کارگرهایی بوده‌اند که یک روز به اینجا آمده‌اند و افسرده به خانه برگشته‌اند و تا مدت‌ها نتوانسته‌اند تصویر این همه گوشت و پوست و خون تکه‌تکه شده را از یاد ببرند. اینجا هم کارگر ثابت دارد هم قراردادی و روزمزد. این‌ها دیگر به بوی چربی و خون عادت کرده‌اند و شب‌ها وقتی به خانه می‌روند همه‌چیز را می‌بوسند و می‌گذارند کنار و زندگی‌شان را می‌کنند. اما امان از آنها که تازه سر کار می‌آیند. روزهای اول دنبال کار دیگری می‌گردند و وقتی پیدا نمی‌کنند می‌چسبند به همین سلاخ‌خانه و کشتارگاه.

کار کردن در اینجا سرِ نترس می‌خواهد!

سلامت نیوز:  کارگرهایی بوده‌اند که یک روز به اینجا آمده‌اند و افسرده به خانه برگشته‌اند و تا مدت‌ها نتوانسته‌اند تصویر این همه گوشت و پوست و خون تکه‌تکه شده را از یاد ببرند. اینجا هم کارگر ثابت دارد هم قراردادی و روزمزد. این‌ها دیگر به بوی چربی و خون عادت کرده‌اند و شب‌ها وقتی به خانه می‌روند همه‌چیز را می‌بوسند و می‌گذارند کنار و زندگی‌شان را می‌کنند. اما امان از آنها که تازه سر کار می‌آیند. روزهای اول دنبال کار دیگری می‌گردند و وقتی پیدا نمی‌کنند می‌چسبند به همین سلاخ‌خانه و کشتارگاه.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از هفته نامه آتیه نو، «گردن‌کلفت هم که باشی در این کار کم می‌آوری. کسی را می‌شناختم که روزی ۵۰۰ تا کله گوسفند پاک می‌کرد. الان افتاده گوشه خانه. پول کاری که سلامتت را می‌گیرد ارزشی ندارد. پول خوب است ولی نه به هر قیمتی. اینجا اگر روزی یک میلیون تومان کار کنم ولی نتوانم بروم بیرون با زن و بچه‌ام یک بستنی بخورم ارزشی ندارد. چند شب پیش ساعت ۸ رسیدم خانه، خوابیدم، ساعت ۴ صبح بیدار شدم. در خواب حالت اغما داشتم از خستگی زیاد. آخر این کار خوب است به نظرت؟ اینجا کار کردن دل شیر می‌خواهد. کارگرهایی بوده‌اند که یک روز به اینجا آمده‌اند و افسرده به خانه برگشته‌اند و تا مدت‌ها نتوانسته‌اند تصویر این همه گوشت و پوست و خون تکه‌تکه شده را از یاد ببرند. اینجا هم کارگر ثابت دارد هم قراردادی و روزمزد. این‌ها دیگر به بوی چربی و خون عادت کرده‌اند و شب‌ها وقتی به خانه می‌روند همه‌چیز را می‌بوسند و می‌گذارند کنار و زندگی‌شان را می‌کنند. اما امان از آنها که تازه سر کار می‌آیند. روزهای اول دنبال کار دیگری می‌گردند و وقتی پیدا نمی‌کنند می‌چسبند به همین سلاخ‌خانه و کشتارگاه. خیلی‌هایشان هم که قراردادی هستند ساعت‌های حضورشان در کشتارگاه را کوتاه می‌کنند و بقیه روزشان را به مسافرکشی می‌پردازند.»


باورم نمی‌شد یک هفته دوام بیاورم
محمد یکی از کارگران قدیمی کشتارگاه است. لباس‌هایش را عوض کرده و سر و صورتش را شسته، اما از دور که می‌آید باز هم بوی خون و گوشت می‌دهد. تحصیلاتش تا سیکل است و یک دختر 5ساله دارد. می‌گوید: «بین کارگرهای سلاخ‌خانه نباید دنبال کسی گشت که دیپلمش را گرفته باشد. همه به خاطر فقر خانواده ترک‌تحصیلی‌اند. خوشبخت کسی است که توانسته تا هفته‌های اول چهارم دبیرستان بخواند. من بچه دروازه غارم. پدر و مادرم تا وقتی زنده بودند یادشان نمی‌آمد بچه‌ای هم دارند. ما خودمان بزرگ شدیم و ازدواج کردیم.» محمد روز اولی را که برای کار به سلاخ‌خانه آمد به یاد می‌آورد و می‌گوید: «باور نمی‌کردم یک هفته هم دوام بیاورم اما یک هفته یک ماه شد و یک ماه یک سال و حالا سال‌هاست که اینجا مشغولم. روز اول همین که غلام را دیدم فرار کردم. غلام کارگری است که با اشاره یک دستش گوسفند را توی سینی روبه‌رویش پرتاب می‌کند و با چاقو شاهرگش را می‌زند. اما کم‌کم عادت کردم. حالا من هم مثل بقیه وقتی شکل و قیافه گوسفند را می‌بینم می‌فهمم الان چه حالی دارد.»


کف حقوق کارگری!
محمد گلایه دارد که با اینکه شغلشان از سایر کارگرها سخت‌تر است، حقوقشان مثل بقیه است. می‌گوید: «اسمش را گذاشته‌اند حقوق وزارت کاری. خالص دریافتی ماهیانه ما ۷۵۰ تا ۹۰۰ هزار تومان است. ما از صبح ساعت 7 می‌آییم تا 4 بعدازظهر. طبق قراردادمان با کارفرما، ذبح هزار گوسفند کار روزانه همه ماست و باقی، اضافه کار. سلاخ گوسفند برای سربُری هر گوسفند اضافه، ۲۵ تومان می‌گیرد و بقیه کارگرها برای تمیز کردن هر گوسفند، ۸۰۰ تومان. اغلب کارگرهای کشتارگاه قراردادهای موقت دارند و هر روز آماده اضافه کار هستند». محمد از ماه رمضان و محرم به‌عنوان شلوغ‌ترین ماه‌های کاری‌اش نام می‌برد و می‌گوید: «ماه رمضان و محرم تا روزی 2 هزار گوسفند هم ذبح می‌کنیم. بعد یک هفته از خستگی و درد دست می‌افتیم. خرج دوا و درمان هم که بخواهیم کنیم چیزی برایمان نمی‌ماند.»


کارگرهایی که اجباری گوسفند می‌کشند
کارگرهای سلاخ‌خانه باید دائم حواسشان به همه‌چیز باشد. هم گوسفندها را سر ببرند و پوست بکنند، هم حواسشان به گوسفندهایی باشد که در راه هستند و قرار است برای ذبح روی میز کشتارگاه بیاورند، هم به موبایلشان و هم به حرف‌هایی که کارگران دیگر می‌زنند و باید جواب دهند. محسن، نان اندام درشتش را می‌خورد و یک معتاد بهبودیافته است. با صورت سرخ و موهای روشن و هیکل درشت و بلند و سبیلی که دو طرف چانه‌اش را دیوار کشیده، تندتند گوسفندهای سربریده را زمین می‌زند. می‌گوید: «کارگرهای سلاخ‌‌خانه همه به اجبار به این کار پناه آورده‌اند، چون در محل زندگی‌شان و حتی تا کیلومترها دورتر، شغل دیگری برایشان نبوده است، حتی شغلی که مجال شغل دوم را داشته باشد. سلاخی شغل مورد علاقه‌شان نیست. فقط نان خانواده را تامین می‌کند. آن هم در کوچک‌ترین و کمترین اندازه. چه کسی خوشحال است که ساعت ۴ صبح خوابش را رها کند بیاید سر گوسفند ببرد و دل‌وروده گوسفند را سوا کند؟ مردم فکر می‌کنند ما آدم‌های بی‌احساس و خشنی هستیم. دیدن این همه خون و کشتار روی ضمیر ناخودآگاه تاثیر می‌گذارد. خون گوسفند اسید دارد. بر اخلاق و رفتارت تاثیر می‌گذارد. دو سال گوسفند سر بریدم، اما دیگر نتوانستم. به جای اینکه خواب قشنگ و رنگی ببینم خواب گوسفند سربریده می‌دیدم. عصبی شده بودم.»


اینجا همه دوشغله‌اند
یاسر ۲۱ سال دارد و تازه نامزد کرده است. برای تامین خرج و مخارج عروسی‌اش عصرها از کشتارگاه می‌رود مسافرکشی. می‌گوید: «من ماشین دارم و می‌روم مسافرکشی اما بقیه که ماشین ندارند می‌روند جاهای دیگر کار می‌کنند. اینجا همه دوشغله هستند. هم هزینه زندگی زیاد است و هم اینکه وقتی می‌رویم خانه هرقدر هم که عطر بزنیم باز هم بوی گوسفند می‌دهیم. دیرتر می‌رویم تا بخوابیم و کله‌سحر بزنیم بیرون.»  علی‌رضا کارگر 27ساله است. از 10سالگی به کشتارگاه آمده و مشغول به کار شده. می‌گوید: «هر کسی اینجا می‌آید به نوعی نافرمان است. انگار سلاخ و صیاد و چاه‌کن هیچ‌وقت به جایی نمی‌رسند. شرایط کاری ما طاقت‌فرساست. بعد از اینجا می‌روم نگهبانی کارخانه سنگ. مسافرکشی هم می‌کنم. کل خوابم چهار ساعت است. الان در 27سالگی جز یک پژو هیچ چیز ندارم که آن را خیلی بخرند ۱۰ میلیون تومان است. تا حالا شمال را ندیده‌ام. این هم سر و وضعم است.»


کار برای ما عار نیست
سعید مربی فوتبال است و دو روز در هفته تیمی دارد که آن را برای مسابقات آماده می‌کند. می‌گوید: «فوتبال تمام تفریح من در زندگی است. با هزار جان کندن پول درمی‌آوریم و تفریح هم نداشته باشیم که دیگر هیچ. از ما کار دیگری برنمی‌آید. کارهای خلاف هست که درآمدش خوب است و زود آدم را پولدار می‌کند، اما آخر و عاقبت ندارد. اگر بخواهم یک ماه قاچاق جابه‌جا کنم، ماه دوم یا زندانم یا بالای دار. ارزشش را ندارد وقتی می‌توانم اینجا حلال کار کنم و نان بازویم را بخورم. کار برای ما عار نیست.»


عبدالله در بخش بار پاک‌کنی سلاخ‌خانه کار می‌کند. یعنی گاوها و گوسفندها را پوست می‌کند و برای رفتن به قصابی‌ها و کله‌پزی‌ها آماده‌شان می‌کند. بعد از ساعت 4 عصر تا آخر شب می‌رود بنایی. مصطفی هم از ساعت 4 تا آخر شب می‌رود جایی و خیاطی می‌کند. مصطفی مجرد است و 25ساله. می‌گوید: «یک پراید دارم. رینگ‌اسپرت و شیشه دودی انداختمش. تفریحم همین است. توی ماشین، صدای ضبط را بلند می‌کنم. عشقم همین است. یک باغچه کوچک هم دارم که چهار درخت دارد. جمعه‌ها با دوستان یا پدر و مادرم می‌رویم آنجا. با کارگری و مستاجری بیشتر از این نمی‌شود خوشحال بود. تفریح پول می‌خواهد، وقت می‌خواهد. کارهایی که ما می‌کنیم تفریح نیست. آخر هفته بروی کنار رودخانه یک قلیان بکشی که تفریح نیست. ولی حسرت هیچ چیز را ندارم. کارگر شده‌ام نباید که بمیرم! زندگی را نباید سخت گرفت.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha