به ورودی شهر كه میرسیم رقص قرمز رنگ نور چراغهای امداد و نجات استرس آدمی را زیاد میكند. یاد خون میافتی و مرگ، كاش رنگ این چراغها را عوض میكردند. یك شهر خاموش با چراغهای قرمز رنگ، با خودم میگویم چرا نشانه سفیران نجات مردم باید رنگ خون باشد...

فكر میكنی سرت گیج میرود، زمین زیر پایت بالا و پایین میشود، فكر میكنی چون سحری نخوردی حالت بد شده ولی نه، ساختمان هم تكان میخورد، شهر تكان میخورد. اینجا همهچیز در یك آن به تكان خوردن افتاده است، زلزله آمده... گزارشهای رسیده حاكی از آن است كه اهر و ورزقان در كانون زلزله آذربایجان شرقی قرار گرفتهاند.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از اعتماد ؛ ماشین را برمیداریم و راهی ورزقان میشویم. عكاسهایمان دوربینها را برداشتهاند و آماده تهیه گزارش هستند اما دلشان در تبریز پیش خانوادههایشان مانده است، این برای نخستین بار بود كه زمین زیر پای تبریزیهای جوان به این شدت لرزید، یكی از دوستان زیر لب میگوید: «خدایا میدانم كه گنهكارم اما تو را به آبروی مولا علی به ما رحم كن». اشك در چشمانم جمع میشود.
وارد جاده ورزقان كه میشویم ریزش كوه را میبینیم كه در اطراف جاده مواصلاتی ریزش كرده و عرض جاده را كاهش داده است.برخی رانندگان سعی میكنند خود را به ورزقان برسانند اما تركهای روی پلها و شكاف وسط جادهها از سرعتشان كاسته و همه در تاریكی شب با چراغ نور بالای خودروهایشان انتهای جاده سیاهی را كه به سمت ورزقان میرود روشن میكنند تا نور امید در دل خود و خانوادههای منتظرشان خاموش نشود.
برخی خودروها هم در حال بازگشت از ورزقان هستند، اینها آرام روی پدال گاز فشار میدهند.از یكی میپرسم: چه خبر؟ اوضاع شهر در چه وضعی است؟با صدای لرزان میگوید: شهر كه آسیب دیده اما تلفات روستاها خیلی بالاست. چند روستا با خاك یكسان شده است، اهل روستا همگی كشته شدهاند یا زیر آوار منتظر كمك هستند.به ورودی شهر كه میرسیم رقص قرمز رنگ نور چراغهای امداد و نجات استرس آدمی را زیاد میكند.
یاد خون میافتی و مرگ، كاش رنگ این چراغها را عوض میكردند. دلم آشوب میشود؛ یك شهر خاموش با چراغهای قرمز رنگ، با خودم میگویم چرا نشانه سفیران نجات مردم باید رنگ خون باشد...جلوی فرمانداری میایستیم و از امدادگران جویای وضع نهایی میشویم. چند چادر هلال احمر برپا شده است. كورمال كورمال یكی را پیدا میكنم، اوضاع كه تشریح میشود به عمق فاجعه پی میبریم؛ ورزقان تنها شهرستان استان است كه بیمارستان ندارد و تنها مركز بهداری آن هم با دو پزشك عمومی در حال خدمترسانی است.
ماشین را به سمت داخل شهر هدایت میكنیم، دیوارهای خانهها فرو ریخته، تیرهای چراغ برق كج شدهاند، وسط خیابان اصلی شهر پر است از آجرپاره و خردهشیشه خانهها و مغازهها، خودروها زیر آوار له شدهاند.سرت را كه برمیگردانی اهالی هر یك به سمتی میدوند، یكی سرش را گرفته، یكی بچهاش را در آغوش دارد و به سمت آمبولانس هلال احمر میدود، دیگری با اینكه دستش یارای كار كردن ندارد اما با دست سالم خود زیر بغل دیگری را گرفته و به كناری میكشد.
از شهر كه خارج میشویم به ماشینمان شتاب میدهیم و راهی روستای چغلی میشویم.باز ریزش كوه و باز تاریكی مطلق. یك وانت نیسان را میبینیم كه چند نفر مصدوم را در باربندش گذاشته و به شتاب به سمت ورزقان میرود.روستا حدود 70 درصد ویران شده است، بوی گرد و خاك به محض پیاده شدن از ماشین مشامت را به میهمانی مرگ میبرد. صدای فریاد، ناله و شیون از هر سو به گوش میرسد، زنها شیون میكنند، مردها میگریند، صدای ناله از زیر آوار بلند است؛ برخی كمك میخواهند تا دستی، دست مایوسشان را در زیر آوار بگیرد.
فریاد و شیون از هر سو به گوش میرسد. كمی آن سوتر اهالی روستا جنازههای چندین زن و مرد و كودك را در كنار هم رو به قبله ردیف كرده و رویشان را با چادر سیاه زنانه و پتوهای پاره پوشاندهاند.لنز دوربین به سمت جنازهها برمیگردد اما عكاس چشمانش را میبندد و دگمه شاتر را فشار میدهد و صدای شاتر صحنه را چند بار پشت سر هم ضبط میكند.برق قطع است، راهمان را با نور موبایل در میان خرابههای روستا پیدا میكنیم. دوستان عكاسمان میگویند راه بیفتیم، سوار ماشین میشویم و به روستای شاللی میرویم. روستا را كه میبینیم سایه مرگ بر روی آن چنبره زده است. سكوت مطلق، ویرانههای خاموش روستا! همه زیر آوار ماندهاند و از خودروهای امدادی خبری نیست.
خوف این روستا بر وجودمان چنگ میزند. سریع از آن رد میشویم و به سمت «میرزاكندی» میرویم. این روستا هم تخریب شده است با 70 درصد ویرانی و خسارت. اهالی با دست خالی خاكها و آوارها را كنار میزنند تا عزیزان خود را بیرون بكشند. عرق بر تن همهشان خشك شده. هیچكس عرق نمیكند. اضطراب حاكم بر وجودشان توان عكسالعمل را از آنها گرفته است. زنها و بچههایی كه زنده ماندهاند در گوشهیی امن اسكان داده شده و لای لحاف پیچیدهاند. گریه بچههایی كه دنبال مادرشان میگردند دل هر سنگی را آب میكند. اما نمیتوان به این راحتی گفت كه دیگر مادری وجود ندارد. همكارمان ماشین را برمیگرداند به سمت ورزقان، گاز ماشین را میگیریم و به ورزقان میرسیم.
جلوی مركز بهداشت غوغایی است، وارد كه میشویم به سمت سردخانه راهنماییمان میكنند. چند جنازه در كنار هم اعم از زن و مرد و كودك ردیف شدهاند. دهقانی، نماینده ورزقان در مجلس میگوید با این گزارشاتی كه دریافت كردهام تقریبا 35 درصد اهالی روستاهای ورزقان كشته شدهاند. جای خوشحالی اینجاست كه مردم روستا در زمینهای كشاورزی خود مشغول برداشت عدس بودند اما اكثر كشتهها زنان و بچههایی هستند كه در خانه باقی مانده بودند. خداحافظی میكنیم و راه ورزقان را به سمت اهر
برمیگردیم، كاروان نیروهای امدادی را مشاهده میكنیم كه به سمت روستاها با سرعت در حركت هستند.به اهر كه میرسیم جلوی بیمارستان شهر ترافیك شدیدی حاكم است، خوشبختانه اهر بیمارستان دارد. مردم مصدومان خود را به بیمارستان میرسانند، جای خالی وجود ندارد و برحسب فوریتهای پزشكی مصدومان را به سمت بیمارستانهای تبریز هدایت میكنند.اوضاع داخل اهر به هم ریخته است. دیوار خانهها تركهای بزرگی برداشته، مردم به هم ریخته و دنبال راهی برای فرار از پسلرزههایی هستند كه مدام لرزه بر جان شهر و مردمش میاندازد. از ماشین كه پیاده میشویم صدای همهمه مردم خواب را از چشم شهر گرفته است. چند قدمی جلوتر میروم كه همكار عكاسم میگوید: «زلزله، زلزله...»
زمین زیر پایم میلرزد و سریع سرم را با دستانم میگیرم و چمباتمه وسط خیابان مینشینم، صدای جیغ و داد مردم به ویژه زنها فضای شهر را پر میكند. صدای شكسته شدن دیوارهای سست شهر را به وضوح میتوان شنید. چند ثانیه بیشتر طول نمیكشد اما همین چند ثانیه كار خودش را میكند. مردی از اهالی ورزقان را میبینم كه جلوی بیمارستان بلند بلند میگوید: «خدایا بچههایم مردند همهشان را به امام سجاد(ع) هدیه كردم، قبولشان كن.» زنی را میبینم كه با شیون و ضجه در حالی كه پایش را آتل گرفته و در محوطه بیمارستان روی تخت دراز كشیده دستان شوهرش را در دستش گرفته و مدام «بالالاریم اولدی» (بچههایم مردند) میگوید و شانههای مردانه شوهرش از زور گریه بالا و پایین میشود و میگوید: «گریه نكن زن، ناشكری نكن خدا بزرگه...» اما بغض راه گلویش را میبندد و زیر گریه میزند.
مردم را در گوشه و كنار شهر میبینیم كه زیر آسمان پر ستاره خدا پناه گرفتهاند. خانههایی كه سالها برای ساختنشان كار كرده بودند و برای داشتنش پول هزینه كرده بودند امشب به ناامنترین خانههای روی زمین تبدیل شدهاند و سقفی محكمتر از سقف آسمان نمیتواند پناهشان باشد. برخی از خانوادهها را میشد دید كه شب قدر را در كنار خیابان بیمارستان قرآن به سر نشستهاند و ملتمسانه از درگاه ایزد متعال طلب عفو و مغفرت میكردند؛ دیشب همه از صمیم قلب به درگاه خدا متوسل شده بودند.
نظر شما