سلامت نیوز: یکی از کسانی است که بعد از سیل خود را به سولقان میرساند. در مورد مشاهداتش میگوید: «موقع برگشت از جاده من حدود 50، 60 تا جسد که روشون رو کشیده بودن زیر پل کن که سرشاخه رودخانه است و حوالی پارک جوانمردانه دیدم که خانوادهها برای شناسایی اومده بودن. فکر کردید تعداد کشتهشدهها کم بوده؟» یکی دیگر از همراهان حسین میگوید: «نه فقط تو این محله که حدود 40 نفر از محله فلاح به سولقان رفته بودند. از میدان بریانک و خیابان شاپور هم بودند. شما برو فلاح ببین چقدر حجله گذاشتن. فقط شش تا جسد پیدا شده بقیه هنوز پیدا نشده.»
به گزارش سلامت نیوز، روزنامه جهان صنعت نوشت: از محله جیحون که وارد خیابان 16 متری امیری میشوی، با حجلههای جوانان و مردم سیاهپوشی روبهرو میشوی که فضای محله را غمانگیز کرده است. وقتی از چند روز قبل شنیدهای که حدود10 نفر فقط از این محله در منطقه سولقان حضور داشتند و سیل و کشته شدن تعداد زیادی از مردم و از همه اسفبارتر پرپر شدن رفقای نزدیکشان را جلوی چشمشان دیدهاند، تصمیم میگیری برای شنیدن دیدهها و اتفاقاتی که گذراندهاند به سراغشان بروی. محمد یکی از جوانانی است که تصمیم میگیرد چند روز قبل از مراسم ازدواجش آخرین روزهای مجردیاش را به تفریح و جشن گرفتن درکنار دوستانش بگذراند. حسین یکی از آن دوستان است. یکی از بازماندههای سیل که مرگ چهار نفر از دوستانش از جمله محمد را به تنهایی و به نحوی فجیع دیده است. چند روزی طول کشید تا احوال حسین به حدی از سر پا ماندن برسد که بتواند صحبت کند.
وقتی برای گفتوگو کنارش مینشینم صدایش را به سختی میشنوم. رخوت و بیجانی تمام بدنش را گرفته است. آنقدر در این یک هفته کابوس دیده و اشک ریخته و لحظات عجیب و نفسگیری را که گذرانده از ذهنش عبور داده که توانایی زیادی ندارد. از همان ابتدا اشک میریزد. بغضی که چند روزی است شکسته و اما تمام نمیشود. شروع حادثه را این طور آغاز میکند که در قالب دو تیم برای تفریح روز تعطیلی به کنار رودخانه کن در سولقان میروند. پایین جاده که پر از مسافر بوده جایی برای اتراق پیدا نمیکنند و به سمت بالای جاده میروند. به گفته حسین حدود 200 نفر اطراف نقطهای که آنها ساکن میشوند، جمعیت نشسته بود. میگوید: «وقتی هوا توفانی شد و باد شدت گرفت از آب بیرون آمدیم و به گوشهای پناه بردیم تا لباسهایمان را خشک کنیم. به مدت حدود 10 دقیقه صبر کردیم تا توفان تمام شود اما کمی بعد صدای مهیبی مثل انفجار بمب شنیدیم و ناگهان زمین لرزید. دیدیم از دیواره کاذب پشت سرمان در آن قسمت رودخانه تعداد زیادی الوار (چوب پوست کنده درخت) که شاید به چند تن میرسید، به سمت ما سرازیر شد و آب از پشت چوبها به سمت ما هجوم آورد با ارتفاع حدود50 متری. انگار یک موج عظیمی شبیه امواج دریا به سمت ما میآمد. آنقدر سرعت حرکت چوبها به سمت مردم زیاد بود که چند ثانیه بیشتر طول نکشید و از فاصله صد متری رفت زیر پای مردم و تعداد زیادی را به آب پرتاب کرد.
میگوید: «این سیل نبود. چرا اینطور بود؟ یکی از بچهها فریاد زد حسین فرار کن. شوکه بودیم و فرصتی نداشتیم. هر کدام از ما رو به سمت و سویی پرتاب کرد. منصور که هنوز جسدش پیدا نشده و . . . (گریه امانش نمیدهد) طوری در آب و گل فرو رفت که انگار باتلاقی از زیر پایش او را کشید پایین. محمد تا چند ثانیه لباس منو از پشت چسبیده بود اما دستش رها شد (اشک میریزد و مکث میکند) رامین موقع فرار کردن از لابهلای سنگهای رودخانه یکی از الوارها خورد بهش و پرت شد تو جریان سیل و رفت زیر آب. فرزان هم با شدت آب رفت زیر آب رودخانه و دیگه بالا اومدنش رو ندیدم.»
با موج آب پرتاب شدم روی درخت، سه ساعت اونجا بودم
«شدت آب مرا چندبار در رودخانه چرخوند. وقتی برگشتم دیگه هیچ کدوم از بچهها رو نمیدیدم. آب منو مثل بقیه بچهها زیر آب نبرد. با جریان رودخانه میرفتم. پس از چرخش با یکی از امواج وحشی آب روی یک درخت پرتاب شدم. انگار یکی مرا برداشت روی درخت گذاشت! درخت را بغل کردم و محکم چسبیدم». حسین ادامه میدهد: «سه ساعت تمام روی درخت بودم. آنقدر شدت آب زیاد بود کلی طول کشید تا موج آب بیاد پایین. شدت آب لباسم رو از تنم درآورد. چند دقیقه یک بار به اندازه سه، چهار دقیقه موج آب تمام صورت و بدنم رو میپوشوند و دوباره میاومدم بیرون از زیر آب. نمیدونم چطور طاقت آوردم. تمام بدنم گل بود. گلوم پر از گل شده بود. تو این مدت چه چیزهایی که ندیدم. هیچ کاری نمیتونستم بکنم. خودم رو از امواج آب دور نگه داشته بودم و میدیدم اون پایین چقدر زن و بچه رو آب با خودش میبره و من هیچ کاری نمیتونم برای هیچکس بکنم. ماشینها رو میدیدم با جریان رودخانه میرفتن و بعضیهاشون میرفتن زیر آب. فضا که آرومتر شد و جریان آب رودخانه که فروکش کرد، صدام در نمیاومد بتونم کسی رو صدا کنم. هیچکس برای کمک اونجا نبود.
قبل از شروع سیل میتوانستند به مردم هشدار دهند اما هیچی نگفتند
یکی دیگر از جوانانی که قبل از شروع سیل پایین جاده بوده، میگوید: «وقتی باد شروع شد من دیدم آمبولانس و ماشینهای هلال احمر حرکت کردن رفتن توی جاده، حداقل همون لحظه اعلام نکردن که مردم خطر هست از کنار رودخانه بلند بشید. خودشون احساس خطر کردن. با بلندگوهاشون میتونستن به مردم هشدار بدن توفان داره شدید میشه مراقبت کنید. اما هیچی نگفتن و چند دقیقه بعد سیل راه افتاد.»
فقط چهار نفر از رفیقان من مردند، چطور کشتههای تهران هشت نفر است؟
حسین با خشم و گریه اعتراض دارد. میپرسد چند نفر کشته شدن؟ میگویم خبرگزاریها دیروز آمار کشتههای سیل کل کشور رو 17 نفر اعلام کردن و تهران هشت نفر. «چرا بعد از باز شدن جاده نیومدند بالا ببینند مردم چه وضعیتی دارند؟ چرا هیچ امدادی نبود؟ نیومدن ببینن کی زنده است، چند نفر مردن. فقط 100 نفر اطراف من بودن کلی از اونها رو آب برد چطور تعداد کشتههای تهران هشت نفر بوده؟! فقط چهار نفر رفیقای من از دست رفتن. اون همه آدم اونجا از بین رفتن. »
میگویم یکی از اکیپهای هلال احمر را به شدت مشغول کار دیدم. محمد میگوید: «خانم دیدی با چه ابزاری کار میکردن؟ نیزه دادن دستشون اگر کسی زیر حجم عظیم گل هم زنده مونده باشه خب میمیره با فرو کردن نیزه تو گل. اونا مطمئنن لابد همه مردن، از همون ساعتهای اول بعد از سیل دیدم با نیزه دنبال جسد میگردن. »
چرا من زنده موندم؟
چند دقیقه یک بار اشکش سرازیر میشود و خیره به نقطهای خودش را با شرمندگی سرزنش میکند. بیقرار و کلافه است. وضعیت سردرگمی دارد. «چرا من زندهام. چرا زنده موندم؟ چی شد زنده موندم؟ سه ساعت رو اون درخت دووم آوردم و کلی آدم کشته شدن. رفیقام رفتن. چرا من موندم». میگوید پدر و مادر منصور فردای سیل رفتن وضعیت جاده رو دیدن، مادرش همون جا داغون شد. گفت بچه من دیگه نمیتونه زنده مونده باشه. «هفت روزه در خونه منصور باز مونده. ولی نه خبری رسیده. نه جسدی. وای به روزی که جسد منصور برسه. . . . »
تا چند ساعت پس از نجات، هیچ نیروی امداد و اورژانسی نیامد
«چند ساعت گذشته بود و هیچ نیروی امدادی یا اورژانسی نیامد». این را حسین میگوید. «منتظر بودم. فکر میکردم هلیکوپتر میاد. هیچکس نبود. با خودم میگفتم آخر الزمون شد. میگفتم خدایا ما کجاییم»؟!
گریه رهایش نمیکند. «شاید اگه نیروهای کمکی میاومد خیلیها رو میتونستن نجات بدن. دیگه امیدی نداشتم کسی بیاد و پیدام کنه». به گفته حسین یکباره نور چراغ قوهای را آن سوی رودخانه دیده است. چند نفر از کارگران افغان یکی از رستورانهای اطراف کمی بعد از فروکش کردن آب به سمت او برای کمک رفتهاند. «دو تا طناب انداختند ترسیده بودم. فکر میکردم دوباره میافتم تو آب. نمیتونستم از روی درخت پایین بیام. قفل بودم. صحنههای وحشتناکی دیده بودم. نمیتونستم هضم کنم اون همه آدم رو آب برد. در نهایت اونها نجاتم دادند و بعد از اینکه اومدم پایین از اون درخت . . . مکث میکند. . . «خدایا» . . . با گریه میگوید: «اون درخت از ریشه کنده شد بلافاصله بعد از اینکه منو از روش نجات دادن». منو به جاده رسوندند. تو اون لحظات بلند شدم دنبال دوستام بگردم. میدویدم. هنوز امید داشتم فکر میکردم شاید بتونم زنده پیداشون کنم. کی فکرشو میکرد این طوری بشه . . . روی جاده که بودم و خبری از امداد و اورژانس نبود، کمی منتظر موندم. چند دقیقه بعد یه نفر از ماشینهایی که رد میشد پیاده شد اومد تمام بدنم رو با یه سطلی که تو ماشینش داشت شست. سر تا پا چند لایه گل بودم. دیگه به سختی جایی رو میدیدم. به مردان اون اطراف فریاد میزد داره میمیره بیاین کمک کنین.
از بعد از نجاتش تعریف میکند. «فضا آروم شده بود. با چند نفر نجات پیدا کرده دیگه، ما رو بردند توی یه اتاقک که برای رستوران بالا دستی رودخانه بود. چند ساعت اونجا بودیم. حال چند نفر خیلی بد بود تو اون اتاقک. نفس یکی دو نفر بالا نمیاومد. محمد اون یکی دوستم که فرار کرده بود و زنده بود، پیدام کرد کلی منتظر اورژانس شد اما کسی نیومد اون جا. تا چهار صبح تو جاده بودیم. تو اون مدت که تو اتاقک بودم فقط دنبال یه چیز تیزی میگشتم رگم رو بزنم. وقتی ممطئن شدم همه از دست رفتن دیگه نمیخواستم بمونم».
محمد یکی دیگر از کسانی است که موقع سیل در نقطه دیگری کمی دورتر از رودخانه با دوستانش بوده. صدای مهیب را شنیده. با دو سه نفر دیگر بعد از شروع توفان، قبل از به راه افتادن سیل از منطقه دور میشوند. محمد اما کمی پس از شروع سیل باقی بچهها را گم میکند و چند ساعت بعد خود را به نقطهای که حسین حضور داشته میرساند. محمد میگوید: «من کمی زودتر از رامین فرار کردم. فقط بعد از شنیدن صدای مهیب داد میزدم فرار کنید. میگوید یک ماشین پرشیا با پنج، شش سرنشین را دیده که موقع فرار دنده عقب گرفته و هول شده و همه با ماشین داخل رودخانه افتادند. «خیلیها رو از بالای جاده آب پرت میکرد به سمت رودخانه. سیل تا چندین متر بالای جاده بود. میگه من رفتم بالای جاده که فرار کنم نشد برگشتم قبل از اینکه موج دوم بیاد کلی آدم با یه طناب خواستن فرزان رو نجات بدن نتونستن. فرزان رو آب برد. جسدش هم همون شب پیدا شد. بعدش برگشتیم به سمت پایین که بقیه بچهها رو پیدا کنیم، دیدیم یه نقطه از رودخونه شبیه گرداب شده هر چی داخل رودخانه است رو میکشه درون خودش.» خودم دیدم چهار، پنج تا موتور با سرنشین و زن و بچه افتادن داخل رودخونه تو اون گرداب رفتن. رستورانی که ما توش بودیم بلندترین ارتفاع رستورانهای اون اطراف رو داشت. وقتی در رو باز میکردیم میاومدیم بیرون تا زانوهامون آب بود! اینقدر حجم آب زده بود بالا از حریم رودخانه و از کف جاده رد شده بود.
حسین ادامه میدهد: «بعد از اینکه از اون اتاقک اومدیم بیرون، رفتیم تو جاده، هیچکس ما رو سوار نمیکرد در نهایت یک سمند نگه داشت تا یک مسیری ما رو برد با خودش. تو میدان بهاران پیاده شدیم». یک ساعت بعد بچههای محلهشان که بلافاصله بعد از شروع سیل به سمت جاده کن- سولقان برای جستوجوی دوستانشان راه افتاده بودند، حسین و محمد را پیدا میکنند. دوستان حسین با اورژانس تماس میگیرند اما تا دو ساعت بعد هیچ آمبولانسی نمیآید. محمد میگوید: «به مامور راهنمایی و رانندگی گفتم بیسیم بزنید به اورژانس، میگفتند خودتان زنگ بزنید. خب موبایلهای ما که از بین رفته بود و بقیه بچهها هم گوشیهایشان آنتن نمیداد. در نهایت یکی از ماموران آتشنشانی بیسیم میزند تا یک آمبولانس میآید به وضعیت حسین رسیدگی کند. حسین را به بیمارستان رسول اکرم میبرند و چند تا عکس میگیرند و دیگر نمیتواند بماند و از بیمارستان میرود. بچههایی که بعد از سیل خود را به جاده رساندهاند در گفتوگو با «جهان صنعت» میگویند: «از همان ابتدای جاده که وارد شدیم دیدیم امدادرسانی به مردم خوب نیست. ما دنبال بچهها تو نقاط مختلف جاده میگشتیم. بالای جاده خبری از کمک نبود دیگه. »
تو شورآباد تور بستن جسدها رو اونجا میگیرند
محمود یکی از کسانی است که پس از وقوع سیل خود را به دوستانش میرساند تا خبری از اجساد آنها بگیرد. محمود 36 ساعت به دنبال اجساد از شورآباد کهریزک و پارک جوانمردان تا پزشکیقانونی را گشته و توانسته از روی خالکوبی دست، محمد یکی از کشتهشدگان در سیل و فرزان را شناسایی کند. میگوید صورت محمد در اثر برخورد به موانع رودخانه و سنگ و چوب متلاشی شده بود و قابل تشخیص نبود. «از روی خالکوبی اسم برادرش روی دستش شناساییش کردم». دو جسد دیگر دوستانشان را نتوانستند پیدا کنند. محمود صحنههای بهتبرانگیزی هنگام حضور در شورآباد کهریزک را شاهد بوده است. بخش زیادی از کشتهشدگان توسط جریان رودخانه به آنجا رفتهاند. «تور گذاشتن تو شور آباد اجساد رو بگیرن». دهها جسد آنجا بوده. محمد هم همین جا عنوان کرد که در کن به مردم اعلام شد بخشی از اجساد به سمت پارک جوانمردان و نقاط دیگر میروند و همه اینجا پیدا نمیشوند تا به جاهای دیگری هم برای پیدا کردن خانوادهشان بروند. پدر و مادر محمد (کشتهشده) حالشان بد میشود و به بیمارستان منتقل میشوند. نمیتوانند خودشان برای تحویل جسد بروند. همچنین به گفته حسین، پدر و مادر رامین که جسد فرزندشان پیدا نشده او را به دادسرای جنایی بردند برای شهادت که بگوید فرزندشان با حسین بوده و شکایت کنند که چرا هنوز جسد فرزندشان پیدا نشده است.
50، 60 تا جسد فقط حوالی پارک جوانمردان دیدم
مجتبی یکی دیگر از کسانی است که بعد از سیل خود را به سولقان میرساند. در مورد مشاهداتش میگوید: «موقع برگشت از جاده من حدود 50، 60 تا جسد که روشون رو کشیده بودن زیر پل کن که سرشاخه رودخانه است و حوالی پارک جوانمردانه دیدم که خانوادهها برای شناسایی اومده بودن. فکر کردید تعداد کشتهشدهها کم بوده؟» یکی دیگر از همراهان حسین میگوید: «نه فقط تو این محله که حدود 40 نفر از محله فلاح به سولقان رفته بودند. از میدان بریانک و خیابان شاپور هم بودند. شما برو فلاح ببین چقدر حجله گذاشتن. فقط شش تا جسد پیدا شده بقیه هنوز پیدا نشده.»
چرا این حجم از الوار سنگین پشت رودخانه بوده؟
حسین، محمد، رامین ، فرزان، منصور و باقی دوستانشان در قسمتی اتراق کرده بودند که مشخص نیست محل انبار آن حجم بزرگ از چوب بوده یا به نوعی آببند بوده است. به هر ترتیب در این قسمت رودخانه اتفاقی مهیبتر از سایر نقاطی که فقط خروش امواج آب بوده، رخ داده است. یک بیاحتیاطی و بیفکری تمام که صاحبان آن چوبها لحظهای فکر نکرده بودند اگر هوا توفانی شود و سیلی بیاید کسی هم در سیل از بین نرود، این چوبها مردم را نابود میکند؟ آیا صاحب آن چوبها یا کسی که آنها را اینقدر ناشیانه پشت آب رودخانه جمعآوری کرده بود، پاسخگوی جان جوانانی است که شاید اگر آن الوارها زیر پایشان نمیرفت، میتوانستند جان خود را نجات دهند؟
این فیلم نیست، فاجعه سیل سولقان بود
وقتی حرفهای حسین تمام شد اما اشکهایش تمام نمیشد، بهتزده بودم. گویی کسی از فیلمی هولناک برایم گفته بود. اما لحظه به لحظهاش گرفته شدن جان انسانها بوده. ای کاش فیلمی در کار بود. از دیدههای تکاندهنده حسین مبهوت بودم. از لحظات سخت و سنگین و طولانیترین ساعتهای مرگباری که گذرانده و هر لحظه آرزوی مرگ کرده است. حسین و امثال او تا مدتها روحی زخمخورده و ناآرام خواهند داشت. از تراژدیای که گذراندهاند. شاید تا ابد بگوید ای کاش هرگز به منطقه سولقان نرفته بودیم. از مرگهایی که جلوی چشمش رقم خورده و نتوانسته کمک کند. از اینکه زنده مانده است هم تا مدتها خود را شماتت خواهد کرد. همین حالا پس از یک هفته هنوز آرام نگرفته و روزبهروز حالش بدتر شده. چه بر سر حسین و پدران و مادران و همسران چشمانتظار فرزندانشان میآید؟ دلشورهها و چشمان خشکشده به در مادر منصور ای کاش زودتر پاسخی بگیرد و دلهای بیقرارش آرام شود. ای کاش زودتر جسدی برایش بیاورند اگر خبر سلامتی فرزند عزیزش دیگر نخواهد آمد. انتظار آدم را چندین بار میمیراند و تمام نمیشود. ای کاش کمی در حوادث مسوولانمان مسوولیت پذیرتر بودند. ای کاش نیروهای امداد بیش از اینها تلاش میکردند. ای کاش جان این مردم بیش از اینها اهمیت داشت. ای کاش همان قدر که در کمرنگ جلوه دادن این حادثه و ابعاد فاجعه آن تلاش شد، برای اطلاعرسانی درست به مردم هم تلاش میشد و دلگرمی میشد برای مردم پرغمی که این روزها پدر، مادر، خواهر، برادر یا همسر و کودکان کوچکشان را از دست دادند.
نظر شما