سلامت نیوز: کودکان خیابانی در این خیابانهای بیآشنا و پر از غریبه انواع آزارهای روحی وجسمی را میبینند. آزارهایی که از یک اخم شروع میشود و به سوءاستفاده از جسم آنها منتهی میشود. به همه اینها باید «سرب» شهری سرد و سیمانی را هم اضافه کرد تا مفهوم تلخ بیمار بودن 98 درصد از این کودکان را به دست آورد.
دروازه غار یعنی تلاش برای زنده ماندن نه زندگی کردن. زایش پشت زایش. زایش درد و نداری. کودکانی که به دنیا میآیند تا درد نداری را از روی دوش پدران و مادران خود بردارند. والدینی که درد خماری، دنیا را از آنها گرفته است. دردی که کهنه شده است وتلاشهای گروههای مردمی در چند دهه گذشته نتوانسته آن را درمان کند. تلاش گروههای مختلف مردمی و سمنها شاید ضمادی باشد برای درمان دردهایی که عمیق نشدهاند. زخمهای دروازه غار اما عمیق شدهاند. عمیق چون یک غده چرکی که هر روز بیشتر ملتهب میشود، چرا؟ آن طور که «مهدی بشیری» مدیرعامل مؤسسه حمایتی خانه مهر کودکان به روزنامه ایران میگوید: «چون برنامهای که بتواند کودکان و خانوادههای آنها را از سراشیبی سقوط به غار بدبختی، بیماری و فقر نجات بدهد از سوی دستگاهها وجود ندارد.» برنامه گروههای اجتماعی و مردمی هم روی آموزش کودکان تمرکز کرده است. آموزشی که امید دارد در میان درد و افیون، انسانیت را به کودکانی یاد بدهد که فراموش شدهاند. کودکانی که ممکن است شانس با برخی از آنها یار شود و بتوانند زندگی سالمی را ادامه بدهند. بشیری 13 سال است که فعالیت خود و همراهانش را روی آموزش کودکان منطقه 12 گذاشته است. مؤسسه به تازگی زمینی را در منطقه 12 خریده تا با کمک خیرین بتواند مجتمعی را حداقل در سه طبقه برای آموزش کودکان دروازه غار دایر کند. به گفته او همه مجوزها از شهرداری گرفته شده اما برای شروع کار نیازمند کمکهای خیرین برای زدن کلنک مجتمع به زمین هستند.
و دیگر هیچ
دروازه غار شاید برای کودکان ته دنیا باشد. انگار قرار هم نیست پایانی بر قصههایش نوشته شود. هر روز کودکی در خانه تنگ وتاریکشزاده میشود که سرنوشتش پشت چراغهای همیشه قرمز خیابانهای زندگی برای همیشه متوقف است. زندگی دود آلودی که هر افقی در آن گم میشود. گروههای مردمی فعال چون جمعیت امام علی(ع) و همچنین مؤسسه حمایتی کودکان اما ناامید نشدهاند. آنها میخواهند در میان این سیاهی بارقهای از امید را نشان بچهها بدهند تا شاید بتوانند راه خود را پیدا کنند. بشیری میگوید که مؤسسه تمام توان خود را روی آموزش بچهها گذاشته است. بچههایی که کودکی آنها در میان کار و خیابان گم شده است. خیابانی که به هیچ کجا نمیرسد مگر نداری و حسرت. کودکیای که در تاریکی خانهای در محله دروازه غار تهران مدفون است. همین است که بشیری اولویت اصلی مؤسسه را آموزش کودکان میبیند. آموزش همراه با مددکاری و روانشناسی. مددکاری برای زخمهای هر روزهای که آنها میخورند. کودکانی که با زخم بزرگ میشوند. البته آنها مجبورند والدین را هم وارد ماجرا کنند. چون بچهها در بسیاری از خانوادههای دروازه غاری نیروی کارند. نیروی کاری که ممکن است ساقی پدر ومادر و بزرگترهای خانواده هم باشد. آنها سرمایه نداشته پدر و مادرهایشان هستند. سرنوشت بعضی از آنها آنقدر تلخ تمام میشود که در نهایت جسم آنها زغال منقلهای پدر و مادرها میشود؛ فروش فرزندان. بنابراین مؤسسه سعی میکند حمایتهای مالی از خانوادهها بکند تا بچهها زمانهایی را در مدرسه مؤسسه بگذرانند.
به گفته بشیری مؤسسه در کنار آموزش دروس مدرسه، جلسات مشاوره در امور بهداشت جسمی و روانی را هم برای کودکان محله دارد. او سوءتغذیه را مهمترین مشکل کودکان محله میداند. زهرا ابراهیمیان پزشکی که با مؤسسه کار میکند کم خونی شدید را یکی از مهمترین مشکلات جسمی کودکان کار میداند. کم خونی که از سوءتغذیه میآید. سوءتغذیهای که نتیجه فقر مالی است. فقر مالی که آنقدر عمیق است که باعث شده تا کودکان این محله یک سال طعم یک پرتقال را نچشند. کمخونی که حالا به یکی از شناسههای کودکان بیشناسنامهای تبدیل شده که مدام سردرد دارند، خستهاند. رنگ رخسارشان خبر از سر ضمیر پر دردشان میدهد. کودکان بیحال، ناتوان ولاغر.
بهداشت و فرهنگ
به گفته ایراهیمیان، بهداشت منطقه از جمله دلنگرانیهای کارکنان مؤسسه است. او وجود شپش را یکی از معضلات درگیر اهالی دروازه غار میداند. دودی که تا حدودی باز هم از کنده بیپولی بلند میشود اما همه ماجرا نیست. بخشی از آن تقصیر فرهنگ اهالی است. کریمیان از خانوادههایی صحبت به میان میآورد که قدرت خرید شامپو و صابون را ندارند همین مسأله به شیوع شپش در بین آنها منجر شده است. در برخی مواقع مؤسسه شامپو و صابون را در اختیار خانواده میگذارد اما باز هم مشکل حل نمیشود: «برخی مواقع از خانوادهها میخواهیم که موهای فرزندانشان را کوتاه کنند اما آنها اعتقاد دارند که نباید موهای دختران را کوتاه کرد.» اما این پایان ماجرای سلامتی خانوادههای دروازه غاری نیست. او مشکلات گوارشی، قلبی و کلیوی را از دیگر دردهای محله میداند و میگوید: «دیر حمام کردن مادران هم باعث عفونتهای زنانه شده است.» همچنین به گفته او به دلیل بارداریهای متعدد سوءتغذیه و کم خونی در مادرهای منطقه شدید است. اعتیاد، هپاتیت و ایدز دردهای دیگر این منطقه هستند که کریمیان علاقهای برای صحبت کردن درباره آنها نشان نمیدهد.
سرطانیهای دروازه غار
مدرسه مؤسسه شش کودک سرطانی هم دارد که به گفته کریمیان درمان آنها توسط مؤسسه کودکان سرطانی محک پیگیری میشود. کودکانی که پوکی استخوان هم دارند. آن طور که کریمیان تعریف میکند یکی از آنها دختر بچهای 8 ساله است که خانم دکتر از او خواسته کفش پاشنه بلند نپوشد و آنها را برای میهمانی هایش بگذارد. ابراهیمیان بیش از هرچیزی نگران است که این کفش پاشنه بلند به پای دخترک- باتوجه به پوکی استخوان- صدمه برساند اما دخترک قبول نکرده است. چون او هرگز میهمانی نمیرود که بخواهد از کفشش استفاده کند.
یکی دیگر از بچههایی که مبتلا به سرطان است پسربچهای است که سال گذشته درسش به شدت افت کرده بود. کودکی که هماکنون تحت درمان است. تومور گوش داخلی دارد. پرخاشگری او توجه یکی از معلمها را جلب میکند. او پیگیر درمان چشم کودک میشود. حالا به دانشآموز آرام و مؤدب مدرسه تبدیل شده است.
کریمیان هفتهای یکبار کودکان مدرسه را ویزیت میکند. به گفته او امکانات مدرسه کم است. گاهی اوقات که بچهها نیاز به درمانهای جدیتر دارند با کمک دوستان و همکاران در بیمارستانهای مختلف سعی میکند تا مشکلات آنها را حل کند. در نهایت ایراهیمیان میگوید که مؤسسه از همکاری پزشکانی که مایل به کمک و همیاری باشند،
استقبال میکند.
باز هم مدرسهاش دیر شد
کودکانی که با تلاش مؤسسه وارد کلاس میشوند پولی برای خرید لوازمالتحریر ندارند. بنابراین مؤسسه این لوازم را در اختیار آنها میگذارد. به گفته بشیری بچهها در مدرسه مؤسسه طبق سیستم آموزش و پرورش درس میخوانند و با معرفی، آنها در امتحانات آخرسال شرکت میکنند. اگر سن بچهها اجازه بدهد در سالهای آتی وارد مدرسههای معمولی میشوند. اگر در سنی قرار داشته باشند که اجازه حضور در مدرسه را ندارند باز هم در مؤسسه ادامه تحصیل خواهند داد.
گروههای مردمی بیش از هرچیزی به دنبال آن هستند تا کودکان کار وخیابان هدفی در زندگی پیدا کنند تا قربانی افیون و خماری نشوند. بچههایی که شامل کودکان بیبضاعت ایرانی و اتباع خارجی میشوند. آنها در مؤسسه هر روز از ساعت 8 صبح تا 2 بعد از ظهر آموزش میبینند. البته کودکانی هم هستند به صورت ساعتی میآیند. چون موظفند خرج خانه را هم دربیاورند بنابراین مربیها با آنها موردی کار میکنند تا در نهایت بتوانند از پس امتحانات خردادماه برآیند. مهدی بشیری حرف فن آموزی را پیش میکشد و میگوید: «اینجا سعی میکنیم یک سری حرفهها چون برق، الکترونیک، معرق، خیاطی، بافتنی و... را هم به کودکان کار آموزش دهیم.»
دشواریهای زندگی در منطقه12
بشیری منطقه 12 را آسیبپذیرترین منطقه پایتخت میداند: «هر آسیبی که فکر کنی در آن پیدا میشود.» چون قطب تجاری است. بازار به گفته او باعث تجمع افراد و گروههای مختلف شده است. هرکس که از شهر خودش برای کار میآید اول از همه سری به بازار میزند. افرادی که در سن نوجوانی برای کار میآیند بیش از هرکسی پایشان به بازار بزرگ تهران باز میشود. اما در اطراف بازار محلههای هستند که چشم به متقاضیان کوچک کار دارد. آنها در کمین بچههایی مینشینند که احتمالاً در بازار جایی برای باربری و کارهای سطحی پیدا نمیکنند. دروازه غار با آن خانههای کوچک، محلی برای تولید مواد مخدر است. آشپزخانههای کوچک در میان خانههایی که سر به لاک خود برده و زندگی را دود میکنند. خانههایی که خود مشتری کودکان و نوجوانانی هستند که برای یافتن کار به سمت بازار روانه میشوند. به گفته بشیری هم نیروی انتظامی از وجود آنها خبر دارد و هم سایر دستگاهها. اومی گوید: «کسانی که در بازار کاری پیدا نمیکنند جذب گروههای خلافکار منطقه میشوند.» خیلی از آنها در وهله اول نمیدانند پا به چه دامی نهادهاند. وقتی آلوده شدند دیگر برگشتن از آن مشکل میشود. خیلی از کودکان و نوجوانان شهرستانی درست در مسیر بازار بزرگ تهران «کارتن خواب» میشوند. به گفته بشیری معضلات بازار بزرگ تهران پنهان است. به نظر میرسد کمتر کسی هم به معضلات پنهان آن توجه دارد. همه چشمها به دنبال معلول است تا علت واقعی آن. او کارگاههای پنهان را یکی از معضلات بازار میداند. کارگاههایی که بیش از هر کس، کودکان شهرهای جنوبی کشور به سمت آن کشیده میشوند تا در مسیر بیبازگشت قرار گیرند. هرچند قربانی این منطقه و سایر مناطق آسیب زای پایتخت، تنها کودکان شهرهای جنوب ایران نیستند.
کودکانی که اگر خیلی خوششانس باشند و طعمه موادفروشان نشوند پادو میشوند تا 50 برابر وزن خود را روی شانههای نحیفشان بگذارند. به گفته بشیری حقوقی که آنها میگیرند بستگی به جثه و زورشان دارد. برخی از آنها روزی 20هزارتومان درآمد دارند و برخی از آنها روزی 150 هزار تومان. نان آوران کوچکی که خیلی زود کمرشان زیر بار مسئولیتهایی که از عهده شان خارج است، خم میشود.
عزم ملی وجود ندارد
بیش از دو دهه است که گروههای مختلف در دروازه غار مشغول فعالیت برای نجات کودکان کار وخیابان هستند. اما سیه روزی و بدبختی این کودکان پایان ندارد. انگار این قصه فصل آخری ندارد و زیر بهمنی سرد دفن شده است. دروازه غار را شاید بشود با «بشاگرد» سیستان و بلوچستان مقایسه کرد. منطقهای که از ابتدای انقلاب محلی برای جهادگران بود. در طول نزدیک به چهاردهه گذشته مدام گروههای مختلف به سمت آن میروند تا بتوانند گرد فقر و بیچارگی را از آن بزدایند اما بشاگرد همچنان نماد فقر و نداری است. فقری که طلسم شده و سرشکستن ندارد.در نهایت نه تنها بشاگرد آباد نشد بلکه شهرهای زیادی در سیستان و بلوچستان هم شکل بشاگرد را پیدا کردهاند. زابل یکی از آنهاست که این روزها سر در هر خانهاش تابلویی برای فروش زدهاند. اهالی آن لابد به این نتیجه رسیدهاند که بدبختی در این شهر ریشه دوانده و سرخشک شدن ندارد. آنها نجات را در فرار و مهاجرت میدانند. لابد مقصد بعدی آنها همین دروازه غار است. دروازه غاری که محلی برای گم شدن مهاجرین شهرهای جنوبی کشور و اتباع خارجی چون افغان و پاکستانی هاست. دروازه غاری که مانند بشاگرد و باوجود دههها تلاش مردمی، همچنان زخمی ناسور است که عفونت آن به بخشهای دیگر شهر هم سرایت کرده. حالا دروازه غار تنها نیست. در همین منطقه فرحزاد هم درهای وجود دارد که عمق سیاهی و تباهی آن نامعلوم است. درهای که در سالهای اخیر دهان باز کرده و حالا به غدهای سرطانی تبدیل شده که تیغ جراحیها روی آن کارگر نیست تا این سؤال پیش بیاید که چرا؟ بشیری بیش از هرچیزی انگشت انتقاد را به سمت نبود یک عزم ملی برای ریشه کن کردن فقر و تباهی در دروازه غار میکشاند: «عزم ملی و عزم دولتی وجود ندارد. سازمانی که واقعاً متولی باشد و پای کار بیاید نیست. آییننامه و قوانین زیادی داریم اما متولی نداریم.» در نهایت همه چیز به یک اقتصاد کثیف منتهی میشود و یک خیابان. خیابانی که در دو سوی آن به بنبست میرسی. بنبستی که از یک سو به خانوادههایی میرسد که زندگی را به دست نانآوری خردسال سپردهاند و در سوی دیگر آن چشمهای دریده مافیا و قاچاقچیان. خیابانی که فقط به پرتگاههای زندگی میرسد و دیگر هیچ. هیچ راهکاری هم که بتواند آنها را از ورطه نیستی برهاند وجود ندارد. شاید مشخصترین قدم دولتی در این مسیر، تخریب «خاک سفید» بود که فقط صورت مسأله را پاک کرد. هرچند هنوز هم برخی از دستگاهها از جمله صداو سیما از آن به عنوان یک موفقیت یاد میکنند اما خاک سفید بعد از اینکه با خاک یکسان شد، دوباره خاک سفید شد تا باز هم کودکان و افراد زیادی را به خاک سیاه بنشاند. کودکانی که نه در خانه حامی دارند نه در بیرون از آن. البته بشیری اعتقاد دارد که بچههای دروازه غار از چرخه سودجویان و مافیا بیرون هستند. آنها نان آوران خانه هستند. زاده میشوند که خرج خانه را بکشند. همه چیز هم روی سرانگشتان پدرها و مادرها میچرخد؛
پدرها و مادرها.
آزارهای خیابانی
خیابان برای کودکانی که مشخصترین نشانه آنها، خیابانی بودن است به یک شکنجه گاه تبدیل شده. آنها در این خیابانهای بیآشنا و پر از غریبه انواع آزارهای روحی وجسمی را میبینند. آزارهایی که از یک اخم شروع میشود و به سوءاستفاده از جسم آنها منتهی میشود. به همه اینها باید «سرب» شهری سرد و سیمانی را هم اضافه کرد تا مفهوم تلخ بیمار بودن 98 درصد از این کودکان را به دست آورد. بشیری میگوید ما در برنامههای آموزشی خود به دنبال عزت نفس کودکان کار و خیابان هستیم. در میان جهنمی که برای آنها ساخته شده گروههای مردمی میخواهند انسان بودن را به کودکانی یادآوری کنند که کمتر رفتار انسانی را میبینند و در چشم جامعه یک معضل و بیماری هستند. کودکانی که اگر امروز مفهوم انسان بودن و عزت نفس را متوجه نشوند فردا به دشمنی تبدیل میشوند که میخواهند تقاص همه روزهای نیامده و رفته زندگی را از تک تک افراد جامعه بگیرند. بشیری میگوید 13 سال پیش یک خانه کوچک در دروازه غار در اختیار ما گذاشتند که آن را مرمت کردیم تا بچهها را در آن آموزش بدهیم. حالا اما زمینی 220 متری را در پشت همین مدرسه خریدهاند و به دنبال ساخت یک مجتمع در منطقه هستند. مؤسسه حالا به دنبال خیرینی است تا با کمک آنها کلنگ ساخت آن را به زمین بزنند. به گفته او مقداری هم پول جمع شده اما برای شروع کافی نیست.
نظر شما