یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۸

اسم آتنا که می‌آید، همه یاد مادرش می‌افتیم، مادری که داغ بزرگی در دل دارد. این وسط اما مادر دیگری هم در شهر پارس‌آباد زندگی می‌کند که گرچه رنج‌هایش این روزها از جنس رنج مادر آتنا نیست، اما آنچه که از دلش می‌گذرد، کم از داغ مادر آتنا ندارد. او مادر اسماعیل، قاتل آتناست.

مادر قاتل آتنا: کاش اسماعیل مرده بود

سلامت نیوز:اسم آتنا که می‌آید، همه یاد مادرش می‌افتیم، مادری که داغ بزرگی در دل دارد. این وسط اما مادر دیگری هم در شهر پارس‌آباد زندگی می‌کند که گرچه رنج‌هایش این روزها از جنس رنج مادر آتنا نیست، اما آنچه که از دلش می‌گذرد، کم از داغ مادر آتنا ندارد. او مادر اسماعیل، قاتل آتناست.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از آنا، آنا- 26 ماه رمضان امسال دختری به نام «آتنا اصلانی» در پارس‌آباد اردبیل گم می‌شود؛ این حادثه در حالی رخ می‌دهد که آتنا برای کمک به پدر دست‌فروشش رفته بود و تنها چند متر از او فاصله داشت.

بی‌خبری از آتنا 23 روز به طول می‌انجامد به طوری که خانواده او تمام شهر را زیر پا می‌گذارند اما خبری از او نمی‌شود. آتنا حوالی ساعت 4 بعد از ظهر گم شده بود که بررسی دوربین مدار بسته مغازه‌های اطراف نشان می‌داد که او حوالی مغازه رنگ‌رزی که در نزدیکی بساط پدرش است، مفقود شده است. بر همین اساس ماموران صاحب مغازه رنگ‌رزی که به خوش‌اخلاقی، مردم‌داری و بی‌آزاری معروف بود را دستگیر کردند اما مرد رنگ‌رز در بازجویی‌ها به قتلی که انجام داده بود اعتراف نمی‌کرد تا اینکه یک روز از بازداشتگاه با همسرش تماس می‌گیرد و می‌گوید در پارکینگ خانه مقداری مواد مخدر (تریاک) را پنهان کرده است و نمی‌خواهد ماموران متوجه آن شوند. به همین دلیل همسرش سریعا موضوع را با برادر شوهرش (برادر قاتل) در میان می‌گذارد و او نیز به پارکینگ می‌رود اما متوجه می‌شود در ساکی که درون بشکه پشت وانت پنهان شده جسد دختر بچه‌ای است به همین دلیل موضوع را به دادستانی اطلاع می‌دهد و ماموران برای خارج کردن جسد از پارکینگ اقدام می‌کنند.

پس از کشف جسد، پارس‌آباد حال و هوای دیگری پیدا می‌کند؛ همه شهر درباره قتل فجیع دختر بچه‌ای صحبت می‌کنند که معصومانه کشته شده و قاتل آن یک جانی و بیمار روانی است. هر کس از نگاه خود در این شهر حادثه را تفسیر می‌کند، برخی می‌گویند قاتل معتاد بوده برخی می‌گویند او سابقه‌دار است و قبلا تبرئه شده و عده‌ای که قاتل را مردی آرام و بی‌آزار می‌دانند. باور این حادثه برایشان سخت می‌شود اما بار سنگین این قضاوت‌ها بر دوش خانواده قاتل سنگینی می‌کند طوری که خانواده او (یک همسر و سه فرزند) پس از کشف جسد از ترس اینکه مردم به خانه آنها هجوم نبرند شهر را ترک می‌کنند و هیچ کس جز ماموران آگاهی از آنها خبر ندارند.

شهر آتنا

اما در کوچه پس کوچه‌های این شهر که حالا به شهر آتنا معروف شده پشت تمام نگاه‌های سنگین این مردم پدر و مادر پیری زندگی می‌کنند که بیش از اینکه قاتل بودن فرزند‌شان آنها را داغدار کرده باشد سیاه‌پوش مرگ آتنا اصلانی هستند.

مادر اسماعیل (قاتل) به خبرنگار آنا می‌گوید: الان نزدیک 15 روز است که از خانه خارج نشدم از مردم این شهر خجالت می‌کشم، نمی‌توانم حتی برای خرید یک نان از خانه خارج شوم.

او صاحب هشت پسر و یک دختر است که به گفته خودش پس از وقوع این حادثه و انتشار اخبار در شهر، پسرانش هر یک به شهری سفر کرده و پارس آباد را ترک کرده‌اند به طوری که از آنها خبری ندارد و تنها دخترش نیز با شنیدن خبر این قتل به قدری شوکه شده که دیگر نمی‌تواند صحبت کند.

این‌ها را می‌گوید و چادرش را بر سرش می‌کشد تا متوجه نگاه همسایه‌ها نشود. گریه امانش را بریده طوری که اشک‌ها اجازه نمی‌دهند که حرف‌هایش را تمام کند. همسایه‌ها نیز از در و پنجره‌های نیمه باز به او خیره شده‌اند. برخی زیر لب می‌گفتند این مادر قاتل آتنا است و او را با انگشت نشان می‌دادند، برخی هم با گفتن کلماتی مانند بیچاره، بنده ‌خدا و ... سعی داشتند با او هم‌دردی کنند.

خشم همسایه‌ها

مادر اسماعیل در حالی که به دیوار خانه همسایه تکیه کرده بود صحبت می‌کرد که در همین حین خانم همسایه او را صدا کرد و از او خواست که از جلوی در آنها کمی آن طرف‌تر برود برای همین مادر اسماعیل رنگ‌رز از ما خواست تا به داخل منزلش برویم که کمی از نگاه‌ها و حرف‌های مردم آرام بگیرد.

وقتی صحبت از روز حادثه می‌شود، می‌گوید: ای کاش لحظه‌ای که پسرم دستانش را جلوی دهان آتنا گذاشته بود، خودش جان می‌داد و می‌مرد. من شرمنده خانواده که نه، شرمنده شهر و شرمنده یک کشور شده‌ام.

او می‌گوید: عروسم به تازگی فارغ شده، او مستاجر اسماعیل بود که بعد از حادثه از ترس نگاه‌های مردم شبانه اسباب‌کشی می‌کند و به منزل من می‌آید من هم شرایط مالی خوبی ندارم و حالا با عروسم در یک خانه زندگی می‌کنم.

پدرش هنوز خبر ندارد

مادر اسماعیل ادامه می‌دهد: دلم می‌خواهد به منزل آتنا بروم و برایش گریه کنم، اما نمی‌دانم آنها با من چه برخوردی می‌کنند. همسرم هم گوش‌هایش سنگین است و حال خوشی ندارد. از این حادثه خبر ندارد و فکر می‌کند که اسماعیل به دلیل مشغله‌های زیاد کاری به ما سر نمی‌زند. برای آتنا و پسرم پنهانی گریه می‌کنم.

وقتی صحبت از ملاقات با پسرش می‌شود، عنوان می‌کند:‌ اگر به ملاقات بروم، می‌خواهم داغی را که پسرم بر دل ما گذاشته را در صورتم ببیند و از او بپرسم لحظه‌ای که این فاجعه را به بار می‌آورد به من، همسرش و فرزندانش فکر نکرد؟ می‌دانم تمام شهر خون‌خواه پسر من شده‌اند و منتظر اعدام پسرم در ملأ عام هستند، برای همین از مسئولان می‌خواهم اجازه دهند دقایقی کوتاه با پسرم دیدار کنم که شاید این دیدار آخرین دیدار ما باشد.

او می‌افزاید: بعد از اینکه از ملاقات پسرم بیایم به مردم شهر قول می‌دهم که در خرابه‌های این شهر به عزای پسر بنشینم و مردم می‌توانند با شور و شادی برای مرگ پسرم شیرینی پخش کنند و شادی کنند، با فاجعه‌ای که پسرم به بار آورده همه مرگش را جشن می‌گیرند.


برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha