سه‌شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۸
کد خبر: 150127

بعد از ظهر خواستم چرتی بزنم که با صدای اره برقی از جای خود پریدم. صدا بسیار نزدیک بود. وقتی به پشت پنجره اتاق رسیدم، هفت نفر از مردان روستا را دیدم که گرد درخت کهنسال نزدیک محل اقامتم جمع شده بودند. یک نیسان آبی رنگ هم آمده بود. فهمیدم عمر دوست پیرم به‌زودی تمام خواهد شد. سریعاً بیرون زدم، از آقایی که مالک زمینی بود که درخت در آن قرار داشت خواستم از بریدن درخت صرفنظر کند. گفتم حیف است بر باد دادن این‌همه عظمت و زیبایی. گفتم چرا می‌خواهید درختی که حاصل چندین دهه تعامل پیوسته آسمان، زمین، باد و باران است طی چند دقیقه نابود شود؟ «حق باشماست! واقعاً متاسفم، حیفه این درخت نیست، بچه‌ها جمع کنید بریم»، پاسخی بود که آرزو داشتم بشنوم اما پاسخی که من شنیدم این بود: «باید آبادانی بشه!»

سلامت نیوز: بعد از ظهر خواستم چرتی بزنم که با صدای اره برقی از جای خود پریدم. صدا بسیار نزدیک بود. وقتی به پشت پنجره اتاق رسیدم، هفت نفر از مردان روستا را دیدم که گرد درخت کهنسال نزدیک محل اقامتم جمع شده بودند. یک نیسان آبی رنگ هم آمده بود. فهمیدم عمر دوست پیرم به‌زودی تمام خواهد شد. سریعاً بیرون زدم، از آقایی که مالک زمینی بود که درخت در آن قرار داشت خواستم از بریدن درخت صرفنظر کند. گفتم حیف است بر باد دادن این‌همه عظمت و زیبایی. گفتم چرا می‌خواهید درختی که حاصل چندین دهه تعامل پیوسته آسمان، زمین، باد و باران است طی چند دقیقه نابود شود؟ «حق باشماست! واقعاً متاسفم، حیفه این درخت نیست، بچه‌ها جمع کنید بریم»، پاسخی بود که آرزو داشتم بشنوم اما پاسخی که من شنیدم این بود: «باید آبادانی بشه!»

روزنامه آرمان نوشت: دیگر بحث را ادامه ندادم به اتاقم برگشتم و با خود اندیشیدم که بی‌پولی چقدر می‌تواند ویرانگر باشد. درختی بدان تنومندی حداقل دو میلیون تومان می‌ارزد و این پول می‌تواند کمک مناسبی برای مرد و خانواده‌اش باشد، هرچند می‌دانستم وی به هیچ‌وجه فقیر نیست. بعد از اینکه درخت قطعه‌قطعه شد به بیرون بازگشتم، از یکی از کارکنان که مشغول جمع‌آوری الوارها بود پرسیدم درخت را چند فروختند؟ پاسخ داد: 200 هزار تومن! هفت مرد، درختی کهنسال با قدمتی شاید بیش از عمر تمام آن هفت مرد و فقط 200 هزار تومان! زمانی که به‌واسطه قبولی در دانشگاه به شمال کشور آمدم بسیار خشنود بودم. نمی‌خواستم حتی یک ثانیه تنفس در شمال را از دست بدهم.

زمان می‌گذشت و من بیشتر و بیشتر غرق در زیبایی‌های این خطه می‌شدم. اما به‌تدریج با حقایقی آشنا شدم که زندگی در اینجا را برایم دشوار ساختند؛ با چشمان خود دیدم که چگونه جنگل‌ها هر روز کم‌تراکم‌تر از دیروزشان می‌شوند. با چشمان خود ماشین‌های بزرگ حامل الوارهای عظیم را دیدم. تپه‌هایی از زباله‌های انباشته شده در جنگل را دیدم. دیدم تفنگ‌های بزرگی را که پرندگان کوچک را نشانه گرفته بودند. برخی بی‌توجهی‌ها را هم از سوی برخی سازمان‌های مسئول دیدم. اما ناامید نشدم و با خود گفتم تمام سعی‌ام را به کار می‌بندم تا در حد توان جنگل را حفظ کنم.

به دامداران می‌گفتم درختان را نبرند. پاسخ می‌دادند جنگل پر از درخت است، با بریدن ما که تمام نمی‌شود. می‌گفتند چگونه شکم دام‌هایمان را سیر کنیم. زمانی که در ناحیه‌ای جنگلی صدای اره برقی می‌شنیدم یا می‌دیدم عده‌ای مشغول غارت جنگل‌هایند با اداره جنگلبانی تماس می‌گرفتم. هر بار تشکر می‌کردند و قول پیگیری می‌دادند اما کمتر پیگیری صورت می‌گرفت. یک روز بعد از ظهر با اداره جنگلبانی منطقه تماس گرفتم تا گزارش قطع درختان را بدهم. آقایی که پشت خط بود از من خواست مختصات دقیق محل مورد نظر را بگویم. من هم نام روستا را گفتم. اما او مختصات جغرافیایی می‌خواست و نه نام روستا را. پاسخ دادم کافی است شما به روستایی که اشاره کردم بیایید، بعد از آن صدای موتور اره‌ها خودشان شما را به محل وقوع جرم راهنمایی خواهند کرد. نهایتا اینکه تلاش من سودی نداشت. این وظیفه ماست که برای حفظ و حراست از محیط‌زیست جدی‌تر باشیم و بکوشیم مسئولانه‌تر رفتار کنیم. حدود هفت سال تجربه زندگی در شمال کشور و تقلا برای بهبود وضعیت به من ثابت کرده که فقط رفتار مسئولانه افراد و نهادهای مسئول می‌تواند بقای محیط‌زیست را تضمین کند.

 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha