سلامت نیوز: حکم قصاص پسرجوانی که ۱۰ سال پیش در تبریز مادربزرگش را به قتل رسانده، تأیید شده و نام او در فهرست اعدامیان قرار گرفته است.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از همشهری آنلاین، این جنایت 9 بهمن سال 85 رخ داد و همان روز عامل جنایت به اداره آگاهی تبریز رفت و خودش را تسلیم كرد. او مدعی شد كه برای ازدواج با دختر مورد علاقهاش، به خانه مادربزرگش رفته بود تا از آنجا سرقت كند كه این سرقت به جنایت ختم شد. قاتل كه حالا مردی جوان است هماكنون در زندان تبریز به سر میبرد و پروندهاش به شعبه اجرای احكام فرستاده شده تا مقدمات اجرای حكم فراهم شود.
این مرد زندانی كه میگوید پشیمان است و توبه كرده، در این گفتوگو، جزئیات قتل مادربزرگش را شرح داد.
چند سال داری؟
29سالهام. زمانی كه دست به قتل زدم 19سال بیشتر نداشتم.
چه شد كه مادربزرگت را به قتل رساندی؟
بچگی كردم. آنموقع كمتجربه بودم و الان كه به آن روزها فكر میكنم، باورم نمیشود كه چنین كاری كردهام. گاهی اوقات آدمها در شرایطی خاص اشتباهاتی مرتكب میشوند كه جبرانناپذیر است. من هم جزو همان دسته بودم كه ناخواسته اشتباه بزرگی مرتكب شدم و حالا عذاب وجدان رهایم نمیكند.
من در آن زمان از طریق سایتهای اینترنتی و چتروم با دختری كه در پایتخت زندگی میكرد آشنا شدم. اوایل فقط با هم چت میكردیم تا اینكه قرار ملاقات گذاشتیم. برای دیدن او راهی تهران شدم و دختر موردعلاقهام را دیدم. در همان نگاه اول عاشقش شدم. او 16سال بیشتر نداشت و قرار ازدواج گذاشتیم.
وقتی به تبریز برگشتم و موضوع ازدواج را با پدرم در میان گذاشتم با مخالفت او روبهرو شدم. پدرم وضع مالی بدی نداشت اما میگفت، هم برای ازدواج من زود است هم اینكه باید بهصورت سنتی به خواستگاری دختری از میان اقوام بروم. هرچه اصرار كردم راضی نشد به تهران بیاید تا به خواستگاری دختر موردعلاقهام برویم.
آن موقع عشق به آن دختر كورم كرده بود. با هم جروبحث كردیم و حتی حاضر نشد پولی به من بدهد تا من با دختری كه عاشقش شده بودم ازدواج كنم. من هم تصمیمم را گرفته بودم. فكر میكردم آن دختر نیمه گمشده من است و هر طوری شده باید با او ازدواج كنم. برای تأمین هزینه ازدواج نیاز به پول داشتم و این شد كه تصمیم به سرقت از خانه مادربزرگم گرفتم اما ناخواسته دست به جنایت زدم.
از روز حادثه بگو.
صبح روز حادثه به خانه مادربزرگم رفتم. او 85ساله بود و تنها زندگی میكرد. میدانستم طلاهای زیادی دارد. میخواستم طلاهایش را سرقت كنم و به تهران بروم تا با دختر موردعلاقهام پای سفره عقد بنشینم. باور كنید الان كه به آن روزها فكر میكنم، احساس میكنم كه آدم دیگری بودم كه چنین اشتباهی مرتكب شدم.
عقلم كار نمیكرد و حتی دچار افسردگی هم شده بودم و قرص مصرف میكردم. آن روز مادربزرگم از من پذیرایی كرد و زمانی كه مشغول تماشای تلویزیون بود خواستم نقشهام را اجرا كنم اما او بیدار بود و امكان نداشت دور از چشم مادربزرگم سرقت كنم. در یك لحظه فكر شومی به سرم زد. به سمت او حمله و با سیم كابل خفهاش كردم. دست و پایم میلرزید. نمیدانستم باید چه كنم. با دیدن جنازه آنقدر ترسیده بودم كه حتی یادم رفت كه برای سرقت به آنجا رفته بودم. بیآنكه دست به چیزی بزنم از خانه فرار كردم.
بعد چه كردی؟
چند ساعتی در خیابانها سرگردان بودم. هنوز باورم نمیشد مادربزرگم را به قتل رساندهام. عذاب وجدان رهایم نمیكرد. بهخاطر همین به اداره آگاهی تبریز رفتم و خودم را معرفی كردم.
از دختر موردعلاقهات خبر داری؟
نه. پس از اینكه خودم را معرفی كردم به زندان رفتم و دیگر خبری از او نشد. او را كاملا فراموش كردم.
برای گرفتن رضایت از بستگانت اقدام نكردی؟
مگر میشود این كار را نكرده باشم؟ در این مدت پدر و مادرم بارها نزد داییهایم رفتند اما آنها اصرار به قصاص دارند. هروقت از زندان به داییام زنگ میزنم كه التماسش كنم، تا صدایم را میشنود تلفن را قطع میكند. حكم قصاصم هم تأیید شده و در آستانه اجراست.
در این 10سال مجازات شدم و پشیمانم. هر شب كابوسهای وحشتناك میبینم و یك شب خواب راحت ندارم. برای رسیدن به آرامش قرآن میخوانم و امیدوارم خدا مرا ببخشد. توبه كردهام و ورزشكار شدهام. حتی سیگار را هم ترك كردهام و در كلاسهای قرآن و ورزش در زندان شركت میكنم به این امید كه شاید دوباره فرصت زندگی پیدا كنم.
نظر شما