سلامت نیوز:«بازار خراب است» این جمله مشترک فروشندگان داخل سوله جدید در بازار احسانی عبدل آباد است. ساعت 12 ظهر است و آنها مقابل غرفههایشان ایستادهاند.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه ایران ،خبری از مشتری نیست و فروشندهها دمغ و بیحوصلهاند. میگویند 360 دستفروش را که تا سه ماه قبل داخل بازار بساط پهن میکردند، دراین سوله چادری جا دادهاند، در غرفههایی کوچک. سوله را شهرداری با داربست و چادر برایشان برپا کرده است.
در بساطشان همه چیز پیدا میشود اما خبری از مشتری نیست. باران شدید شب قبل به داخل برخی غرفهها نفوذ کرده و فروشندهها سرگرم هدایت آب به بیرون از چادر هستند. میگویند خیلیها میآیند نگاهی میاندازند و حتی حوصله پیمودن کل سوله را هم ندارند.
«از صبح دشت نکردهام. بعد از گران شدن بنزین مشتریهای ماهم کم شدند. دیگر کسی برای خرید پوشاک رغبتی ندارد و ترجیح میدهد به جای آن مواد غذایی برای خانهاش بخرد. قبلاً داخل خود بازار احسانی بساط پهن میکردم. معمولاً 6 تا کاشی مقابل مغازه را اجاره میکردم و ماهیانه 3 میلیون تومان به مغازهدار اجاره میدادم ولی با وجود این ، فروش خوبی داشتم و آخر ماه 6 میلیون هم برای خودم میماند. اما اول امسال شهرداری اجازه نداد بساط پهن کنیم و این سوله چادری را برپا کردند.»
این را پسر جوانی میگوید که مقابل غرفهاش ایستاده. او ادامه میدهد: «سه ماهی هست که اینجا آمدهایم و برای هرغرفه ماهیانه یک میلیون و پانصد هزار تومان اجاره میدهیم. اینجا خبری از بساط پهن کردن و باران و ترس از مأموران شهرداری نداریم اما مشتری هم نیست.
خودتان میبینید که ساعت 12 ظهر پرنده پر نمیزند. خیلیها هنوز غرفهشان را باز نکردهاند. البته این شرایط بعد از گران شدن بنزین بدترهم شد.قدرت خرید مردم بشدت پایین آمده و ما که دستفروش هستیم این را بهتر از همه درک میکنیم. برخی روزها ساعت 5 بعد از ظهر دشت میگیریم.
میدانی تا 5 عصر فروش نداشته باشی یعنی چه؟
میفهمی دست خالی شب بروی خانه و از فکر جور کردن کرایه غرفه تا صبح خواب به چشمت نیاید یعنی چه؟ اگر ماهی یک میلیون تومان سود کنم باید خدا را شکر کنم.» فروشنده دیگر دنبال حرف همکارش را میگیرد:«دو هفته است 500 هزار تومان فروش نداشتهام. جرأت نمیکنم 2 میلیون تومان جنس بیاورم چون روی دستم میماند.
همه اینجا همینطوری هستند و ازهرکسی بپرسی وضعیت خوبی ندارد. اوضاع ما وقتی توی بازار بساط پهن میکردیم خیلی بهتر بود اما اینجا مشتری فکر میکند بهخاطر گران شدن بنزین ماهم جنس را گرانتر میفروشیم درحالی که قیمت فرقی نکرده اما کسی باور نمیکند.»ساعت مچیهای رنگارنگ را یکییکی برمیدارد و قیمتشان و سود فروش هرکدام را میگوید: «وضعیت الان را ببین، خبری از مشتری نیست. تا آخر شب هم همینطوری است. اگر هم شلوغ شود فقط برای تماشا میآیند.
این ساعتها را با 10 هزار تومن سود هم بدهم کسی نمیبرد. آخر ماه هم اگر نتوانی اجاره غرفه را بدهی شهرداری، غرفه را پلمب میکند. سر برج با دستگاه پوز سراغ غرفهها میآیند تا اجارهها را جمع کنند. خیلیها بهدلیل اینکه توان پرداخت اجاره یک و نیم میلیونی را ندارند نیمی از غرفه را به فروشنده دیگری میدهند که لااقل اجاره نصف شود.»به امید شب عیدانتهای غرفه ایستاده و توجهی به رفتوآمدها ندارد. روسریها و شالها را جابهجا میکند و روی هم میچیند. فکر میکند مشتری هستم.
میگوید دشت نکردهام، اگر خریدار باشی تخفیف خوبی میدهم.وقتی میفهمد خبرنگارم، سر درددلش باز میشود:«10 سال است بساط پهن میکنم و زندگیام از همین راه میگذرد اما این روزها اوضاع و احوال درست و حسابی ندارم. همین وسط بازار احسانی 6 تا موزاییک مقابل مغازه را 50 میلیون تومان رهن میکردم و بساطم را آنجا پهن میکردم. درآمد خوبی داشتم.
قیمتها را پایین میدادم و مشتری هم چانه نمیزد. هرشب دست پر میرفتم خانه و علاوه بر کرایه خانه، شهریه دانشگاه پسرم را هم میدادم. اما از وقتی به اینجا آمدهایم حتی توان پرداخت اجاره شهرداری را هم نداریم. اینجا هم که اوضاعش معلوم نیست. یکی میگوید آخر سال جمع میشود، یکی میگوید نه تمدید میکنند. خلاصه ما روی هوا ماندهایم.
علاوه بر سفته 10 میلیون تومانی ماهیانه یک و نیم میلیون تومان اجاره میگیرند ولی به جز برق هیچ امکانات دیگری به ما نمیدهند. برای استفاده از سرویس بهداشتی هم که باید به پارک برویم آن هم یک روز پمپ آب خراب است و روز دیگر آب ندارد.
معیشت ما این روزها از همیشه خرابتر است. اینجا اگر هم مشتری بیاید فقط خرید جزئی میکند و میرود. قبلاً روسری میخریدم 25 هزار تومان، با 10 تومان سود میفروختم اما الان باید 45 هزار تومان بخرم و 50 هزار تومان بفروشم که بازهم کسی با این قیمت از من نمیخرد.
هرچقدر قیمتها بالاتر برود قدرت خرید مردم کمتر میشود و ضرر این هم برای ما کاسب جماعت است. دلال سودش را میبرد و ما ضررش را میکشیم. نه میهمانی داریم و نه تعطیلات و نه درآمد. باور کنید دیروز از ناراحتی غرفهام را بستم و رفتم. شهرداری ماهیانه از اینجا نزدیک به یک میلیارد و نیم کرایه جمع میکند درحالی که فروش همه غرفهها را در یک ماه حساب کنی یک سوم اجاره هم نمیشود.
از دو هفته قبل بازار کسادتر شده و تنها امید همه ما شب عید است تا شاید بتوانیم این روزها را جبران کنیم.»چند فروشنده جوان داخل یکی از غرفهها مشغول صحبت هستند. موضوع اصلی بحثشان هم این است که چند روز تا کریسمس باقی مانده. سعید فروشنده جوان غرفه لوازم آرایش است.
میگوید میخواهم عروسک بابانوئل بیاورم و به همین دلیل میخواستم بدانم چقدر تا کریسمس باقی مانده است. او میگوید: «تا سه ماه قبل در بازار احسانی بساط لوازم آرایشی داشتم و وضع کار و کاسبی هم خوب بود اما این روزها به سختی پول کرایه غرفه را درمیآورم. بعد از سربازی تصمیم گرفتم روی پای خودم باشم. البته پدرم به سختی از عهده مخارج زندگی برمیآید و نمیخواستم سربار باشم.
قبلاً روزی یک میلیون تومان میفروختم. لوازم آرایش را عمده میخریدم و ارزان میفروختم و مشتری زیادی داشتم. همین تابستان مردم خیلی خوب خرید میکردند و در همین بازار جای سوزن انداختن نبود اما الان مثل گذشته نیست. اینجا غرفه گرفتم که سقفی بالای سرم باشد اما فروش روزانهام رسیده به 20 هزار تومان. همه ناراحت هستند و مشتری هم بهدنبال جنس ارزان است و کمتر کسی به برند لوازم آرایشی توجه میکند.
باور کنید همین لوازم آرایش با همین برند را در فروشگاه بالای شهر با سه برابر قیمت میفروشند و مردم به تصور اینکه جنس باکیفیت است میخرند اما من باید به یک سوم قیمت آنجا بفروشم چون کسی اینجا پول آنچنانی ندارد.
قبل از گران شدن بنزین جمعهها 500 هزار تومن فروش داشتم اما الان به زور 200 هزار تومن میفروشم.»بوی فلافل و خیارشور فضای داخل چادر را پرکرده است. تنها ساندویچ ارزان قیمتی که طرفدار زیادی هم دارد. کم کم سروکله فروشندهها پیدا میشود و هرکدام سفارش فلافل دونانه میدهند. علی یکی از آنها است؛ فروشنده ساک و کیف.
میگوید بازار خراب است و از صبح فقط 30 هزار تومان دشت کرده که آن هم پول ناهارش میشود:«اول ماه به فکر آخر ماه و اجاره هستیم. باور کنید بعضی روزها که فروش ندارم غرفه را میبندم و با موتور کار میکنم. همه اینجا منتظر شب عید هستند. بعد از عید جمع میکنیم و میرویم چون الان که وضعیت اینطوری است بعد از عید یک نفر مشتری هم پیدا نمیشود. قبلاً از شهرستانها هم برای خرید اینجا میآمدند اما برای آنها هم دیگر صرف نمیکند با بنزین 3 هزار تومنی بیایند عبدل آباد خرید کنند.»
به غرفههای انتهای بازارچه میرسم. درغرفه روسری فروشی، زن میانسالی مشغول مرتب کردن روسری هاست. از کسادی بازار ناراحت است و مثل خیلیهای دیگر علاوه بر کرایه غرفه، کرایه خانه هم باید بدهد:«سه فرزند دارم و پسرم هم کار میکند. نصف این غرفه را اجاره کردهام و ماهی 750 تومان اجاره میدهم. 800 تومن هم اجاره خانه میدهم.
مرده متحرک هستیم و فکر میکنیم که زندگی میکنیم. نه فقط من ،همه همینطوری هستیم. منتهی برخی خانه دارند و نگران اجاره خانه نیستند. برای یک زن سخت است که بساط پهن کند. نمیتوانم جنسام را جور کنم و مشتری هم تصور میکند روی هر جنس مقدار زیادی سود میبریم.
آنها دنبال جنس خوب میگردند اما یکسره چانه میزنند که ارزانتر بدهیم درحالی که من ارزان نمیخرم که ارزان بدهم. چراغ زندگی ما دستفروشها به سختی روشن است.»از سوله خارج میشوم. ساعاتی از ظهر گذشته و همچنان از مشتری خبری نیست. بازار خلوت است و نگاه فروشندگان، نگران. انگار در نقطهای پرت و دور از چشم، قرنطینه شدهاند؛ در بازاری بیرونق.
نظر شما