دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲ - ۰۹:۳۹

وارد که می‌شوی هوا تو را پس می‌زند. هوا پر از بوی عجیبی است که مشام را پر می‌کند چنانکه به محض ورود وادارت می‌کند چندگامی به عقب برداری. می‌پرسم بوی چیست و کسی جوابی برایش ندارد. اینجا کمپ اجباری درمان اعتیاد «شفق» است.

زخم «شفق» چشم به‌راه ترمیم
سلامت نیوز : بخاری‌ها سه‌روزی است که خاموش شده؛ گازوییل ندارند. قبل از آن هم تنها شب‌ها روشن می‌شدند. راهرو عریض و طویل است. 14اتاق بزرگ 60، 70متری دوسوی راهرو قرار گرفته‌اند. هر اتاق 30تخت دوطبقه دارد. روی هر تخت، مددجو از زور سرما زیر پتو چمباتمه زده است. مددجویان همه‌شان یک شکلند، سرهای تراشیده، چشم‌های بی‌رمق، لباس‌های چروک، مندرس آبی‌رنگ و با گونه‌هایی گودافتاده. خبری از وسیله گرمایشی در اتاق‌ها نیست تنها سه‌بخاری بزرگ در راهرو قرار دارند که خاموشند. کف سیمانی اتاق‌ها aسرد است، نور آفتاب به زحمت سعی می‌کند از بالای پنجره‌های کوتاه دیوارهای بلند به داخل اتاق راه پیدا کند.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شرق ؛ وارد که می‌شوی هوا تو را پس می‌زند. هوا پر از بوی عجیبی است که مشام را پر می‌کند چنانکه به محض ورود وادارت می‌کند چندگامی به عقب برداری. می‌پرسم بوی چیست و کسی جوابی برایش ندارد. اینجا کمپ اجباری درمان اعتیاد «شفق» است. یک‌سال‌ونیم پس از اتفاقات هولناک رخداده در «شفق» در زمان اجلاس سران، برای پاکسازی خیابان‌های پایتخت از معتادان و جمع‌آوری و نگهداری آنها به‌صورت غیرانسانی، درهای شفق به رویمان باز می‌شود. تاکنون تنها روایت‌هایش را شنیده‌ایم، روایت‌های کتک‌خوردن با لوله سبز، اسهال‌خونی منجر به مرگ، حمام با آب سرد، سرما و گرما، نبود آب آشامیدنی. حالا می‌رویم تا از نزدیک اوضاع شفق را ببینیم.

بعد از گزارش «شرق» از کمپ درمان اجباری معتادان «شفق» به دعوت احمد ربیع‌زاده، دبیر شورای هماهنگی مبارزه با موادمخدر استان به «شفق» می‌رویم. او می‌گوید: «موضوعات مطرح‌شده در گزارش مربوط به یک‌سال پیش است و از آبان‌ماه تا اسفندماه سال گذشته شفق تعطیل شده است و با تخصیص 180‌میلیون‌تومان بهسازی شده و تمامی کادر و مدیریت تغییر کرده‌اند.»«کهریزک»؛ خیابان پنجم. پدیدارشدن تابلو مرکز اقامتی و بهبودی «شفق» حکایت از رسیدنمان دارد. دیوارهای بلند با سیم‌خاردار اتاق را احاطه کرده‌اند. یاد صحبت‌های یکی از مدیران کمپ‌های اختیاری درمان اعتیاد می‌افتم که می‌گفت: کمپ‌های ما بی‌دیوار و حصار است و درمان اعتیاد باید اختیاری باشد. ماموری با کیسه‌های پر از میوه وارد می‌شود و من متعجب به میوه‌ها نگاه می‌کنم، «شفق» و میوه! یکی از خدمتگزاران می‌گوید گارد حفاظتی برای خودشان خرید می‌کنند.

ربیع‌زاده می‌گوید: الان «شفق» مرکز غربالگری است و معتادانی که حکم قاضی دارند اینجا می‌مانند و سایرین بعد از سپری کردن دوره‌ای 20روزه به «کمرد» و «جاجرود» می‌روند. قبول دارد که سه مرکز مجوز ندارد و نسبت به عملکرد وزارت بهداشت و بهزیستی انتقاد دارد. می‌گوید: «اینجا خبری از ضرب‌وشتم نیست.» با کادر مرکز از جمله سرهنگ... مدیر مرکز، گنجعلیان، مددکار بهزیستی مستقر، نیروهای انتظامی در اتاق سرپرستی هم‌صحبت می‌شویم. دل پری از گزارش «شرق» دارند و ربیع‌زاده در انتهای صحبت‌هایش می‌گوید: «درست است که طبق قانون، معتادان بیمارند اما اینها معتادان ته‌خط رسیده‌اند و چندان فرقی با مجرم ندارند.»بهیار مرکز که از سال پیش اینجا مستقر شده است وارد می‌شود. پسر جوان سبزه‌رویی است. یکی از مسوولان می‌گوید: این بهیار ماست. دایم اینجاست. این همان است که می‌گویند گفته برقصید شربت بگیرید.

 می‌پرسم شمایید؟
 (خنده حضار) نه او نیست. او جزو کادر جدید است. بهیاری هم تجهیز شده است. دو تخت چند قفسه دارو. دو پزشک صبح‌ها می‌آیند برای ویزیت و بهیار هم همیشه هست.

 می‌پرسم تحصیلات شما چیست؟
من بهیار ارتش هستم.

 خب تحصیلاتتان چیست؟
دیپلم تجربی اما دوره بهیاری را گذرانده‌ام.

 مددکار سال‌هاست اینجاست. می‌پرسم صحت دارد مددجویان می‌گفتند باید برقصید تا شربت بگیرید؟
می‌گوید: نمی‌دانم. اما اینکه شربت سرماخورگی را در بطری نوشابه می‌ریخت جرعه جرعه به مددجویان می‌داد صحت دارد. یکی از معتادانی که قبلا با او درباره شفق صحبت کرده بودم گفته بود که بهیار شربت سرماخوردگی را در بطری نوشابه ریخته بود و به مددجویانی که سرما خورده بودند می‌گفت باید برایم برقصید تا به شما دارو بدهم. وارد می‌شویم دم در ماموران انتظامات کمپ ایستاده‌اند، از مددجویان همین جا هستند که اعتیاد داشته‌اند.

  سرهنگ می‌پرسد: چند سال است پاکی؟
- سه سال
می‌گوید: از جنس خودشان‌اند.

 می‌پرسم: شما مامورهای اینجا هستید؟
- بله

 کتک هم می‌زنید؟
- خدا نکنه.  با وجود گذشتن سه سال از پاکی ماموران چهره‌های تکیده‌ای دارند. اولین اتاق راهرو آسایشگاه خدمتگزارها است. اتاقی است 60 متری، کفش با موکت و تکه‌ای فرش پوشانده شده، تکه‌ای پارچه نقش پرده را ایفا می‌کند و تلویزیون 14اینچ کوچی بر روی چهارپایه قرار گرفته است. مسوولان با جدیت سرویس‌های بهداشتی را نشانم می‌دهند. 15 سرویس بهداشتی که جرم گرفته‌اند و چندان تمیز نیستند اما مایع دستشویی دارند و خبری هم از آب گرم در سرویس‌ها نیست. 5تایی هم حمام دارند با آب گرم و یک شامپو تخم‌مرغی که اندکی مایع ته آن مانده است. 20نفر از مددجویان کف راهرو به‌صورت کلاغ‌پر نشسته‌اند. منتظر هستند که پنج‌ نفر پنج نفر به حمام بروند.

 می‌پرسم: نوبت حمامتان چطور است؟
نگاهی به مسوولان می‌اندازد و می‌گوید: دو روزی یک‌بار.

  چقدر وقت حمام دارید؟
10 دقیقه.

 نوبت دستشویی چطور است؟
خوب است.

یعنی هروقت بخواهید می‌توانید بروید دستشویی؟
بله.
 سرهنگ می‌گوید: هر سوال می‌خواهید بپرسید.دوتا اتاق 60متری با کف سیمانی و تعدادی پتو شاید
20 تا گوشه اتاق، برای روزهای ترک فیزیکی معتادان هستند که درشان فعلا قفل است. دوتا از اتاق‌های تخت‌دار هم خالی هستند.

 می‌گویم اینجا خیلی سرد نیست؟
ربیع‌زاده رو به سرهنگ می‌گوید: چرا بخاری‌ها را روشن نکردید روشن کنید سرد است. سرهنگ می‌گوید: شب‌ها روشن می‌کنیم اگر خیلی گرم شود شپش می‌گذارند. خیاطی، سلمانی و کتابخانه دو اتاق تو درتو میانه‌های سالن هستند. سلمانی یک آینه دارد، دو صندلی و دو ماشین اصلاح و اتاق دیگر یک چرخ خیاطی دارد و گوشه‌اش هم کتابخانه کوچک با چندتایی کتاب مذهبی قرار گرفته است. تمام امکانات تفریحی آسایشگاه شفق همین‌ها هستند.

 می پرسم: الان ظرفیت هر اتاق چقدر است؟
بزرگ و کوچک دارد.

 به دو اتاق تخت‌دار خالی اشاره می‌کنم و می‌پرسم: این اتاق‌ها چرا خالی است؟
چون ظرفیت را کم کردیم 400 نفر شده است. اتاق موتورخانه و لباسشویی را نشانم می‌دهند و می‌گویند: این هم لباس‌ها که مرتب شسته می‌شود تا هربار که حمام می‌روند لباس‌هایشان را عوض ‌کنند. خدمتگزارها با کاپشن و لباس بافت می‌چرخند. اما مددجویان تنها همان پیراهن و شلوار نخی را در این هوای سرد به تن دارند. وسط هر اتاق یک ظرف آب شیرین است. بی‌دلیل نیست که اسم اینجا شورآباد بوده است. اینجا لوله‌کشی آب شیرین ندارد.

 می‌پرسم ظرف آب‌ها چند وقت یک‌بار پر می‌شود؟
هرروز پر می‌شود، ما روزی 60 هزارتومان آب شیرین می‌خریم.

خودشان می‌توانند منبع‌هایشان را پر کنند؟
نه خدمات پر می‌کند. یکی از خدمتگزارها می‌گوید در شبانه‌روز سه نوبت.  ظرف آب وسط اتاق قرار گرفته است، با یک لیوان برای تمام اهالی اتاق. وارد قسمت آشپزخانه می‌شویم. سه دیگ بزرگ در حال پخت لوبیا هستند. شام امشب خوراک لوبیاست و چند نفر از مددجویان که پاک شده‌اند مسوول آشپزخانه‌اند.

  می‌پرسم: به هر نفر چقدر لوبیا می‌دهید؟
70 گرم لوبیا با دوتا نان لواش. شیر آشپزخانه را باز می‌کنم. آب آشپزخانه هم مثل سرویس‌های بهداشتی سرد است.سرهنگ می‌گوید: آب گرم می‌کنند استفاده می‌کنند.صبحانه‌ها مربا، پنیر و کره است به تناسب.

 پنیر چقدر می‌دهید؟
هر نفر 25 گرم.
25 گرم یعنی یک سوم قوطی کبریت.ربیع‌زاده می‌گوید: ببینید لیوان‌ها هم یک‌بار مصرف است.
انبار را هم نشانم می‌دهند. موجودی انبار خلاصه می‌شود در 10، 20تایی بسته دستمال کاغذی که اصلا در اتاق‌ها دیده نمی‌شود، 30، 40تایی شامپو تخم‌مرغی، 10تایی بسته صابون گلنار، چند گالن مایع دستشویی و... بیرون سالن اصلی سالن پذیرش و فیزیک و سم‌زدایی قرار دارد. دو اتاق بزرگ بدون بخاری و وسیله گرمایشی. - اینجا گندزدایی می‌شوند، شپش‌هایشان رفع می‌شود و بعد می‌روند داخل. سالن پذیرش حمام ندارد. یک دوش خراب دارد و پنج تا دستشویی. ربیع‌زاده می‌گوید: پنج تا دستشویی برای دو ساعت کم است تا ثبت پرونده شوند؟ تازه الان که هوا سرد شده مستقیما به سالن می‌بریم.

 وقتی پلیس 200، 300 نفر را می‌آورد چه‌کار می‌کنید؟
اول ثبت مشخصات و کیت آزمایش، تا نوع اعتیاد مشخص شود. سپس غربال می‌شوند معتاد‌ها و کارتی‌ها جدا می‌شوند.

کارتی‌ها را رها می‌کنید؟
«بله قانون است.» ورودی سالن سم‌زدایی یک اتاق کوچک انفرادی است که سه نفر مددجویان در آن قرار دارند و در آن قفل است. این دو سالن حتی همان بخاری‌های خاموش را هم ندارند. سالن سم‌زدایی سه تا دستشویی و یک دوش خراب دارد. دستشویی‌ها گرفته‌اند. اینجا دیگر نگه نمی‌داریم فقط گندزدایی می‌شوند و می‌روند اتاق پذیرش.

اینجا که دوش ندارد چطور گندزدایی می‌شوند؟
لباس‌ها را در می‌آوریم. امانتی‌شان را می‌گیریم. بعد می‌روند آن سالن اصلاح می‌شوند، حمام می‌کنند و لباس می‌پوشند. ثبت مشخصات می‌شوند. می‌روند سالن اصلی. دوره کوتاه سپری می‌شود و می‌روند کمرد.

از یکی از پسرها می‌پرسم شما چند روز است اینجا هستید؟
20 روز.

 همه‌اش اینجا بودی؟
نه، 10 روز است که اینجا هستم.

 چرا؟
کار اشتباهی کردم.

 چه‌کار کرده‌ای؟
کار اشتباه.

 چه‌کار کرده‌اید؟
رو به مددکار می‌گوید آقای گنجعلی بگوید. می‌گوید: به اندازه دوهزارتومان مواد خریدم آوردم تو سالن از من گرفتند.دونفر دیگر اما نمی‌گویند چرا اینجا هستند. سرهنگ می‌گوید: پیش از این اینجا نگه می‌داشتند الان اما بلافاصله وارد سالن اصلی می‌کنیم.

    میانگین، چند روز شفق می‌مانند برای غربالگری؟
 سه تا 10 روز.

  آنهایی که دایما اینجا هستند چطور؟
آنها 100نفر هستند در دو سوله مجزا. آنها بحث خاص قضایی دارند.

دوباره به سالن اصلی برمی‌گردیم. به دو اتاق خالی فیزیک ابتدای سالن اشاره می‌کنم و می‌گویم: اینها برای چیست؟
برای یک هفته اول ترک فیزیکی.

 چرا تخت ندارند؟
نمی‌توانند روی تخت بمانند به‌خاطر دوره سم‌زدایی تشنج دارند ممکن است بخورند زمین، به‌خاطر آن کف‌خوابی می‌کنند.

 خب چرا موکت نمی‌کنید؟
به‌خاطر بهداشت. خرابش می‌کنند. بالا می‌آورند. اما پتو را می‌شود سریع شست. در راهرو مشغول صحبت هستیم که از داخل یکی از سالن‌ها صدایم می‌زنند. خانم بیا ما مشکل داریم.داخل می‌شوم. هوای اتاق خفه است، دم دارد، اتاق تهویه ندارد. نفس‌کشیدن اینجا سخت است. مثل نفس آدم‌های اینجا. اوضاع بهداشتی در این کمپ تعریفی ندارد، وقتی لب به سخن باز می‌کنند، مجبور می‌شوی از آنها فاصله بگیری و همین آدم را ناراحت می‌کند. شاید توقع توزیع مسواک در این کمپ که مشکلات متعددی دارد، کمی بیجا باشد، اما واقعیتی جاری در این کمپ است.

 می‌پرسم کی مشکل دارد؟
می‌گویند همه همه. کف اتاق لخت است. 30 تایی تخت دوطبقه و گالن آب وسط اتاق تمام وسایل اتاق را تشکیل می‌دهد با معتادانی که از زور ضعف و سرما از زیر پتوهایشان بلند نمی‌شوند. «ولی» متولد 62، لاغراندام با چهره‌ای شبیه چهره بقیه می‌آید جلو و می‌گوید: مشکل من سرماست. از صبح تا شب یخ می‌زنیم از سرما، مشکل من گرسنگی است، من مریضم. معتاد بودم، ترک کردم، احتیاج به غذا دارم.

 چند وقت است اینجایی؟
12 روز.مدیر کمپ می‌پرسد: روزی چندتا نان می‌خورید؟
می‌گوید: پنج‌ تا.معتادان از داخل تخت‌هایشان اشاره می‌کنند که نمی‌توانند با حضور مسوولان صحبت کنند. خواهش می‌کنم مسوول کمپ و خدمتگزارها بیرون بروند و من را با آنها تنها بگذارند. دم در به نظاره می‌ایستند. «ولی» می‌گوید: من طناب را هم بیندازند گردنم حرفم را می‌زنم. مشکل من این است که صبح که می‌شود دوتا نان می‌دهند، چایی نامش فقط چایی شیرین است اما به مولای علی طعم چایی نمی‌دهد. ظهر که می‌شود برنج خشک نمی‌شود بخوری. دیگری می‌گوید: نصف ظرف یکبار مصرف.ولی ادامه می‌دهد: تا کی؟ تا ساعت هشت‌ونیم شب. هشت‌و‌نیم دوتا نان لواش می‌دهند با یک غذای آبکی. ما معتاد بودیم مواد را ترک کردیم. بدنمان ضعف دارد. احتیاج به سیگار داریم یا نه؟ در کمپ‌ها سیگار می‌دهند یا نه؟ شب‌به‌شب فقط یک نخ سیگار می‌دهند. ما که مواد را ترک کرده‌ایم. حرف که می‌زنند نگاهم می‌افتد به سرانگشتان زخم و ‌آش‌ولاششان با ترک‌های ریز و درشت. به پوست‌های خشکشان. ناخن‌های زردشان، به لکه‌های ریز و درشت لباس‌هایشان. ولی می‌گوید: باید سیگار از دهن این، دهن آن بگیریم و هزارویک مریضی و بدبختی بگیریم. صبح تا غروب زیر پتو از سرما می‌لرزیم. این جای بحث که می‌شود همه‌شان به حرف می‌آیند هرکدام چیزی می‌گویند. باید دوساعت بایستیم تا بریم دستشویی.

 می‌پرسم چرا نمی‌گذارند بروید دستشویی؟
می‌گوید: اینها شاهدند حرف بزنید دیگر نترسید.

 بخاری شب‌ها روشن است؟
سه شب است خاموشند. آب گرم نمی‌بینیم.

آب گرم ندارید؟
نه این هفته یک‌بار رفتیم، دودقیقه سرمان را شستیم آمدیم بیرون نه تاید، نه شامپو نه ریکا نه آب گرم.

 می‌گویم: اما من در انبار دیدم.
می‌گوید: خدماتی‌ها شامپو را در دست می‌گیرند نفری یک ذره شامپو می‌ریزند کف دستمان.

 پس حمام نوبتتان هفته‌ای یک‌بار است؟
نه بابا، الان بعد از 12 روز یک‌بار حمام رفته‌ایم.

 لباس‌ها را چندوقت یک‌بار می‌شویند؟
از وقتی آمده‌ایم در این 12 روز همین یک‌دست تنمان است. لباس‌های تنشان به چرک نشسته است. یکی از آنها پاچه پاره‌شده شلوارش را نشانم می‌دهد که گره زده است. می‌گوید: شما جای خواهر مایی این وضع لباس ماست. یخ زدیم.

 صدایم را می‌آورم پایین می‌پرسم: کتک هم می‌زنند؟
می‌گوید: اینجا نه اما اولین روزهایی که آورده بودند در سم‌زدایی می‌زدند

 چند روز سم‌زدایی بودید؟
سه‌روز. کف زمین یخ، چندنفری با دوتا پتو.

یکی از خدمتگزارها می‌آید می‌گوید: کی کتکتان زدیم؟
همه با هم شروع می‌کنند به حرف‌زدن. صداهایشان درهم گم می‌شود. یکی کبودی بدنش را نشانم می‌دهد.
یاسین می‌گوید: تو را جان عزیزت صدای ما را برسان.

 می‌پرسم سم‌زدایی چطور است؟
چند روز اول آنجاییم. اتاقی یک پتو پهن کرده‌اند، دونفر، سه‌نفری یک پتو. لباس‌هایمان را می‌گیرند. بعد می‌آییم اینجا.

 مشکل آب آشامیدنی دارید؟
نه، می‌آیند پر می‌کنند.
 
 یعنی حوله ندارید؟
الان شما که آمدید چند تا حوله چیدند آنجا و بچه‌هافرستادند حمام. روزی که آمدم خمار بودم، سروصدا کردم، من را کتک زدند بردند انفرادی با آن سرمای آنجا. بعد آوردند اینجا. چقدر التماس کردم. پریشب آوردنم حمام، لخت. دوباره بردنم انفرادی. یکی از معتادان صدایم می‌زند، به سمت تخت‌هایی پشت در. از جایی که مسوولان ایستاده‌اند دید ندارد. بین دو تخت راهروی باریکی است می‌ترسم از راهروی باریک تخت رد شوم و پیششان بروم. دورتر می‌ایستم و می‌گویم بفرمایید: پریشب همه اینجا سگ‌لرز می‌زدند، چون ماشین گازوییل دیر میاد یا نمیاد. مشکل پرسنل نیست. مشکل ماهیت اینجاست. یک نخ سیگار به ما می‌دهند در 24ساعت. به اجبار کاغذی که 10نفر از رویش رد شدند را می‌کشیم. سرهنگ می‌گوید: برویم قدیمی‌ها را ببین. آنهایی که بالای یک ماه اینجا ماندند وضعیتشان عادی شده است. معتادان این اتاق کارتن‌خواب نیستند. با حکم قاضی باید 90 روزی را اینجا بمانند تا بعد تعیین‌تکلیف شوند یا به زندان می‌روند یا آزاد می‌شوند یا... . برخی‌هایشان به‌خاطر شکایت خانواده اینجا هستند، همسر، پدر، مادر، فرزند، برخی دیگر مواد همراه داشتند و برخی مظنون بوده‌اند...

 می‌پرسم اینجا چه مشکلاتی دارید؟
ما مشکلی نداریم. اینجا عالی است.
مددجویان اینجا ظاهر بهتری دارند. لباس‌هایشان تمیزتر است و دیگر خبری از زخم و ترک‌های عجیب و غریب مددجویان کارتن‌خواب در ظاهرشان نیست. یکی از مددجویان می‌گوید: مشکل ما این است که ما همه خانواده داریم و می‌خواهیم برویم به خانواده برسیم الان اجاره خانه‌هایمان عقب افتاده است. 76روز است اینجاییم. 90 روز برای اعتیاد، خیلی زیاد است. دیگری می‌گوید: فقط سرما اذیت می‌کند.

 می‌پرسم: چند روزی یک‌بار می‌روید حمام؟
هفته‌ای یکبار.

 چقدر برای حمام وقت دارید؟
پنج دقیقه برایمان بس است زیاد هم نیست. دیگری می‌گوید: ریا نمی‌کنم جناب سرهنگ مثل پدر برای ما دلسوزی می‌کند.

 می‌پرسم کسی اینجا سابقه کتک خوردن دارد؟
نه و بله قاطی می‌شود و باز هم صداها در هم گم می‌شود.
اتاق پسران 16 تا 25 ساله جداست. هفت، هشت نفر هستند. می‌گویند: اینجا خوب است الان بیرون کارتن‌ها خیس است، سردتر است. بهتر از اینجا پیدا نمی‌شود.

 چند روز است اینجایید؟
77 روز. غذا می‌دهند با هر وعده دو تا نان می‌دهند. نمی‌گویم عالی است اما شکم پرکن است و بهتر از گرسنگی.

 اینجا کسی که هپاتیت یا اچ آی‌وی داشته باشد هست؟
می‌گویند نه، اما یکی از آنها به عکاسمان می‌گوید که پنج‌سالی است جواب اچ‌آی‌وی‌اش آمده و توجهی نکرده‌اند.

 می‌پرسم پس مشکلی ندارید؟
عده‌ای می‌گویند نه و عده‌ای سکوت می‌کنند رد نگاهشان به مسوولان کمپ است.

 می‌پرسم از انفرادی می‌ترسید حرف نمی‌زنید؟
سکوت می‌کنند.یکی می‌گوید: بالاخره بچه‌ها می‌خواهند زودتر بروند. اتاق سیگار، اتاقی بزرگ است که 30، 40 نفری در آن مشغول سیگارکشیدن هستند. می‌گویند: هر نخ سیگار را چندین بار خاموش، روشن می‌کنند در طول روز. یکیشان می‌گوید: شب‌ها اینجا قیامت می‌شود ساعت 10 که سهمیه را می‌دهند اتاق را دود می‌گیرد. یکی از نیروهای خدمات، دواتاق خالی را نشان می‌دهد و می‌گوید: اینجا اتاق فیزیک دو است. وقتی اتاق‌های فیزیک پایین پر می‌شود می‌آیند اینجا. یک‌دفعه طرح می‌شود 400 نفر می‌ریزند اینجا. چون اتاق فیزیک پایین‌تر از 170نفر بیشتر ظرفیت ندارد مابقی را می‌آوریم اینجا.

 چقدر در فیزیک می‌مانند؟
 7 روز.

 این اتاق‌ها چند نفر ظرفیت دارند؟
75 نفر.

 کف خوابند؟
بله.خدمتگزار می‌گوید: من معتادم. ترک کردم در این سه‌، چهار سال چندبار آمدم اینجا. نسبت به پارسال واقعا بهتر شده است واقعا قبلی‌ها وحشی بودند. با لوله می‌زدند کتک‌کاری می‌کردند و...

 خدمتگزار‌های پارسال چه شدند؟
همه عوض شدند. ما نمی‌زنیم. چون روز اول خودمان یادمان نمی‌رود آن سختی‌هایی که ما کشیدیم. توهین، لوله و اینها یادمان نمی‌رود چون به ما جواب نمی‌داد. با سرهنگ یعقوبی و آقای گمجعلی مددکار صحبت کردیم که جو سالن را اینطور بچرخانیم، بهتر است. آن‌وقت‌ها اینقدر بدرفتاری می‌کردند که یکی از اتاق‌ها شورش کردند.

 به خط زرد دوسوی راهرو اشاره می‌کنم و می‌گویم این خط زرد داستانش چیست؟
 موقع غذا باید در صف پشت خط زرد قرار بگیرند و انتظامات وسط می‌ایستد و حق عبور از خط زرد را ندارد.

اگر عبور کنند چه می‌شود؟ کتک می‌زنید؟
پارسال کتک می‌زدند حالا نه. یکی از آنهایی که حکم دارد می‌آید و می‌گوید: دوره ترک فیزیکی 21 روز است ما را سه‌ماه نگه می‌دارند همه چیزمان از دست می‌رود یکدفعه بگویند بروید همه کارتن‌خواب شوید. این سیستم ما را که خانه و زندگی و کار داشتیم هم کارتن‌خواب می‌کند. برای اینقدر نان (کف دستش را نشان می‌دهد) می‌دویم من دیروز رفتم آرایشگاه از ضعف بیهوش شدم. نگاهم به دو معتادی می‌افتد که روی تخت نشسته‌اند و بااشتها نان لواش خشک می‌خورند بی‌توجه به حضور من و اطرافیان حتی نگاه هم نمی‌کنند. یکی دیگر می‌آید و می‌گوید: نان خشک بیرون نیست، اگر هست برایمان نان خشک بیاورند. دیگری می‌گوید: این دوره سه‌ماهه همه‌اش رنجش است. برویم بیرون از این در، اولین کاری که می‌کنیم این است که مواد بزنیم.

من زن و بچه دارم، یکسری هستند همه چیزشان را از دست دادند، یکسری هنوز چیزهایی دارندکاری می‌کنند که آنهایی هم که چیزهایی دارند شبیه آنهایی شوند که به ته خط رسیده‌اند. علی 12 روز است که اینجاست. زمان اجلاس سران، 85روز شفق بوده است. می‌گوید: پارسال غذا نبود شام نبود، ناهار نبود، حمام نبود، بخاری نبود. الان گذاشته‌اند. مثلا صبح می‌آمدی پای صبحانه، چایی نبود. هفته به هفته سیگار نمی‌دادند، در هر اتاق 50 تا کف‌خواب بودند. گاز را قطع کرده بودند باید می‌رفتیم بیرون هیزم جمع می‌کردیم برای آشپزی، 48 ساعت آب قطع شد. آب شیرین می‌آمد پول نمی‌دادند آن‌همه خلق‌الله را تشنه می‌گذاشتند می‌رفتند. مجبور شدیم آب شور بخوریم. غذای‌اندکی می‌دادند، ناهار و شام سه‌تا نان لواش خالی می‌دادند. 600 نفر اسهال و استفراغ شدید گرفتند بعضی‌ها جلو چشممان مردند. خدا به ما رحم کرد.

الان خدایی خیلی بهتر است. سالن را با معتادانی که باید امشب را هم تا صبح با سرما سر کنند و خماری، با سهمیه یک نخ سیگار و گرسنگی، با مددجویان ته‌خط‌رسیده‌ای که مجرم نیستند، بیمارند، با اظهارات ضدونقیضی که شنیده‌ام ترک می‌کنم.  اتفاقات مثبتی در شفق افتاده اما مشکلاتی مانند نداشتن تصفیه‌خانه آب شیرین، کمبود گازوییل و خاموش‌بودن وسایل گرمایشی، پای‌کارنیامدن نهادهای مسوول، سوءتغذیه، خدمات مددکاری و بهداشتی و روانشناختی ناکافی همچنان پابرجاست.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha