اگر یک زن هستید تا به حال چند بار در خوشبینانه‌ترین حالت سوژه هرزگویی‌هایی مردان بیمار خیابان شده‌اید؟ چند بار مورد تعرض‌های کوچک و خشونت‌های کلامی یا حتی تجاوز به حریم خصوصی شده‌اید؟ جواب کاملا روشن است‌‌. همه ما بارها با این واژه‌ها مواجه شدیم‌‌. ممکن است گاهی در تاکسی، در خیابان‌های خلوت یا حتی در محل کار قسمتی از بدن‌مان زیر مانتو یا حتی چادر با دست‌های غریبه یک مرد آشنا شده باشد‌‌ اما سوال اینجاست برای خودمان چه کرده‌ایم؟ چند بار بی‌تفاوت گذشتیم و چندبار وسوسه شدیم تا این دسته از مردان را گوشمالی بدهیم؟

زنان تنها ماندند

سلامت نیوز: اگر راستش را بخواهید اولین‌بار را یادم نیست‌‌. اما شک ندارم احساس ناخوشایندی سراغم آمد‌‌. نه فقط من، هر زن و دختری که طعمه حرف‌های کثیف یه رهگذر شود حتما حال خوشی ندارد‌‌. 


به گزارش سلامت نیوز، جهان صنعت نوشت: شاید این گزارش کمی بیشتر از حد معمول شخصی باشد اما موضوعی است که باید شنیده و خوانده شود‌‌. این تنها چند سطر از مشکلات زنان و دختران کشورمان است‌. 
اگر یک زن هستید تا به حال چند بار در خوشبینانه‌ترین حالت سوژه هرزگویی‌هایی مردان بیمار خیابان شده‌اید؟ چند بار مورد تعرض‌های کوچک و خشونت‌های کلامی یا حتی تجاوز به حریم خصوصی شده‌اید؟ جواب کاملا روشن است‌‌. همه ما بارها با این واژه‌ها مواجه شدیم‌‌. ممکن است گاهی در تاکسی، در خیابان‌های خلوت یا حتی در محل کار قسمتی از بدن‌مان زیر مانتو یا حتی چادر با دست‌های غریبه یک مرد آشنا شده باشد‌‌ اما سوال اینجاست برای خودمان چه کرده‌ایم؟ چند بار بی‌تفاوت گذشتیم و چندبار وسوسه شدیم تا این دسته از مردان را گوشمالی بدهیم؟

چند بار ترسیدیم از قضاوت اشتباه و بیمار جامعه یا کلیشه‌های مرسوم که اگر تو مشکلی نداشتی چرا یک مرد به خودش اجازه داده تا به تو دست‌درازی کند یا ترس از اینکه پدر و برادر یا شوهر چه می‌گویند؟
راستش را بخواهید برای من هم روزهای دردناک اینچنینی زیاد پیش آمده؛ آنقدر که حسابش از دستم در رفته و نمی‌دانم چند زخم روی روح و روان و اعتماد اجتماعی‌ام ایجاد شده است‌‌. نمی‌دانم از چه زمانی ترسم از خیابان‌های خلوت زیاد شد‌‌. نمی‌دانم بعد از کدام اتفاق شب‌ها موقع برگشت به خانه وقتی در پیاده‌رو مردی می‌بینم خودم را آنقدر به دیوار می‌چسبانم که صدای خرت کشیده شدن کیف و مانتوام داخل مغزم می‌پیچد یا اینکه در چشم به هم زدنی خودم را گوشه خیابان می‌بینم که از کنار رد می‌شوم تا کسی نتواند در تاریکی شب و خلوتی کوچه‌های بخش اداری شهر به جسم و روحم بیش از این آسیب بزند‌. 
این موضوع درد مشترک تمام زن‌ها و دخترهایی است که از مزاحمت‌های خیابانی رنج می‌برند‌‌. رنج مشترکی که هیچ‌کدام از ما در آن نقشی نداریم و ناخودآگاه برایمان اتفاق می‌افتد‌. 


جماعتی که سکوت می‌کنند


چند سال پیش از ابتدای خیابان مطهری تا حوالی چهارراه ولیعصر را پیاده راه می‌رفتم‌‌. هوای نیمه‌های مهرماه بود و دلپذیر‌‌. از پشت سر هیبتی را حس کردم‌‌ و بعد از آن صدایی در گوشم پیچید‌‌. تمام تنم لرزید و دست و پایم سست شد‌‌. تا به خودم آمدم از پشت مردی را دیدم که سن کمی نداشت و به جرات می‌توانم بگویم شاید فرزندش از سن آن زمان من بزرگ‌تر بود‌‌. مرد بی‌اعتنا به محیط و مردم جلوتر می‌رفت‌‌. برایش مهم نبود کسی که از کنارش می‌گذرد چند ساله است، چه پوششی دارد، مجرد است یا متاهل، جوان است یا پیر، هیچ چیز برایش مهم نبود فقط با عبور هر زن یا دختر رهگذر گردنش می‌چرخید و زبانش تکان می‌خورد‌‌. واکنش‌ها اما جالب بود‌‌. بعضی با تعجب نگاهش می‌کردند، عده‌ای بی‌تفاوت بقیه راه‌شان را می‌رفتند، گروهی به خودشان، به ظاهرشان نگاهی می‌انداختند و چند نفری هم ناسزایی نثارش کردند و باز راه‌شان را رفتند‌‌. هیچ کس جلویش را نگرفت، همه مثل من ترجیح دادند ساکت باشند و فراموش کنند‌. 

از حق و حقوق‌مان نگذریم


نوروز دو سال پیش بود‌‌. مثل نوروز‌های قبل و سال‌های پیش پارک ملت شلوغ بود‌‌. هر کسی از گوشه و کنارشهر و حتی کشور آمده بود تا رقص لاله‌های رنگی در روزهای نخست فروردین را ببیند و روزهای اول سال را با آن هوای دلپذیر قدم بزند‌‌. حول و حوش شش عصر با خواهرزاده‌ام از سالن سینمایی که در مجاورت پارک بود بیرون آمدیم، در پارک قدم زدیم‌‌. هنوز چند قدمی از پارک دور نشده بودیم، زیر نورهای رنگی درختان چندین ساله ولیعصر پسر جوانی با ما هم‌قدم شد‌‌. بعد از اینکه متوجه شد نمی‌تواند دل کسی را به دست بیاورد شروع کرد به گفتن مزخرفات و با هیچ تذکری هم دور نشد؛ نه ظاهر بدی داشتیم نه در خیابان رفتار ناشایستی داشتیم و نه مشکلی درست کرده بودیم‌‌. با خودم گفتم تا کی و کجا باید ترسید و توهین شنید و دم نزد؟ تلفن همراهم را برداشتم و با 110 تماس گرفتم‌‌. پسر به محض شنیدن صدای پلیس دو پا دیگر قرض کرد و فرار را بر قرار ترجیح داد‌. بعد از آن زیاد از حقم دفاع می‌کردم‌‌. چند بار در خیابان شلوغ شد‌‌. مردم جمع شدند دور من و پسرکی که هنوز پشت لبش سبز نشده بود اما عادت کرده بود هر جنس مخالفی که از کنارش گذشت چیزی بگوید‌‌. مردم واسطه شدند که شاگرد مغازه است و گناه دارد و اگر شکایت کنی از کار بیکار می‌شود‌‌. خرج خانه می‌دهد و هزار دلیل دیگر که خودتان می‌دانید در این زمان‌ها برای اینکه آتش ماجرا خاموش شود، پشت هم قطار می‌کنند‌. 
بعد از اینکه اشک ریخت و التماس کرد، دلم برایش سوخت و گفتم ببین یک‌بار هم کسی پیدا می‌شود که این‌طور پای حقش بایستد‌‌. گفتم اجازه نده شبیه مردهای هرز باشی، بزرگ باش، انسان باش‌‌. هنوز پسرک را می‌بینم. بیشتر وقت‌ها حتی وقتی مشتری نیست در مغازه سرش به کار خودش گرم است‌‌. باز جای شکرش باقی است که عبرت گرفت‌. 


ترس‌هایی که هیچ وقت نمی‌روند


حدود یک ماه پیش کارم در روزنامه کمی بیشتر از روزهای قبل طول کشید‌‌. ساعت 8:30 از دفتر خارج شدم و تا به خانه برسم ساعت 9:30 را نشان می‌داد‌‌. صندلی جلو نشسته بودم و هنگامی که داشتم از ماشین پیاده می‌شدم دست غریبه‌ای را روی بخشی از بدنم حس کردم‌‌. چشم‌هایم به چشم‌های کثیفش گره خورد. در جا پایش را روی گاز گذاشت و حتی صبر نکرد در ماشین را ببندم‌‌. شماره‌اش را برداشتم و اعلام شکایت کردم اما هیچ وقت دادسرا نرفتم‌‌. دروغ چرا ترسیدم که اگر برایش مشکلی پیش آید شاید مرا پیدا کند و اتفاق بدتری رخ دهد‌‌. آن شب و چند شب بعدش کابوس‌هایی مشابه دیدم‌‌. 
بعد از آن اتفاق هنوز که سوار ماشین می‌شوم چیزی در دلم فرو می‌ریزد‌‌. ترس دارم و تمام مدت نگاهم به دست‌های راننده است‌‌. تا از ماشین پیاده می‌شوم تازه نفسم جا می‌آید و دل‌آشوبه‌ام تمام می‌شود‌. 


سازمان حسابرسی کمکی برای شناسایی خدمه متخلفش نکرد


همین چند شب پیش، دوشنبه‌شب گذشته‌‌. یکی دیگر از شب‌هایی که از محل کارم برمی‌گشتم‌‌. کمی پایین‌تر از میدان آرژانتین دست‌هایم توی جیب‌هایم بود و آماده می‌شدم تا از خیابان رد شوم‌‌. صدایی شنیدم‌‌. دو مرد از خدمات سازمان حسابرسی بیرون آمدند و یکی از مردها که لباس فرم تنش بود چیز نامربوطی گفت‌‌. پشت سرش وارد اداره شدم و از حراست کمک خواستم‌‌. گفتم این آقا چنین کاری کرده و می‌خواهم شکایت کنم‌‌. مردی میانسال از پشت پنجره اتاقکش نگاهم کرد و گفت من نام این آقا را نمی‌دانم‌‌. گفتم من شناسایی می‌کنم شما اسمش را به من بگو، بالاخره کارت دارد و می‌توانیم نامش را بفهمیم اما مرد هیچ کمکی نکرد و تنها راه‌حلش این بود که فردا بیا‌‌. مرد مزاحم هم نمی‌دانم کجا رفت اما مدتی پیدایش نشد‌‌. دوباره به پلیس زنگ زدم و درخواست نیرو کردم برای طرح شکایت‌‌. داستان همیشگی دوباره شروع شد، یکی از افراد مسن سازمان آمد و واسطه شد تا با اداره پلیس تماس بگیرم و ماموری که فرستاده بودند را لغو کنم‌‌. باز هم به احترام مرد این کار را کردم‌‌. بعد از این اتفاق مرد لباس فرم را درآورد و رو‌به‌رویم سبز شد‌‌. باز هم کسی نامش را نگفت و حالا از در طلبکار بیرون آمد و رو به من گفت: من کاری به تو ندارم، حتما توهم زدی‌‌. من با دوستم حرف زدم‌‌. 
بحث را طولانی نکنم‌‌. از ساختمان سازمان حسابرسی بیرون آمدم بدون اینکه بفهمم آن مرد کیست و نامش چیست؟ باز هم ترس، همان ترس لعنتی سراغم آمد که حالا می‌داند چه ساعتی بیرون می‌آیم و کجا کار می‌کنم. شاید بخواهد انتقام آبرویی که از او برده‌ام را بگیرد‌‌. چند شب است مسیرم را عوض می‌کنم و تمام این شب‌های سردی که مجبورم چند خیابان را دور بزنم به این فکر می‌کنم که چرا هیچ نهاد و سازمانی نیست که به این موضوع رسیدگی کند؟ این شرم و حیا که گاهی از زنجیر دست‌وپاگیرتر است تا کی باید مانع این باشد که نتوانیم با آرامش در خیابان‌ها قدم بزنیم؟ تا کی نقص قوانین منجر به این می‌شود که زن‌ها قربانی خشونت‌های کلامی و جسمی و جنسی باشند؟


قانون هست، کسی عمل نمی‌کند


مشکلاتی که بعد از این اتفاق‌ها برای زنان به وجود می‌آید، گاهی غیرقابل جبران است تا جایی که مصطفی اقلیما، آسیب‌شناس در این رابطه به «جهان‌صنعت» گفت: اینکه ما در کشور جهان سوم زندگی می‌کنیم نقش اساسی در دیده شدن این موضوع دارد‌‌. در جهان سوم و خصوصا ایران به اصطلاح متلک گفتن جزیی از فرهنگ مردها شده است و شما این موضوع را در هر قشری می‌بینید‌‌؛ از قشر کم‌سواد و کارگر تا افراد تحصیلکرده‌‌. در سال‌های اخیر این فرهنگ به مهاجران افغان هم سرایت کرده و بارها دیده شده آنها هم به زنان توهین و بی‌احترامی می‌کنند‌. 
وی در ادامه به وجود قانون‌هایی جهت حمایت از زنان در این پرونده‌ها اشاره کرد و گفت: در ایران به اندازه کافی قانون داریم اما کسی را نداریم را که به قوانین عمل کند چون هم قانونگذار و هم کسی که بر قانون نظارت می‌کند مرد هستند‌‌. مردها به زن حق نمی‌دهند‌‌. مردها از آسیب‌های زنانه چیزی نمی‌دانند‌. 

در خلوت شاهدی وجود ندارد


این آسیب‌شناس به یکی از مراجعه‌کنندگانش اشاره می‌کند که چند سال قبل به دلیل اینکه با یکی از مزاحمان خود برخورد کرده بود از طریق آن مرد مورد ضرب و شتم قرار گرفته و زن برای اینکه از سمت همسرش دچار درگیری نشود هیچ شکایتی نکرده تا قضیه را تمام کرده باشد‌‌. اقلیما بیان می‌کند: این زن‌ها بعد از این اتفاق هرگز انسان قبلی نمی‌شوند‌‌. از تمام مردان خشم دارند، اعتمادشان را از دست می‌دهند و به مرور تبدیل می‌شوند به زنانی شکاک و تندخو و در نهایت همین مرد‌ها هستند که به زن‌ها انگ عصبی و متوهم بودن می‌زنند و برای حل مشکل آنها را به جلسات مشاوره و روانپزشک می‌فرستند، از آن طرف روانشناس چون زن نیست نمی‌فهمد چه بر سر زن آمده و تنها راهش تجویز قرص‌های آرام‌بخش است‌‌. مردها اگر بدانند با این کارهای به نظر خودشان کوچک چه ضربه مهلکی بر روح و روان زن می‌زنند و خاطراتی برایش می‌سازند که هرگز از ذهنش خارج نمی‌شود هیچ وقت این کار را انجام نمی‌دهند‌. 


اقلیما بر این نکته تاکید کرد که مشکل دیگر زن‌هایی که تن به این رفتار و توهین‌های زشت نمی‌دهند مشکلات حقوقی و قضایی است‌‌. راه طولانی برای این زنان وجود دارد‌‌. برای شکایت باید به دادسرا و نیروی انتظامی مراجعه کنند و بعد هم تازه قاضی از آنها شاهد می‌خواهد‌‌. کسی به این قاضی نگفته این تعرضات و مشکلات در محیط‌های خلوت ایجاد می‌شود؟ زن از کجا شاهد بیاورد؟ زن تنها و بی‌یاوری که اینجا مظلوم واقع شده اگر در آن وضعیت تنها نبود که مرد به خودش جرات این کار را نمی‌داد‌‌. یک روز یک مراجعه‌کننده داشتم که جای کتک شوهرش روی بدنش کبود شده بود، قاضی از زن شاهد خواست و گفت باید ثابت کنی شوهرت تو را کتک زده است تا به پرونده‌ات رسیدگی کنم‌‌. فقط به زن‌ها گفته می‌شود این فلان حق و حقوق را داری اما وقتی پای گرفتن حق به میان می‌آید می‌گوییم چنین حقوقی نداری‌. 
او در آخر اضافه می‌کند: بعضی از مردها با این موضوع خیلی راحت و با تمسخر نگاه می‌کنند و در جواب اعتراض زن‌ها می‌گویند: حالا یکی چیزی گفته و این کارها را ندارد. دقیقا این مرد‌ها همان افرادی هستند که خودشان هم برای یک‌بار که شده این کار زشت را انجام داده‌اند‌‌.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha