههایی هستند كه در گاوداریها و دامداریها زندگی میكنند، اما آدرس دقیق از هیچ كدام نداشتیم. همین حوالی كوچه پسكوچهها را به دنبال خانوادهها میگردیم.» منطقه بین تیمهای مختلف تقسیم میشود برای شناسایی خانوادههایی كه شرایط موردنظر برای امدادرسانی جمعیت را داشته باشند. در چند مرحله وضعیت خانواده بررسی میشود.
از نظر بهداشت، اعتیاد، وضع مالی، درآمد، امكانات و توانمندیهایی كه اعضای خانواده برای مهارتآموزی و خوداشتغالی دارند و... و در نهایت اولین اقدام این است كه در طرح كوچهگردان عاشق كه در شبهای قدر و با توزیع بستههای آذوقه در محلات آسیبدیده حاشیه شهر برگزار میشود، بسته غذایی برای خانوادههای شناساییشده در نظر گرفته میشود.
این طرح مقدمهای است برای برنامهریزی و رسیدگی به وضعیت محلات و خانوادههای حاشیهنشین در طول سال. اعضای این جمعیت به شیوه مولایی تاسی میكنند كه در وصیتنامهاش خطاب به فرزندش گفت: «خدا را خدا را درباره یتیمان، مبادا گاه سیر و گاه گرسنه باشند.» همین است كه تنها به شب قدر و یك بسته غذایی اكتفا نمیكنند و حضورشان در طول سال هم در محلات حاشیه تداوم دارد.
شبهای قدر بهانهای است برای اعضای جمعیت امام علی(ع) تا تصویری واقعی از معضلاتی كه در طول سال در محلات حاشیهنشین با آن روبهرو هستند به مردم نشان دهند. مردمی كه همراه این جمعیت میشوند و پا به محلاتی میگذارند كه چندان با محل زندگیشان فاصله ندارد، اما دنیایی كاملا متفاوت با زندگی آنها دارد. همراهی با كوچهگردان عاشق یك یا علی میطلبد و بس. همایش طرح در تهران و شهرستانها همزمان با شب شهادت امام علی(ع) برگزار میشود و توزیع بستههای آذوقه نیز تا سحرگاهان شب بیستویكم رمضان در محلات حاشیه شهرها انجام میشود.
نظر شما