سه‌شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲ - ۱۵:۳۷
کد خبر: 89608

سلامت نیوز - با اینکه مدت زیادی از انجام این گفتگو می گذرد اما خواندن و مرور آن چندان جذاب است که خواستیم شما هم در آن شریک باشید . «مامان، من دوست دارم وقتی بزرگ شدم جراح قلب بشوم.» این آرزوی دختر شش‌ ساله‌ای بود که سی ‌سال بعد یکی از معتبرترین جراحان قلب و ریه امریکا شد. مادر، مبهوت این حرف کودکانه، در پاسخ دستی بر سر او کشید و گفت: «تو زنی، نمی‌توانی جراح بشوی. البته خیلی کارهای دیگر هست که می‌توانی انجام بدهی.»

قلب مردان در دست‌های یک زن

 امروز دستان زن کوچک‌اندام شرقی با تبحر سینة مردان و زنان کهنسال و تنومند غربی را می‌شکافد و قلب کم‌توان آنان را با تپش زندگی آشتی می‌دهد. بسیاری از بیماران سالمند، با دیدن زنی جوان که خود را پزشک معالج معرفی می‌کند و به شرح نحوة عمل جراحی قلب آنها می‌پردازد، شگفت‌زده می‌شوند و در ذهن خود می‌اندیشند که آیا این زن ظریف‌ و ریزنقش می‌تواند یک‌تنه جان آنان را از مرگ حتمی نجات دهد.

دکتر نازلی ماکویی (شریعتی)، پس از هجده سال دوری از وطن، اوایل سال جاری برای اقامت ده‌روزه به ایران بازگشت. این فرصت کوتاه شانسی بود برای ما تا راز درخشش این زن جراح زبدة ایرانی را در مهد شکوفایی پزشکی مدرن و در میان بزرگان جراحی قلب و ریة جهان جویا شویم. در آخرین روز اقامت دکتر ماکویی، موفق شدم گفت‌وگوی کوتاهی با او داشته باشم. دکتر ماکویی از سختی‌های دوران تحصیل و کار می‌گوید. من برای اولین‌ بار و مادرش، خانم سروش، برای چندمین بار مشتاقانه گوش می‌دهیم.


 دکتر ماکویی، شما رئیس بخش جراحی بیمارستان قلب ساکرِد امریکا و اولین زن جراح قلب این بیمارستان هستید. چند سال است که جراحی قلب انجام می‌دهید و چرا این بیمارستان را برای کار انتخاب کرده‌اید؟
 
مدت دو سال است که به‌عنوان فوق‌تخصص جراحی قلب جراحی می‌کنم. البته، حین گذراندن دورة فوق‌تخصص، به‌قدری تعداد بیماران زیاد و وضعیت آنها وخیم بود که باید کار می‌کردم.
در بیمارستان قلب ساکرِد، بیمارانی هستند که کاتولیک‌اند و معتقدند جراحی قلبشان باید در بیمارستان کاتولیک انجام شود، بیماران دیگری هم هستند که نمی‌توانند خرج جراحی قلبشان را بپردازند. اکثر بیماران من از گروه دوم‌اند. به‌نظر من، در طبابت باید با تمام انسان‌ها در هر طبقة اجتماعی و اقتصادی یکسان برخورد شود. اینکه دست‌هایم قدرت این را دارد که زندگی انسان‌ها را تغییر دهد برایم لذت‌بخش است.

 رشتة جراحی قلب به‌ علت سختی و فشار کار در میان پزشکان زن طرفداران زیادی ندارد. شاید تعداد زنان جسور کم است. شما چرا جراح قلب شده‌اید؟
 این رشته را به‌خاطر مادرم انتخاب کرده‌ام. شش سالم بود که مادرم مجبور شد اولین جراحی قلب باز را تجربه کند، حدود سی‌وپنج سال داشت. پس از آنکه جراحی با موفقیت انجام شد، خانوادة ما میهمانی بزرگی به افتخار جراح قلب مادرم برگزار کرد. در آن میهمانی دیدم که هیچ‌کس تا آن زمان این‌قدر مورد علاقه و احترام اطرافیانم نبوده است. هیچ‌کس نمی‌توانست چنین اثری بر زندگی انسان‌ها بگذارد. آن شب به مادرم گفتم که می‌خواهم جراح قلب بشوم. مادرم با تعجب دستی به‌ سر من کشید و گفت: «تو زنی، نمی‌توانی جراح قلب بشوی؛ اما کارهای دیگری هست که می‌توانی انجام بدهی.»

خانم سروش فکر نمی‌کرد که دخترش بتواند روزی جراح قلب شود: «آن روز حرف او به‌نظرم بچه‌گانه آمد. می‌گفت که روزی جراح قلب می‌شود و قلب من را جراحی می‌کند. این گفتة نازلی چند سال قبل به حقیقت پیوست. در سفر قبلی‌ام به خارج از کشور، قلبم دچار مشکل شد. البته نازلی سر عمل جراحی حاضر نشد. می‌گوید که حتی نمی‌تواند از من خون بگیرد. طاقتش را ندارد!» می‌خندد و با محبت به دکتر نازلی ماکویی نگاه می‌کند. برای او، نازلی همان دختر کوچولوی کنجکاو است که روزی لب باغچه نشسته بود و می‌خواست سینة قورباغه را بشکافد تا قلبش را ببیند.

 خانم دکتر، مسلماً گذراندن دوره‌های طولانی‌مدت و طاقت‌فرسای تخصصی و فوق‌تخصصی برای شما آسان نبوده، در هرکدام از این مراحل با چه موانعی روبه‌رو بوده‌اید؟
 
در دورة تخصصی جراحی عمومی تنها زن گروه بودم. من یک زن کوتاه‌قد و ریزنقش شرقی هستم، هم‌طرازانم همه مردانی درشت‌هیکل و چشم‌آبی بودند. راه مشکلی پیش‌ رو داشتم، چه از لحاظ تکنیکی و چه از نظر بحث‌های تئوری. باید چندین برابر آنها کار می‌کردم تا بتوانم مقبول واقع شوم. از طرف دیگر محیط به ‌شکلی بود که نباید باعث آزار و القای احساس حقارت در اطرافیان می‌شدم. کار ساده‌ای نبود. سال دوم دانشکدة پزشکی بودم که پسر اولم به‌دنیا آمد. درست دو ماه به تاریخ برگزاری امتحانات بورد سراسری مانده بود. رئیس دانشگاه مرا احضار کرد و پیشنهاد داد که دورة چهار ساله‌ام را در پنج سال بگذرانم. گفت که تا این زمان دانشجویی با وضعیت من نداشته‌. قبول نکردم. می‌خواستم تمام دوره را یکسره بدون وقفة تحصیلی بگذرانم. پسر دومم سال چهارم دورة تخصصی جراحی عمومی به‌دنیا آمد. این مرحله را هم با یک تعطیلی کوتاه شش روزه طی کردم. هم‌گروه‌های مرد من اگر دندان‌درد می‌گرفتند، یک هفته مرخصی می‌رفتند. چاره‌ای نبود، باید خیلی بیشتر از بقیه تلاش می‌کردم تا پذیرفته شوم. در دورة فوق‌تخصصی جراحی قلب و ریه، وضع از این هم بدتر بود. حالا که تمام این مراحل گذشته، فکر می‌کنم اگر مجبور بودم راه را از اول بروم، تردید می‌کردم. راه بسیار طولانی، پردردسر و طاقت‌فرسایی بود. در هر مرحله که با فرد جدیدی در موقعیت کاری جدید روبه‌رو می‌شدم، مجبور بودم از اول توانایی‌هایم را برایش ثابت کنم و قابلیت‌هایم را نشان دهم. هیچ عذری پذیرفته نمی‌شد. چطور می‌توانستم بگویم من همة این کارها را خیلی بهتر از بقیه انجام می‌دهم، فقط بگذارید کمی آرام باشم. هنوز هم این مشکلات ادامه دارد، اما من با چشمانی باز راهم را انتخاب کرده‌ام.

 حالا چطور؟ برخورد بیمارانتان با خانم‌دکتر ریزنقش جوان که چاقو به‌دست می‌گیرد و سینه‌شان را می‌شکافد تا از مرگ حتمی نجاتشان بدهد چیست؟
 بیمارانی که من عمل می‌کنم اکثراً بالای 70 سال‌اند. در نگاه اول مرا با این شکل و ظاهر زنانه قبول نمی‌کنند. اما بعد که شرح مهارتم را از اطراف و بقیة بیماران می‌شنوند، راضی می‌شوند و اعتماد می‌کنند. فکر می‌کنم این جنگ تا روزی که آخرین عمل جراحی قلب را انجام دهم ادامه خواهد داشت.

 اشاره کردید که هر دو پسرتان را حین تحصیل و گذراندن دوره‌های بالینی طب به‌دنیا آورده‌اید. به‌نظرتان یک جراح قلب موفق بودن نقش سنتی شما یعنی مادر بودن را تحت‌الشعاع قرار نداده است؟
 
اگر از من بپرسید که چکاره‌ام، در یک جملة کوتاه و محکم می‌گویم که مادرم. یک زن به هر مقام اجتماعی و علمی که برسد مادر بودنش در ارجحیت است. من اگر نتوانم دو فرزندم را خوب تربیت کنم و به آنها برسم، مطمئناً در زندگی‌ام بازنده‌ام. حرفة اول من مادری است، شغل بعدی‌ام جراحی قلب است.
دورة تخصصی جراحی قلب دورة بسیار فشرده‌ای بود. در یک شبانه‌روز هم که بیشتر از 24 ساعت وقت نیست. ]بغض می‌کند و اشک در چشمانش حلقه می‌زند[ من قدم‌های اول فرزندانم را ندیده‌ام، اولین کلمه‌ها و جمله‌هایشان را نشنیده‌ام. روزهایی را از دست داده‌ام که دیگر برنمی‌گردند. بخصوص در دورة فوق‌تخصص، کاملاً از بچه‌هایم جدا بوده‌ام. ماهانه یک یا دو بار می‌دیدمشان. آن زمان، اگر در راهروهای بیمارستان بچه‌هایی شبیه بچه‌های خودم می‌دیدم، منقلب می‌شدم. روزهای بسیار سختی بود. اما حالا که بزرگ‌تر شده‌اند، موقعیت مرا درک می‌کنند. در دو سال اخیر ساعت‌های بیشتری را با هم و در کنار هم گذرانده‌ایم. شب‌هایی هست که من تازه به خانه آمده‌ام و سر میز شام هستیم که زنگ می‌زنند و اطلاع می‌دهند که بیمارم بدحال است. پسر بزرگم که پانزده سالش است می‌گوید: «مامان برو، نگران برادر کوچک‌ترم نباش. من کنارشم، با هم بازی می‌کنیم. یک نفر در بیمارستان به شما احتیاج دارد.»

 همسرتان چطور؟ کار و تحصیل شبانه‌روزی به زندگی مشترکتان لطمه‌ای نزده؟
 من موفقیت کاری و تحصیلی‌ام را به مقدار زیادی مدیون شوهرم هستم. وقتی زندگی مشترکمان را شروع کردیم، هجده سال داشتم. هفده سال است که ازدواج کرده‌ام. اگر حمایت‌های فکری و عاطفی ایشان نبود، هرگز نمی‌توانستم این راه پرمشقت را طی بکنم. یک مَثَل قدیمی می‌گوید: در پشت هر مرد موفق، زنی استوار و بزرگ ایستاده. عکس این گفته هم درست است. زندگی مشترک یک شراکت کامل است. به‌عنوان یک پزشک باید تمام ذهن و روحم با بیمارانم باشد، اما چطور می‌توانم نیم دیگر وجودم، یعنی همسرم، را فراموش کنم؟ اگر همسر زنی او را از نظر روحی و روانی حمایت نکند، پشت سر گذاشتن سختی‌های راه برایش غیرممکن نیست، اما بسیار مشکل است. بدون کمک همسرم، طی دوره‌های طولانی‌مدت و پرمشقت تحصیل همراه با دو بچة خردسال غیرممکن بود. وقتی که پس از ازدواج با مدرک دیپلم از ایران خارج شدم، به همسرم گفتم که می‌خواهم جراح قلب شوم. همان‌طور که در شش سالگی گفتة من برای مادرم خنده‌دار بود، او هم آرزویم را جدی تلقی نمی‌کرد. ولی، به گفتة خودش، وقتی که دید با چه پشتکاری دنبال آن هستم از هیچ کمکی دریغ نکرد. در زندگی مشترکم یک شانس بسیار بزرگ آورده‌ام: همدلی و همفکری همسرم.

 وضعیت زنان پزشک ایرانی در امریکا در مقایسه با همتاهای غیرایرانی‌شان چگونه است؟ می‌توان آنها را از لحاظ علمی با هم برابر دانست؟
 زنان پزشک ایرانی در مقایسه با همتایان امریکایی خود موقعیت‌های خوبی به‌دست آورده‌اند. متأسفانه در رشتة جراحی قلب تاکنون به هیچ زن ایرانی برنخورده‌ام، ولی در شاخه‌های دیگر پزشکی زنان ایرانی بسیار موفقی دیده‌ام که همگی کمابیش با همین مشکلات دست‌وپنجه نرم کرده‌اند. انجام دادن کارهای خانه، رسیدگی به بچه‌ها و در کنار آنها از عهدة مسئولیت اجتماعی و حرفه‌ای برآمدن کار آسانی نیست. زنان به‌مرور زمان یاد گرفته‌اند که چطور از پس این کارها برآیند.

 چرا برخی از افراد جامعه، حتی بیماران، نمی‌توانند زنان را در مدارج عالی پزشکی و در رشته‌هایی نظیر جراحی قلب بپذیرند؟

 نوع برخورد پزشکان زن با بیماران در این مورد نقش مهمی دارد. بیماران مشکل اصلی نیستند. یکی از بیماران من مردی 87 ساله بود که نارسایی کلیوی داشت، قبلاً سکتة قلبی کرده و به‌تازگی سرخرگ اصلی خروجی قلبش مشکل پیدا کرده بود (آنوریسم آئورت شکمی). قبل از اقدام به جراحی، در بررسی آنژیوگرافی قلبی دیدم که تمام عروق قلبی او مسدود است. با توجه به وضعیت نه‌چندان مناسب ایشان تصمیم گرفتم که، بدون ایجاد ایست قلبی، جراحی را انجام دهم، یعنی قلب ضربان‌دار را جراحی کنم. داخل اتاق بیمار شدم و خودم را معرفی کردم. او شروع به خندیدن کرد و گفت که می‌داند من دوست نوه‌اش هستم. گفتم که جراح قلبم و شیوة پیشنهادی‌ام را تشریح کردم. در روش جراحی بر روی قلب ضربان‌دار، احتمال فوت بیمار در حین عمل جراحی بیشتر است. بنابراین کار من بسیار مشکل‌تر بود. از او خواستم تا تصمیم بگیرد. وقتی که از اتاق خارج شدم، همسر این مرد به من گفت که شوهرش هرگز قلب خود را به‌دست یک جراح زن نمی‌دهد و تعریف کرد که چگونه همسرش دو ماه قبل، که قصد سفر به فلوریدا داشته، بعد از اینکه متوجه شده کمک‌خلبان زن است، از مسافرتش صرف‌نظر کرده است. چند روز بعد، همسر بیمار به من زنگ زد و گفت نمی‌داند چرا، ولی شوهرش می‌خواهد که من قلب او را جراحی کنم. همان‌طور که گفتم بیماران مشکل نیستند. مشکل اصلی من همکاران پزشک مرد بودند، آنها نمی‌توانستند بپذیرند یک زن کاری را که برای آنها بسیار دشوار است به بهترین شکل انجام می‌دهد. این مشکل بزرگ‌ترین مانع بر سر راه من بود.

 بیماران شما بیشتر زن‌اند یا مرد؟
 بیشتر مردند، و فکر می‌کنم به‌ دو دلیل. یکی اینکه متأسفانه زنان آن‌قدر دیر به متخصص قلب مراجعه می‌کنند که در اغلب موارد دیگر کاری از پزشک ساخته نیست. زنان علائم مشکلات قلبی‌شان را نمی‌فهمند و هنگام مراجعه به پزشک، بدون آنکه متوجه شده باشند، حملات قلبی زیادی را تجربه کرده‌اند. من برای قلبی که همة عضله‌اش از کار افتاده، کاری نمی‌توانم انجام دهم. علت دوم اینکه در زنان پس از یائسگی خطر ابتلا به امراض قلبی‌ـ‌عروقی به‌شدت افزایش پیدا می‌کند. به منظور آگاه کردن زنان در مورد سلامت قلبشان و هشدار به آنها برای مراجعة زودهنگام به پزشک، جمعیتی از زنان که عمل جراحی قلب را تجربه کرده‌اند تشکیل داده‌ام. ما هر ماه یک نشست داریم. این بیماران فرستادگان من در کلیساها، باشگاه‌های ورزشی و اماکن عمومی هستند. برگزاری کلاس‌های آموزشی و تهیة بروشورهای آموزشی برای زنان ازجمله فعالیت‌های جمعیت ماست. به‌نظر من، بیماریابی به‌موقع، حتی اگر یک مورد باشد، بسیار ارزشمند است. نجات یک بیمار زن، پیش از آنکه عضلة قلبش به‌طور کامل از بین برود، تمام زحمات جمعیت ما را جبران می‌کند.

 دکتر ماکویی، براساس گفته‌های مادرتان، نشریات محلی و مجلات تخصصی جراحی قلب و ریه در امریکا بارها و بارها به معرفی شما و فعالیت جمعیتی که شما تشکیل داده‌اید پرداخته‌اند.
 براساس آمارگیری انجام شده، تا سال 2001 میلادی، 110 زن در امریکا بورد تخصصی جراحی قلب و ریه را گذرانده‌اند، اما در این سال، 40 زن دارای این درجه بودند و از این 40 زن، فقط 17 نفر اقدام به جراحی قلب می‌کردند و بقیه فقط جراحی ریه انجام می‌دادند. من به‌عنوان یک زن ایرانی افتخار می‌کنم که یکی از آن 17 زن جراح قلب در کشور امریکا هستم.

برگة بزرگی را از لابه‌لای روزنامه‌ها و مجلات بیرون می‌آورد. بر روی آن عکس دسته‌جمعی اعضای انجمنی را می‌بینم که ریاستش را دکتر ماکویی بر عهده دارد. در اطلاعیه‌ای که در این برگه آمده، از زنان خواسته می‌شود که روز ششم فوریه لباس‌هایی به رنگ قرمز بر تن کنند و، با خرید سنجاق‌های مخصوص عضویت انجمن، در راه گسترش فعالیت‌های آموزشی و تحقیقاتی آن گام بردارند. مادرِ دکتر ماکویی سنجاقش را به من نشان می‌دهد و می‌گوید: «این انجمن زنانه از تمام کشورهای دنیا عضو می‌پذیرد. من هم یکی از اعضای جمعیت نازلی هستم.»

گفت‌وگو با دکتر نازلی ماکویی، فوق‌تخصص جراحی قلب و ریه، رئیس بخش جراحی بیمارستان قلب ساکرِد امریکا
دکتر شیرین میرزازاده- زنان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha