«نمی دانم این نامه را باید بهعنوان چه کسی بنویسم؟ شوهر سابق، دوست، پدر فرزندم یا هر چیز دیگر. تو خودت هر چه دوست داشتی، بگو.اما فقط خواهش میکنم نامه را تا انتها بخوان. دستکم به حرمت روزهای با هم بودن. به حرمت این که من و تو یک هدف مشترک داشتیم و داریم و آن خوشبختی«سامان» است.هر جای دنیا که باشیم، هر کدام مان، در هر شرایطی میدانم که خوشبختی سامان برای مان از هر چیز دیگری مهمتر است، حتی از خوشبختی خودمان.میدانم تو هم مثل من اگر پایش بیفتد خودت را به آب و آتش میزنی تا سامان پا بگیرد، قد بکشد، خوشبخت شود. بگذار اعتراف کنم که با همه اختلافهایی که داشتیم، هنوز هم نمیتوانم تو را فراموش کنم.اصلا تصمیم گرفتهام از این خانه که هیچ، از این شهر بروم. برای این که اینجا ماندن و شب و روز با خاطرات و اشیایی که تو آنها را لمس کردهای سر و کار داشتن، اعصاب مرا خرد کرده است. یک آگهی زدهام که همه دار و ندار زندگیام را میخواهم بفروشم. کتابها، سی دیها، مبلها، آن راحتی که تو رویش مینشستی و همیشه با کنترل تلویزیون بازی میکردی همه را گذاشتهام برای فروش! میدانم سرم کلاه میرود، اما بگذار برود! آدم بعضی وقتها دوست دارد سرش کلاه برود! کلاه گشادی که تا چشمهایش را بپوشاند. فقط برای این که دنیا را نبیند. وقتی زن و شوهرهای جوان و خوشبخت را میبینم، لااقل تا یک هفته مثل دیوانهها هستم.
شنیدهام که تو هم گاهی همین حس را داری،نپرس که از کجا شنیده ای؟! کلاغها همه جای دنیا پرواز میکنند. دیشب با خودم فکر میکردم که شاید اگر این جا نباشم،همه راحت شوند.شاید پیش پای تو هم راهی به سوی آسایش و خوشبختی گشوده شود.برای این که با توجه به شرایط کنونی من برای تو جز مزاحمت و مغشوش کردن وضع زندگیات هیچ حاصلی ندارم.من قدرت تحمل خوبی ندارم.از حق شناسی لبریز شده ام.می خواهم توی خیابانها فریاد بزنم که به مردی بد کردهام که مثل فرشتهها بود.لبهای من خاموش است و نمیتوانم به تو بفهمانم که چقدر در مقابل تو خودم را حقیر و کوچک میبینم.دلم میخواهد معنی حرف هایم را بفهمی.من هنوز هم دوستت دارم.نه به این خاطر که به من کمک میکنی،نه به این دلیل که دورا دور مراقبم هستی و من این را میدانم،نه به این خاطر که به من پول میدهی،نه! به خاطر خودت دوستت دارم.هر چند هیچ وقت عادت نداشتم که این حس را به زبان بیاورم و میدانم که تو چقدر رنج کشیدی.چقدر انتظار کشیدی در شنیدن یک دوستت دارم که من نگفتم و من بد کردم. ببخشید.این نامه نه منتکشی است نه درخواست دوباره برای بازگشت.فقط یک اعترافنامه است.یک دریچه رو به احساسات زنی که شوهرش را دوست داشت اما قدرش را ندانست.یک خواهشنامه است برای مراقبت از سامان. چه میشد آن اشتباهها را نمیکردی یا من آن اشتباهها را نمیکردم؟!و حالا هم سامان را داشتیم و هم زندگی مان سامان داشت. خوشبخت باشی. هر جای دنیا که هستی.»
نظر شما