پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ - ۱۱:۵۲
کد خبر: 348978

زندگی با یک چشم را بسیار تمرین کرده بود. روزها دستش را روی چشم چپش می‌گذاشت تا بتواند عادت کند به تاریکی چشمش؛ امیدی برایش نمانده بود.

 ماجرای مرد جوانی که قصاص چشم نشد

به گزارش سلامت نیوز یک لحظه خشم، درگیری، عصبانیت، رفت‌وآمد به زندان و در نهایت محکومیت به قصاص چشم، او را از پای در آورد. هشت سال زندگی‌اش نابود شد، آن هم در یک لحظه عصبانیت؛ چشم در برابر چشم بود. بینایی یک نفر را گرفت و حالا باید نور را از چشمان خودش هم می‌گرفتند. صادق 28 سال داشت که زندگی‌اش نابود شد. درگیری با یک راننده او را به مرحله‌ای رساند که روی تخت بیمارستان خوابید، سوزن و وسایل جراحی را دید، قرار بود او را بیهوش کنند و چشمانش را از او بگیرند، اما در ثانیه‌های آخر حکم متوقف شد.

آنقدر این پرونده کش‌وقوس پیدا کرد که در نهایت صادق از مجازات زندگی با یک چشم نجات یافت. حالا او زندگی آزادانه دارد. زندگی که تا پیش از بخشش، برایش با مرگ فرقی نداشت. می‌گوید هر بار که به اجرای حکم نزدیک می‌شد، برایش هیچ فرقی با اعدام و طناب دار نداشت. همان ترس و همان عذاب و رنج برایش کافی بود تا الان تنبیه شود. از مسائلی که او را عصبانی می‌کنند به راحتی بگذرد.

زندگی آرامی را در پیش بگیرد و حتی برای خبری خوش به زندانیان تلاش کند. آذر خانم شهسواری، مسئول کمیته سفیران صلح‌ودوستی انجمن حمایت زندانیان یکی از کسانی بود که به نجات صادق کمک بسیاری کرد. صادق حالا در گفت‌وگو با «شهروند» سال‌های سخت محکومیت خود را روایت کرد:

درگیری چه زمانی رخ داد؟

من ساکن نجف‌آباد اصفهان هستم. خرداد سال 93 بود که زندگی‌ام از این رو به ‌آن رو شد. آن زمان سر ساختمان بودم که درگیری رخ داد. من هم ناخواسته وارد یک درگیری شدم و در نهایت چشم چپ یک پسر جوان را از او گرفتم. البته ناخواسته.

درگیری بر سر چه اتفاقی بود؟

آن زمان من در کار نمای ساختمان بودم. سر ساختمان با دو کارگرم نشسته بودم. یکی از کارگران رفت تا چیزی از مغازه بخرد، اما ناگهان صدای درگیری آمد. با یک کارگر دیگر پایین رفتیم. با راننده خودروی سمند درگیر شده بود. انگار خودرو ناگهان با سرعت جلوی او پیچیده بود و خلاصه با هم درگیر شدند. من هم رفتم تا آنها را از هم جدا کنم، اما راننده سمند با من هم درگیر شد. کار به مشت‌ولگد رسید.

چه شد که باعث نابینایی چشم شاکی شدی؟

در میان درگیری دیدم دست یکی از کارگرانم یک طی است. دسته طی از آنهایی بود که به راحتی خم می‌شد. من بلافاصله آن را از دست کارگرم گرفتم تا ضربه‌ای نزند. وقتی دعوا داشت تمام می‌شد، راننده سوار خودرواش شد، اما آرام نمی‌شد. همچنان داشت فحش می‌داد. حتی می‌خواست دوباره پیاده شود. من هم همان لحظه با طی به ماشینش زدم و گفتم برو. دیگر بس است. قصدم این نبود که به او ضربه بزنم، اما دسته طی از یک طرف دیگر به چشم او خورد و ناگهان صورتش پر از خون شد.

چطور دستگیر شدی؟

همان لحظه شاکی روی زمین نشست. دستش روی صورتش بود. از صورتش خون می‌آمد. در آن لحظه به همه چیز فکر کردم به جز اینکه چشمش کور شده باشد. فکر می‌کردم ابرویش پاره شده است، اما اصلا فکرش را نمی‌کردم چشمانش را از دست داده باشد. همان لحظه مامور گشت به صورت اتفاقی از آنجا رد می‌شد و ما را دید. همانجا دستگیر شدیم. من و دو کارگرم را به کلانتری تحویل دادند. قاضی ما را فرستاد زندان. بعد از 9-8 ماه بود که کارگرها آزاد شدند و من هم توانستم با قید وثیقه آزاد شوم.

حکم قصاص چه زمانی صادر شد؟

یک‌سال‌ونیم بعد از حادثه حکم قصاص چشم چپ من آمد. من دفاعیات خاصی نکرده بودم. چون اصلا روند قضائی را بلد نبودم. آن زمان یکی به من گفت اعتراض نزن چراکه تبدیل به پرداخت دیه می‌شود و تو پولی برای پرداخت دیه نداری. من هم اعتراض نزدم و حکم تایید شد. دوباره مرا به زندان برگرداندند. در این مدت مرتب به زندان می‌رفتم و دوباره می‌توانستم با قید وثیقه آزاد شوم. خانواده من هم مرتب به خانه شاکی می‌رفتند تا رضایت بگیرند. ولی آنها اصرار به اجرای حکم داشتند. در نهایت هم خانه‌شان را عوض کردند و دیگر آدرسی نداشتیم.

برای اجرای حکم تو را بردند؟

بله. چند باری مرا برای معاینه به پزشکی قانونی بردند. چندوقت قبل هم یک روز به زندان آمدند، به من گفتند باید پیش افسر پرونده‌ات بروی. مرا بردند. می‌خواستند حکمم را اجرا کنند. مرا به اتاقی بردند. روی تخت خواباندند. من وسایل پزشکی را دیدم. حتی سوزنی که قرار بود مرا با آن بیهوش کنند هم دیدم. دیگر همه چیز برایم تمام شده بود. تااینکه یک تماس مرا نجات داد. خانم شهسواری توانسته بود مهلت بگیرد. خانم شهسواری، مسئول کمیته سفیران صلح‌ودوستی انجمن حمایت زندانیان است که سال 98 خودش با من تماس گرفت و گفت که پیگیر پرونده‌ام برای گرفتن رضایت است. او خیلی در این مدت به من کمک کرد.

آن لحظه که قصاص نشدی، چه احساسی داشتی؟

وقتی از روی تخت بلند شدم و دکتر گفت فعلا حکم اجرا نمی‌شود، بلندبلند اشک ریختم. من خیلی اهل گریه کردن نیستم. ولی آن روز به پهنای صورت اشک می‌ریختم. هم خوشحال بودم و هم از اینکه پرونده‌ام تمام نمی‌شود، ناراحت و کلافه بودم. نمی‌دانستم باید چه احساسی داشته باشم. در این مدت خیلی عذاب کشیدم.

چه شد که رضایت گرفتی؟

سال 99 بود که آخرین بار مرا در اتوبوس دستگیر کردند و دوباره به زندان برگشتم. آن زمان دوباره به خانم شهسواری پناه بردم. در نهایت پس از به تعویق افتادن حکم یک جلسه با خانواده من و شاکی برگزار شد. در نهایت با تلاش خانم شهسواری و شعبه صلح‌وسازش، شاکی گفت ٦٠٠ میلیون می‌گیرم و رضایت می‌دهم. با تلاش بسیار این مبلغ به ٤٠٠ میلیون تومان رسید. یک چک ٢٠٠ میلیونی از یک آشنا گرفتم و به شاکی دادم. چک، پاس شد. ولی بقیه مبلغ مانده بود، اما در نهایت اسفند سال گذشته شاکی از قصاص چشم صرفنظر کرد. قرار شد من آزاد شوم و کار کنم تا بقیه پول را پرداخت کنم.

همان زمان آزاد شدی؟

نه من از جنبه عمومی جرم هم محاکمه و به زندان محکوم شدم. چند ماهی زندان بودم تااینکه چند وقت پیش آزاد شدم. در این مدت هم هفتاد میلیون تومان دیگر هم جور کردم. ولی بازهم بدهکارم، اما همین که دیگر قصاص نمی‌شوم و چشم‌هایم صحیح‌وسالم هستند خدا را شکر می‌کنم. در این مدت خیلی عذاب وجدان داشتم. هنوز هم دارم. من ناخواسته باعث کوری چشم شاکی شده بودم.

فکر می‌کردی بتوانی رضایت بگیری؟

اصلا امید نداشتم. در همه این سال‌ها، از وقتی حکم قصاص برایم آمد، مرتب دستم را روی چشم چپم می‌گذاشتم و زندگی با یک چشم را تمرین می‌کردم. حتی خودم را جای شاکی می‌گذاشتم و عذاب می‌کشیدم. من خودم را آماده کرده بودم که با یک چشم زندگی کنم. چون قدرت پرداخت دیه و پول را هم نداشتم. خیلی برایم سخت بود. حتی چند بار اقدام به خودکشی کردم ولی در لحظه آخر به‌خاطر بچه‌هایم منصرف شدم.

فرزند هم داری؟

دو پسر 7 و 12 ساله دارم. همسرم همان سال‌هایی که به زندان ‌رفتم، از من طلاق گرفت. الان که آزاد شدم بچه‌ها پیش من هستند. سال‌ها با بغض‌وگریه زندگی کردم. بدبختی‌های زیادی کشیدم. الان چشمم را دارم ولی باید پول جور کنم.

از وقتی آزاد شدی دوباره سرکار قبلی‌ات برگشتی؟

وقتی یکی به زندان می‌رود دیگر آن آدم سابق نمی‌شود. من در این سال‌ها به‌خاطر شرایط سخت زندگی در زندان و استرس‌هایی که داشتم، بدنم ضعیف شده و مرتب مریض می‌شوم. دست‌وپا درد دارم. برای همین دیگر نمی‌توانم به ارتفاع برم و روی داربست کار کنم. در حال حاضر با کمک یک آشنا در مغازه موادشوینده و دستمال در نجف‌آباد کار می‌کنم.

برنامهای هم برای نجات زندانی‌های دیگر داری؟

همین الان هم برای این کار تلاش می‌کنم. نزد خانواده‌های شاکی در پرونده‌های مختلف می‌روم و صحبت می‌کنم تا شاید رضایت بدهند. چون می‌دانم یک زندانی چشم‌امیدش به یک خبر خوش است. مثلا سارقی بود که هفت شاکی داشت. من رفتم و از هفت شاکی رضایت گرفتم. روی دو پرونده قصاص هم کار کردم. به سمیرم رفتم و شخصا با خانواده شاکی‌ها صحبت کردم که رضایت بدهند.

حالا که آزاد شدی، هنگام خشم چکار می‌کنی؟

من توبه کردم. اصلاح شدم. در مواقع حساس، خودم را کنترل می‌کنم. خیلی اتفاقات خاص پیش آمده که راحت از آن می‌گذرم. چون می‌دانم که ته آن به نابودی آدم می‌رسد.

شاکی را دیگر ندیدی؟

اگر خدا روزی به من رو کرد و توانستم خودم را جمع‌وجور کنم، حتما به سراغ شاکی می‌روم. هر کمکی از دستم بربیاید برایش انجام می‌دهم. من ناخواسته باعث این اتفاق شدم. ولی به فکر جبران هستم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha