میثم دل‌نگرانی‌های بسیار دارد؛ اما مهم‌ترین دغدغه‌اش این است که آیا می‌تواند سال آینده در پایه ششم تحصیل کند یا نه؛ واگن‌های مترو دغدغه‌های میثم را از این سو به آن سو می‌برند؛ دغدغه‌هایی که برای یک کودک سیزده ساله حسابی سنگین است...

حساب و کتابِ داروهای بابا و پول ثبت نام

سلامت نیوز:میثم دل‌نگرانی‌های بسیار دارد؛ اما مهم‌ترین دغدغه‌اش این است که آیا می‌تواند سال آینده در پایه ششم تحصیل کند یا نه؛ واگن‌های مترو دغدغه‌های میثم را از این سو به آن سو می‌برند؛ دغدغه‌هایی که برای یک کودک سیزده ساله حسابی سنگین است...

به گزارش سلامت نیوز به نقل از  ایلنا، برشی کوتاه از یک زندگیِ «کودکانه»؛ برشی به اندازه بیست دقیقه گفتگو در ایستگاه شادمان در متروی تهران؛ این برش کوتاه می‌تواند دغدغه‌ها و رنج‌های کودکی ۱۲، ۱۳ ساله را در روزهای آغاز تابستان ۹۸ پررنگ کند.

میثم روی صندلی‌های ایستگاه نشسته است؛ تقریباً همه چیز در بساطش پیدا می‌شود؛ هر چیزی که یک کودک ۱۰، ۱۲ ساله می‌تواند در راهروهای مترو بفروشد: آدامس و بادکنک و فال. کنارش پسر دیگری است که از نظر قد و قواره کمی بزرگ‌تر است؛ هر دو به شدت گرم صحبتند؛ از فروش روزشان می‌گویند:

« - من از صب، ده تومن کار کردم تو چی؟

-    من هنوز دور اولمه؛ تازه اومدم؛ میرم طرشت دور میزنم برمیگردم؛ هنوز هیچی کاسب نبودم...

-     کلاً خیلی فروش ندارم؛ روزی نهایت پونزده، بیست تومن؛ تو چی؟

-    من که تا الان هرچی درآوردم دادم به بابام، تازه از الان باید واسه ثبت نام مدرسه پول جمع کنم؛ ولی آره اصلا اوضاعِ کار خوب نیست.....»

صحبت‌های دو بچه ۱۲، ۱۳ ساله که هر دو امسال قرار است پایه ششم دبستان ثبت نام کنند، با مکالمات آدم‌بزرگ‌های اینجا، بقیه فروشندگان دوره‌گرد مترو چندان توفیری ندارد؛ این دو بچه قرار نیست درباره مسافرت آخر هفته به شمال و کلاس‌های آموزشی و تفریحی تابستان صحبت کنند؛ همه‌ی حرف این بچه‌ها پول ثبت نام مدرسه و پول لباس و خرج دوا و درمانِ باباست.

این بچه‌ها، شبیه صدها و هزاران کودک فروشنده دوره‌گرد هستند؛ شبیه خیلی‌ها در متروها، سر چهارراه‌ها، بی‌آرتی‌ها، اما وقتی نزدیک‌شان می‌شوی، شبیه هیچ‌کس نیستند؛ فقط مثل خودشان هستند؛ دو کودک که باید تابستان را به بی‌خیالی بگذرانند و بازی کنند اما از بخت بد، روزگار، خواب ناکوکی برایشان دیده است.

کودکِ کارِ «پاره‌وقت»

میثم و دوست و همسایه‌اش محمد، تابستان‌ها تمام‌وقت کار می‌کنند و در میانه سال تحصیلی، پنج شنبه‌ها از صبح تا غروب. آنها هر دو ساکن حوالی میدان امام حسین (ع) هستند؛ در کوچه‌های باریک پشت میدان می‌نشینند؛ در خانه‌هایی که هر اتاق را به یک خانواده اجاره داده‌اند. این دو، کودک کار هستند اما کودک کارِ «پاره وقت»؛ کمک‌حال خانواده‌های کارگرشان هستند: «از بهارستان تا طرشت؛ روزی چن بار میریم و برمیگردیم.....».

 پدر میثم کارگر ساختمانیِ از کار افتاده است و مادرش خانه‌های مردم، نظافت می‌کند؛ سه خواهر و برادر دیگر هم کوچکتر از خودش دارد. تا قبل از این، تا پارسال مجبور نبود کار کند؛ هزینه‌های زندگی اینقدر سر به فلک نکشیده بود؛ اما حالا ناگزیر است؛ حقوق مادر کفافِ هزینه‌های داروی پدر را هم نمی‌دهد؛ زندگیِ دشوار، دشوارتر شده....

اما نگرانی میثم بابت کار کردن نیست؛ او نگران ادامه تحصیل است؛ اینکه آیا سال آینده می‌تواند درسش را ادامه دهد یا نه؛ می‌تواند در مدرسه ثبت نام کند یا نه.

او همینطور که لبخند بر لب دارد و سعی می‌کند برای اجناسش مشتری پیدا کند، در جواب این سوال که آیا برای سال بعد ثبت نام کرده‌ای یا نه؛ می‌گوید: «مدرسه گفته ۵۰ هزار تومان باید بدی «کمک به مدرسه»؛ کمک زوری به مدرسه؛ یکی باید به من کمک کنه حالا مدرسه میگه باید ۵۰ هزار تومان کمک کنی تا ثبت‌نامت کنم!»


حساب و کتاب فردا

فقط به خاطر ۵۰ هزار تومان؛ به خاطر ۵۰ هزار تومان ثبت نام نکردی؛ میثم این را با لبخند طولانی‌تری جواب می‌دهد: «فقط همین ۵۰ هزار تومان که نیست؛ پول روپوش و کتاب و دفتر هم هست؛ یک مقدار پول هم باید کنار بزارم برای خرج رفت و برگشت؛ هنوز نتونستم همون ۵۰ هزار تومن رو پس‌انداز کنم؛ هرچی از اول تابستون کار کردم، دادم پای داروهای بابام؛ راستش الان مطمئن نیستم که میتونم سال بعد برم مدرسه یا نه؛ بستگی به این یک ماه، چهل روز آینده داره؛ اگه بتونم پول کافی جمع کنم و اگه هنوز تا اون روز مهلت ثبت نام تموم نشده باشه، ثبت نام می‌کنم؛ وگرنه منتظر میمونم واسه سال بعد....»

این حرف‌ها، این همه حساب و کتاب  برای یک کودک ۱۲، ۱۳ ساله خیلی سنگین است؛ اما انگار چاره‌ای نیست؛ میثم هیچ چاره‌ای ندارد؛ این کودک کار پاره‌وقت اگر اوضاع تغییر نکند، به زودی تبدیل می‌شود به یک کودک کارِ تمام‌وقت؛ اگر اوضاع عوض نشود و همینطور باقی بماند، درس و کتاب و مدرسه، دود می‌شود و می‌رود هوا....

میثم امروز حسابی با حساب و کتاب‌های خودش درگیر است؛ حساب و کتابِ سال بعد و داروهای بابا و کمک اجباری به مدرسه؛ یک دبستان پسرانه، ۵۰ هزار تومان کمک اجباری از یک کودک کار خواسته و این کمک اجباری، همه معادلات زندگی این کودک را بر هم زده.

خروج اجباری از چرخه تحصیل

اولین سوالی که به ذهن می‌رسد این است که آیا آموزش و پرورش یا همان مدرسه میثم، محتاج کمک ۵۰ هزار تومانیِ یک کودک کار است؟! آیا نمی‌توانند این کمک به مدرسه را از روی دوش کودکان فرودستِ متعلق به مناطق کارگرنشین شهرها بردازند؟ آیا مدیر و مشاور مدرسه، میثم و مختصات زندگی او را نمی‌شناسند که از او خواسته‌اند «حتماً» ۵۰ هزار تومان به مدرسه کمک کند؛ سوال این است که آیا اولیای مدرسه می‌دانند که میثم روزی چند ساعت در مترو فال و بادکنک می‌فروشد و شب‌ها فرتوت به اتاقی در حاشیه میدان امام حسین بازمی‌گردد؟!

کمک اجباری به مدرسه این روزها یک «عرف» است اما فعالان صنفی معلمان بارها به کمبود بودجه‌های آموزشی اعتراض کرده‌اند؛ در این بین، اسکندر لطفی (فعال صنفی معلمان مریوان) حرف قابل توجهی می‌زند: «درست است که به مدرسه‌ها «سرانه آموزشی» نمی‌پردازند و مدیران مدارس گاهی پول تعویض یک حلقه لامپ سوخته برای سرویس بهداشتی مدرسه را ندارند اما کار درست این است که همین مدیران، مطالبه‌گری را به لایه‌های بالایی خود منتقل کنند؛ یعنی به جای اینکه بیایند به دانش‌آموزانِ فرودست فشار بیاورند که به مدرسه کمک اجباری کنید تا امورات مدرسه بگذرد، بروند از مدیران مناطق آموزش و پروش و بعد از مدیران شهر و استان و در نهایت از وزیر مربوطه، پرداخت سرانه دانش‌آموزی را مطالبه کنند؛ منتقل کردن فشار به پایین، باعث می‌شود که هر سال کودکان بسیاری از چرخه تحصیل خارج شوند.»

 اینجا آخر خط نیست اما تهِ یک برش کوتاه از زندگیِ یک کودک ۱۳ ساله است. میثم ایستگاه «طرشت» پیاده می‌شود؛ به همراه محمد از پله‌ها بالا می‌روند و منتظر قطار مسیر مقابل می‌مانند؛ قطاری به مقصد بهارستان؛ او قبل رفتن، روی اولین پله برمی‌گردد و لبخند می‌زند؛ لبخندی که شادی تمام کودکی‌های از دست رفته را در فضا پخش می‌کند؛ لبخندی که قلب را سوراخ می‌کند و خیلی ساده از یاد نمی‌رود....


برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha