خانه زهرا یا به قول خودش ویلا، همان آلونک بی‌در و دیوار و پنجره، با کفپوش حصیر پاره و 2 تکه رختخواب که تمام دارایی خانواده است، شبیه دیگر خانه‌های حاشیه چابهار است.

چابهار؛ حاشیه‌ای بزرگتر از شهر

سلامت نیوز:نمای شهر از داخل خانه‌اش پیداست. می‌تواند پرده را کنار بزند و به ساختمان‌های بلند و کوتاه چشم بدوزد و برای ساکنان‌شان داستان‌های دلخواهش را تصور کند.

به گزارش سلامت نیوز، ایران نوشت: پرده تور صورتی؛ رنگ آرزوهای کودکی زهرا که حالا زنی 24 ساله است با 3 بچه. می‌گوید: «بیایید ویلای من را تماشا کنید.» ویلای زهرا 4 تیرک چوبی است که عمود در زمین فرو رفته و دورش را تور صورتی چرک پوشانده. سقف را با تکه‌های چوب و مقوا سرهم کرده‌اند. با این حال آنقدر درزهای پهن دارد که نمی‌توان هیچ جوره امیدوار بود حفاظی باشد بر سر زهرا و کودکانش که با پاهای برهنه روی خاکروبه‌های اطراف خانه بازی می‌کنند؛ اگر بشود اسم آلونک‌هایشان را خانه گذاشت.

خانه زهرا یا به قول خودش ویلا، همان آلونک بی‌در و دیوار و پنجره، با کفپوش حصیر پاره و 2 تکه رختخواب که تمام دارایی خانواده است، شبیه دیگر خانه‌های حاشیه چابهار است. حاشیه‌ای که می‌گویند دارد اندازه شهر می‌شود. برای خودش شهری شده با آلونک‌های دست‌ساز. هرکه با هرچه به دستش رسیده، اتاقکی ساخته تا فقط نشانی باشد بر حضورش.
از ایرانشهر آمده‌اند، 5 سال پیش. آن موقع زهرا بچه دومش را حامله بوده. شوهرش نجار است. برای کار آمدند چابهار: «کار کجا بود؟! گاری را از صبح برمی‌دارد و می‌رود آشغال جمع می‌کند. معتاد است. قبلاً معتاد نبود. این هم وضع زندگی‌ ما. هیچ چیز نداریم. شکم بچه‌هایمان همیشه گشنه است.»
زهرا با دست به محوطه اشاره می‌کند. آلونک‌ها جابه جا روی کپه‌های خاک دو سوی جاده منتهی به چابهار، مثل هیکل‌هایی بی‌قواره سر از خاک بیرون آورده‌اند. به زحمت می‌شود تصور کرد که اینجا مکان زندگی خانواده‌هایی است که به طلب یافتن شغل، به چابهار کوچ کرده‌اند. مصالح به کار رفته در خانه‌ها، تخته پاره و حصیر و تکه پارچه‌هایی هستند که هرکدام‌شان یک ساز می‌زنند. بعضی‌ها که توان‌شان بیشتر بوده، چند بلوک سیمانی را جفت و جور کرده و چهاردیواری‌شان را بنا کرده‌اند. البته تعدادشان زیاد نیست. «اینجا نه آب داریم نه برق. چیزی بهمان نمی‌دهند. چابهار همین بغل است؛ ایناهاش. تا همین جا نمی‌توانیم برویم. بچه‌های‌مان همیشه مریضند.» زهرا بچه چهارمش را حامله است. برجستگی شکم را زیر شال بلند و پهن بلوچی که تا نوک زانویش می‌رسد، پنهان کرده: «شما که از تهران آمده‌اید، تو را به خدا بگویید یک کاری برای ما بکنند.»


زن‌های حاشیه بچه‌هایشان را به سبک روستا، همین جا دنیا می‌آورند. میان همین آلونک‌های بی‌دیوار. توان این را ندارند که بیمارستان بروند. بچه‌های کوچک از سر و کول هم بالا می‌روند. صورت‌هایشان خاکی و موها درهم پیچیده است. سرِ بیشتر بچه‌ها را البته تراشیده‌اند؛ چه پسر و چه دختر. برای اینکه شپش نگذارند و کله‌شان زخم نشود. این را حمیرا می‌گوید. ساکن قدیمی حاشیه. 17 سال پیش آمده بودند موقت بمانند اما ماندگار شدند. رانده از ده و مانده از شهر. مردش کشاورز بوده، حالا نیست. پسرها کارگری می‌کنند؛ هرچه باشد زن و بچه دارند. اهل «قصرقند» هستند. اسمش زیباست: «اینجا مردها همه کارگرند، کفاش و نجار. برای صیادی هم می‌روند. بیشترین مشکلی که داریم، آب است. همین ماشین‌ها برایمان آب می‌آورند. آن هم کم است.»
تانکر سبز آبرسانی دقیقاً در نزدیکترین فاصله به منبع‌های پلاستیکی سفید که میان حصاری فلزی محصور شده‌اند، توقف کرده است. زن‌ها و بچه‌ها با دبه‌های کوچک و بزرگ دوره‌اش می‌کنند. معمولاً هفته‌ای یک بار می‌آید و به ساکنان حاشیه آب می‌فروشد. بابت‌اش هر بار 50 هزار تومان می‌دهند. آب را، هم باید به مصرف خوراک‌شان برسانند و هم با آن حمام کنند. گرچه حمام کردن در اینجا کاری لوکس محسوب می‌شود.


خبری از حمام و دستشویی نیست. می‌گویند این قسمت وضعیت‌اش از باقی مناطق حاشیه‌ای چابهار بدتر است. جنگلوک، کمب، مرادآباد، رمین، عثمان‌آباد، میرآباد و نوک‌آباد حالا خانه مردمانی شده‌اند که روزگار با آنها خوب تا نمی‌کند. حتی آنهایی که در بخش‌هایی از حاشیه خانه‌های آجری ساخته‌اند، سند ندارند. به هر حال ساکن حاشیه‌اند؛ اقامتگاه غیررسمی که آن را بزرگترین حاشیه کشور به نسبت وسعت و جمعیت شهر می‌دانند. حاشیه‌ای با 50 هزار نفر جمعیت. باورش سخت است اما واقعیت دارد. حدود 50 هزار زن و مرد و کودک در شرایطی گذران می‌کنند که به زحمت می‌توان اسمش را زندگی گذاشت.
خدانظر صیاد است، قبلاً بوده. قبل از آنکه مریض شود: «اینجا اعتیاد زیاد است. درست هم نمی‌شود. آن طرف جاده از تیر سیم گرفته‌اند و برق دارند. ما همان را هم نداریم.» پسر جوانی که کنارش ایستاده می‌گوید: «آنکه برق دزدی است.» خدانظر ادامه می‌دهد: «گناه زن و بچه ما چیست؟ اگر توان داشته باشیم که اینجا نمی‌مانیم. الان مرز را بسته‌اند. زندگی خیلی‌ها خراب شده. همان دو تکه جنس را هم دیگر نمی‌توانند ببرند و بیاورند.»


شریف اهل «سرباز» است. مثل بیشتر اهالی سیستان و بلوچستان، سنش بیشتر از آنچه هست به نظر می‌رسد. 27 ساله است. در روستای خودشان کشاورزی می‌کرده‌ اما حالا بیکار است. گاهی کار هست و گاهی نه: «اینجا همه کارگرند. این قسمتی که ما هستیم، بیشتری‌ها از ایرانشهر آمده‌اند. ما زمین‌هایمان خشک شد که آمدیم. همه همینجورند، مجبوری. بدبخت بودیم، بدبخت‌تر شدیم. می‌گویند اینجا خلاف زیاد می‌شود. چندبار می‌خواستند لودر بیندازند صافش کنند. همه جا خلاف می‌شود. به خدا اینجا اینقدر آدم‌های زحمتکش هستند که اگر کار باشد، هرکاری باشد می‌کنند. کار نیست. خود چابهار هم کار نیست.»
آن سوی جاده، همان جایی است که صدها سیم از تیر برق بیرون زده و به شکل ناهمگونی در فضا مشاهده می‌شوند. می‌گویند موقع بارندگی چند نفر به خاطر این سیم‌ها دچار برق گرفتگی شده و مرده‌اند.


حاشیه نشینی چابهار معضلی است که بیش از 20 سال از عمرش می‌گذرد. بارها در مورد آسیب‌های ناشی از آن اخطار داده شده، بازدیدهای مختلفی از این مناطق صورت گرفته و تصمیم گیری‌هایی شده که هنوز هیچ کدام‌شان عملی نشده است. اسفند ماه سال گذشته حمیدرضا عظیمیان، مدیرعامل سازمان ملی زمین و مسکن اعلام کرد که کار ساماندهی مناطق حاشیه نشین و سکونتگاه‌های غیر رسمی چابهار توسط این سازمان آغاز شده و براساس برنامه تدوین شده قرار است مشکلات ساکنان حاشیه نشین مرتفع و از امکانات رفاهی و زیربنایی نظیر برق، طرح هادی، آب و سند مالکیت بهره‌مند شوند. او زمان تحقق این وعده را 18 ماه عنوان کرد. یک سال و نیم. با این حساب، شهریور ماه سال آینده باید مشکل حاشیه‌نشینان چابهار به طور کامل حل شده باشد. گرچه تحقق این امر با وجود گستردگی حاشیه و جمعیت بالای آن سخت به نظر می‌رسد.
خورشید دارد غروب می‌کند و چراغ‌های شهر کم کم روشن می‌شوند. آلونک‌های حاشیه اما تاریک و سوت و کورند. مردها کم کم سر می‌رسند. یکی از بچه‌ها با دیدن بابایش شادمانه به سمت او می‌دود. مرد به سر پسربچه دست می‌کشد. صورتش تکیده است. اینجا کم می‌شود کسی را پیدا کرد که حتی میانه اندام باشد؛ همگی لاغر. زهرا یکی از بچه‌هایش را صدا می‌کند و چیزی می‌گوید. دیوار خانه‌اش، همان پرده توری صورتی چرک در باد تکان می‌خورَد.


برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha