شنبه ۵ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۵:۱۱

مناطق حاشیه ای شهر کرمان همان ناکجاآبادی است که فقر اقتصادی، فرهنگی و فکری تا آنجا بیداد می کند که کودکان به عنوان هستی هر خانواده بیشترین قربانیان والدین معتادشان می شوند.

اینجا نقطه ای زیر صفر درجه فقر است

سلامت نیوز: مناطق حاشیه ای شهر کرمان همان ناکجاآبادی است که فقر اقتصادی، فرهنگی و فکری تا آنجا بیداد می کند که کودکان به عنوان هستی هر خانواده بیشترین قربانیان والدین معتادشان می شوند.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از ایرنا، نانی در سفره و اعتباری در جامعه ندارند، اینجا فرزندان فدای تنها خواسته والدینشان می شوند، اینجا حاشیه شهر کرمان منطقه کوره های سعادت آباد، سیدی، شهرک پدر، سرآسیاب است اینجا نقطه ای زیر صفر درجه فقر است.
سقف آسمان با ناله های خماری کودکانی که از مادر معتاد متولد شده اند می شکافد، بوی نم و فضله چند کبوتر که گوشه اتاق زهرا و سعید لانه داشتند، ادامه ماندنم را در اتاق غیرممکن کرده بود، زن در حالی که دستش را به کمرش تکیه داد بود گفت، دکتر می گوید این هفته بچه ام به دنیا می آید و ادامه می دهد، چیزی برای خوردن نداریم.
ساعت حدود 11 سه شنبه شب است، با گروه انجمن طلوع برای پخش غذا بین معتادان کارتن خواب برای چندمین مرتبه همراه شدم، وقتی حوالی منطقه کوره های سعادت آباد حاشیه شهر کرمان از خودرو پیاده شدم، سو سوی آتش کوره ها تنها منظره ای بود که در تاریکی شب به چشم می آمد.
خانم مظفری یکی از لیدرهای گروه طلوع بعد از برداشتن 2 ظرف غذا با استفاده از نور چراغ قوه به طرف خانه زهرا حرکت کرد و من نیز دنبال وی به راه افتادم، تکیه ای از یک دیوار تقریبا مخروبه فروریخته بود و ما به زحمت از آن سوراخ وارد محوطه ای بزرگ شدیم که مشخص بود در گذشته خانه ای بوده.
باید با احتیاط روی سقف خانه های مخروبه قدیمی قدم می گذاشتیم تا به اتاقی کوچک و مخروبه در گوشه حیاط خاکی خانه برسیم، اتاقی که ماوای زن و شوهری معتاد به هروئین با فرزندی که نخستین هدیه والدینش به او اعتیاد بود.
خانم مظفری صدا زد زهرا ! و کمی بعد زنی لاغر اندام که شکم کوچک و افتاده اش حکایت از قریب الوقوع بودن زایمانش می داد در را باز کرد.
بوی آهک در حال پخت در خنکای شب مشامم را می آزرد، بعد از سلام و احوالپرسی، وارد اتاق زهرا و سعید شدم، بوی نمناک و فضولات کبوترها.
اتاقی کوچک با وسایلی مختصر، سعید برای گرفتن ظرف غذا از اتاق خارج شد و من به قصد مصاحبه به سمتش رفتم، سعید مردی 35 ساله و لاغر اندام بود، از او پرسیدم، چند سال اعتیاد داری و او گفت: 11 سال.
سعید در ادامه سئوالات من ادامه داد: سه فرزند دارم و هروئین مصرف می کنم.
او که حالا فرزندانشان را به دلیل داشتن اعتیاد در کنار خود ندارد می گوید، قصد دارم بعد از زایمان همسرم همراه با وی و با کمک انجمن طلوع مصرف مواد مخدر را کنار بگذارم.
زهرا نیز می گوید، دلم برای فرزندانم که یکی نزد مادر همسرم و دیگری در شیرخوارگاه است تنگ شده است.
وی گفت: آرزو دارم یک روز پاک شوم و مانند بقیه آدم ها آزاد و خوب زندگی کنم.
از زهرا و سعید خداحافظی کردیم و به سمت خانه فاطمه راه افتادیم.
فاطمه و همسرش که تبعه افغانستان است نیز گرفتار دام هروئین هستند او حالا فرزندی پنج ساله دارد که نه تنها قدرت پاهایش را به دلیل اعتیاد مادرش از دست داده بلکه معتاد به تریاک است.
ظرف های غذای انجمن طلوع که به اتاق رسید، همسر فاطمه را در میانه اتاقی غرق کثیفی و بدبختی بدون توجه به حضور اعضای انجمن طلوع سخت مشغول خوردن غذا دیدم.
علی پسر کوچک فاطمه در حالی که مادر زیر بغل هایش را گرفته بود سعی می کرد قدم بردارد، اما نمی دانم به کجا؟
فاطمه که 12 سال است اعتیاد دارد گفت: پنج سال اول بعد از ازدواجم تریاک مصرف می کردم بعد از آن به اصرار همسرم شیره تریاک کشیدم و حالا چهار سال است که هروئین مصرف می کنم.
اعضای انجمن طلوع 6 ظرف غذا را برای خانه مریم نیز آماده کردند، یکی از اعضا در خانه مریم را زد و کمی بعد زنی میان سال در حالی که چادر رنگ و رو رفته اش را روی سرش می کشاند در را باز کرد.
با باز شدن در خانه، تصویری از فقر و بدبختی به نمایش گذارده شد، چهار بچه که بزرگترین آنها حدود 9 سال سن داشت کنار هم روی یک پتو وسط حیاط خوابیده بودند و کمی آنطرف تر ورودی در اتاق پدر خانواده نیمه نشسته به خواب رفته بود.
زن غذاهایی را که انجمن طلوع برای آنها تدارک دیده بود گرفت و به داخل منزل برد، مریم سیر کردن شکم بچه هایش را کاری دشوار می داند و می گوید، چندین مرتبه همسرم را ترک دادیم ولی مجدد گرفتار مواد شد.
علی پسرک حدود 10 ساله ای که در جلوی خانه خاله اش مریم به انتظار اعضای انجمن طلوع ایستاده بود، سوار خودرو ما شد تا برای خانواده اش غذا ببریم.
علی در پاسخ به یکی از اعضای انجمن طلوع که پرسید مادرت خانه است؟ گفت، نه مادرم حدود سه ماه است که دوباره رفته است.
از او پرسیدم مادرت کجا رفته؟ و علی در حالی که از شیشه خودرو به تاریکی شب خیره شده بود پاسخ داد، زندان.
گفتم علی جان چرا مادرت زندان است؟ علی ادامه داد: مادرم به دلیل فروش مواد مخدر به زندان افتاده است.
حالا جلوی اتاق محقر خانواده علی بودیم، 6 فرزند قد و نیم قد که به سرپرستی مادربزرگی پیر و پدری معتاد زندگی می کردند.
حدود ساعت 2 بامداد به خانه رسیدم، ذهنم هنوز در کوره های سعادت آباد، در خانه زهرا و سعید، مریم و فاطمه و علی در فقر و نکبت، زیر پوست شهر کرمان جا مانده بود.
دستم به نوشتن گزارشم نمی رفت، دلم برای علی می سوخت، حالا کم کم با خودم کنار می آمدم، سپیده صبح بالا آمد و من یقین داشتم امروز روز دیگری است، حتی برای ساکنان کوره های سعادت آباد البته اگر خودشان هم بخواهند.
اینجا زیر پوست شهر کرمان، منطقه ای بیخ گوش نبض شهر، فقر به زیر صفر درجه رسیده و آسیب های مترتب از آن سر به فلک کشیده است.
اینجا محبت، عاطفه، حس مادری، پدری کردن، کار و تلاش و معاش یخ بسته است، اینجا نقطه ای زیر صفر درجه است ...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha