پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۱ - ۱۰:۵۰

طلاق عاطفی، طلاق علایق و باتلاق كِشنده و کُشنده زندگی زناشویی است. جایی ثبت نمی‌شود. ممكن است دیگران از آن مطلع شوند و ممكن است كسی جز زن و شوهر از شكل‌گیری یا حتی ادامه‌اش هم خبردار نشود.

قلب‌های بی‌تپش با خطوطی یكنواخت
سلامت نیوز : «خودش رفت زیر خروارها خاك خوابید، اما دست مرا گذاشت توی حنایی كه از رنگ و بویش خبر نداشت. خیر سرم مثلا زن و شوهریم، زیر یك سقف زندگی می‌كنیم، اما شده‌ایم عین دو لنگه كفش لنگه‌به‌لنگه دورنگ و گل‌وگشاد جلوی پادَری!»

به گزارش سلامت نیوز به نقل از جام جم ؛ رویش را برمی‌گرداند، اشك‌هایی را كه از چشمه چشمانش جاری شده با دستمالی سپید پاك می‌كند. لحظاتی طولانی بغض‌آلود و آرام، از پشت پرده پُرآبی كه نگاهش را تار كرده به ناكجایی در دوردست خیره می‌شود و سكوت می‌كند. بی‌آن‌كه سمت نگاهش را عوض كند، تای دستمال را باز می‌كند و انگار بخواهد خیسی اشك‌های سپرده به دستمال را درون آن مخفی كند، از سمت دیگر دوباره آن را تا می‌زند و آرام‌تر از قبل، زمزمه می‌كند:

«كی را دارم بروم پیشش؟ از كجا بیاورم كه بخورم؟ چه كار كنم؟ چاره‌ای هم دارم؟ باید گاه و وقتی بیایم اینجا كمی اشك بریزم، كمی درد دل كنم، كمی حرف بزنم، كمی ناله كنم تا دلم باز شود و به خاطر این دو تا بچه هم كه شده بلند شوم بروم دوباره سر زندگی‌ام... روز از نو روزی از نو. باید تحمل كنم. كبودی و كوفتگی اولم كه نیست. غم و غصه نو كه نیست. همین شما آمدید همصدا شدید كه داری پیر می‌شوی، ما چه كنیم، تو ازدواج نكنی ما هم می‌مانیم و پیر می‌شویم... دهانم را بستید. آقاجان رفت زیر خاك، شما هم رفتید گوشه زندگی خودتان نشستید به تماشا. من ماندم و این سینه پُر، تنها.»خواهرش قصد می‌كند چیزی بگوید، اما لب و دندان بر هم می‌فشارد و نقش سنگ صبوری را پی می‌گیرد كه با صورتی برافروخته و قرمز، گوش سپرده به درد دل زنی نحیف، دردمند، و پیرتر از سن و سالش.

باتلاقِ طلاق؟

طلاق عاطفی، طلاق علایق و باتلاق كِشنده و کُشنده زندگی زناشویی است. جایی ثبت نمی‌شود. ممكن است دیگران از آن مطلع شوند و ممكن است كسی جز زن و شوهر از شكل‌گیری یا حتی ادامه‌اش هم خبردار نشود. چاهی از فاصله به دلایلی گوناگون در زندگی باز می‌شود و جای این‌كه حفره پدید آمده از قعر پر شود، عواملی متعدد سبب عمیق‌تر شدن و ماندگاری آن وسط زندگی هر دو طرف می‌شود. برخی همان طور وسط زندگی، جلوی دید همگان رهایش می‌كنند و برخی فقط به پوشاندن دهانه چاه با دم‌دست‌ترین وسایل اكتفا می‌كنند و زیر آن دهانه ظاهرا بسته و پوشیده، چاه همچنان عمیق و عمیق‌تر می‌شود. در برخی اختلاف‌ها، وقتی تضادها عمیق‌تر می‌شود، سر و صدای دو طرف بالا می‌‌رود و پای دیگران به ماجرا باز می‌شود. اما چون اصل مساله حل نمی‌شود، منبع و سرچشمه مشكل همچنان بر جا می‌ماند و شكلی مزمن به خود می‌گیرد. در برخی دیگر سر و صدایی در كار نیست و زن و شوهر اگرچه درون چاه عمیق اختلافات افتاده‌اند، زیر پای خود صندلی می‌گذارند تا كسی متوجه افتادنشان نشود، بلكه به زعم خود از قعر چاه فاصله بگیرند. اینها اگر دست‌هایشان را روی دوش یكدیگر بگذارند و به روی همدیگر لبخند بزنند، قلبشان نه با امواجی تپنده و سینوسی، كه با خطوطی صاف و بدون پیچ‌وتاب، فقط امتداد حیات را لحظه‌شماری و طی می‌كند بی‌هیچ علاقه و عطوفت و حس مشتركی.چرا دو فرد حاضر می‌شوند به‌رغم خطی شدن سیگنال قلبشان، اعصابشان را خط‌خطی كنند و زیر یك سقف زندگی كنند، اما قدم در راه جدایی كامل و قانونی نگذارند؟

محذورات

دلایل بروز طلاق عاطفی و همچنین خودداری از جدایی حقوقی، متفاوت است. آن‌كه استقلال مالی ندارد چه بسا بگوید: «با كدام پول؟ چطور روزگارم را بگذرانم؟ دیگری ممكن است مسئولیت‌ها یا ترس‌های فردی را ذكر كند: «مسئول به دنیا آمدن این بچه‌ها ما بودیم. به خاطر بچه‌هایم تحمل می‌كنم»، «می‌ترسم... نكند پس از جدایی تنها بمانم» كسانی از موانع و ترس‌های اجتماعی می‌گویند: «از بیراهه رفتن فرزندان طلاق نشنیده‌اید؟ نتیجه خانواده از هم پاشیده معلوم است» یكی دیگر بدبینانه پای سرنوشت را وسط می‌كشد و به مشكلاتش جنبه‌ای عام می‌دهد: «حالا جدا شدم، كه چه؟ بخت من همین بوده! همه مردها‌/‌همه زن‌ها همینند!»؛ بعضی در مواجهه با مشكلات و مصائب، آستانه تحمل متفاوتی دارند؛ مثلا برخی با كمترین مشاجره تحمل خود را از كف می‌دهند و جدا می‌شوند، بعضی كمی طول می‌كشد تا كارد غیرقابل تحمل شدن زندگی زناشویی را بر گلوی خود حس كنند و به تقلای خلاصی راهی دادگاه شوند و تن به جدایی دهند، كسانی هم ممكن است زمانی طولانی‌تر را سپری كنند به این امید كه: «درست می‌شه. اولشه. كم‌كم خسته می‌شه. اینا نُقل و نبات زندگی مشتركه»! برخی با همین نگاه «اولشه» و «كم كم خسته می‌شه» مشاجرات را پشت سر می‌گذارند، اما وقتی به خود می‌آیند دوره جوانی را از كف داده‌اند و به همین سبب به جای جدایی كامل و ثبتی، تن به جدایی محدود و عاطفی می‌دهند. دیگرانی هم هستند كه ترس از قضاوت نادرست عموم و جایگاه شغلی و اجتماعیشان امكان جدا شدن از همسر را به رغم نبود علاقه و عاطفه از آنها می‌گیرد. روان‌شناسان، سیاستمداران و كسانی كه گمان می‌كنند با طلاق، تصور و نگاه عمومی جامعه به آنها متفاوت خواهد شد و به شغل یا جایگاه اجتماعیشان لطمه خواهد خورد، در این گروه جای دارند.دلایل باقی ماندن بر محور طلاق عاطفی چه وجوهی دارد و چگونه شكل می‌گیرد؟

افزایش آرام فاصله‌ها

در بوستانی سرسبز، دو زن و مرد كمابیش سی و پنج تا چهل ساله روی نیمكتی نشسته‌اند. مرد مجله‌ای به دست گرفته و آن را می‌خواند، زن هم مراقب كودكی است كه بین بچه‌های دیگر مشغول بازی است. گاهی صدایی به گوش می‌رسد: «بابا، بابا، ببین!» و مرد مجله را پایین آورده، در میان همهمه بچه‌ها به دنبال دختر كوچكش سر می‌دواند و لبخند می‌زند یا دستی تكان می‌دهد و «آفرین» و «مواظب باش» می‌گوید. وقتی سراغشان می‌روم، بذله‌گویی مرد گُل می‌كند:«الان شما ببینید... من و خانم هم طلاق عاطفی داریم! دقیقا یك و نیم وجب از هم فاصله گرفته‌ایم! از كجا معلوم سال بعد این یك و نیم وجب، نشده باشد سه وجب. طلاق عاطفی این طوری شكل می‌گیرد. همین طور آرام آرام. این طوری گسترش پیدا می‌كند.»لبخندی چهره همسرش را دربرمی‌گیرد، اما نگاهش متوجه دختركی است كه بین بچه‌ها بازی می‌كند. مرد ادامه می‌دهد:«حالا هم شما و هم خانمم به مثال من می‌خندید، ولی واقعا می‌گویم. اگر این فاصله زیاد بود و فرضا از همان ابتدا من روی این نیمكت بودم و خانمم روی نیمكتی دیگر، خنده‌ای در كار نبود. از همین‌جا شكل می‌گیرد. همین فاصله‌هایی كه كم‌كم زیاد می‌شود و اول دیده نمی‌شود یا حتی بلااثر قلمداد می‌شود. رفته‌رفته كه زیاد و زیادتر شد، ناگهان هر دو را روی دو نیمكت جدا قرار می‌دهد.»

مشكلات مالی مردها

می‌پرسم: « چرا وقتی چنین فاصله‌ای شكل می‌گیرد و به قول شما زیاد می‌شود، هر دو نمی‌روند راحت و توافقی طلاق بگیرند و دردسر بیشتری متقبل نشوند؟»«ای بابا... همین خانم من، یك عالم مهریه‌اش است! زندگی به من تلخ شده بس كه فكر تهیه مهریه را می‌كنم. فكر كنید مهریه‌اش هم مساوی با وزنش باشد. البته اوضاع من خوب می‌شد، چون همسرم اضافه وزن ندارد! اما بعضی‌ها فكر می‌كنند با مهریه بالا یا شاخ‌ودمدار می‌توانند جلوی طلاق یا به قولی طلاق عاطفی را بگیرند. مهریه‌هایی می‌گذارند كه مرد نتواند بپردازد تا بلكه از طلاق جلوگیری كنند. این می‌شود كه مرد هم واقعا نمی‌تواند پرداخت كند، اما چون مهر و محبتی در كار نیست، پای هر دو بسته می‌شود. اگر مردی در این شرایط گیر كند با خودش فكر می‌كند یا باید برود گوشه زندان یا در همان خانه به قهر و دوری عاطفی و جنگ و دعوا تن دهد.»

بن بست باورها

دلیل دیگر شكل‌گیری طلاق عاطفی در كلام همسر مرد بروز می‌كند وقتی كه او هم وارد صحبت می‌شود:«الان كه قانون عوض شده: بابت پرداخت مهریه كسی زندانی نمی‌شود. اما به نظرم مقداری از اینها مربوط به‌طرز فكر مردم است؛ مثلا بعضی والدین به دخترشان می‌گویند با لباس سفید عروسی رفته‌ای باید با كفن سفید مرگ هم برگردی. خب این در كشور ما كه عموما سنتی فكر می‌كنند دست و پای كسانی را كه با هم مشكل دارند، می‌بندد. یكی از دوستان من تا مدت‌ها گرفتار همین مساله بود. گاه‌ به ‌گاه كه او را می‌دیدم شكسته‌تر از پیش شده بود. دخترها مجبور می‌شوند به هر شكلی در شرایط جنگ و جدل باقی بمانند برای آن‌كه نمی‌توانند كاری از پیش ببرند. اگر به وجهه خودشان لطمه‌ای بخورد هم خیلی‌هایشان راضی نمی‌شوند جدایی رسمی آنها باعث لطمه خوردن به احساسات والدینشان شود.»

ترس از حرف دیگران

سعید، سی و هشت ساله و كارمند است. می‌گوید شش سال پیش از همسرش جدا شده و اگر چه یكی دو ماهی است فكر ازدواج مجدد با كسی به سرش افتاده كه به قول خودش نزدیكی‌های فكری و بخصوص فرهنگی بیشتری با او دارد، اما همچنان پا در هوا مانده است و از تكرار احتمالی تجربه گذشته‌اش می‌ترسد:«تا مدت‌ها فقط فكرم این بود كه باید جدا شوم. مطمئن شده بودم آن ازدواج درست شكل نگرفته، درست هم پیش نرفته و نتیجه حتمی آخرش هم جدایی است. امروز اگر نه، فردا... این ماه نه، ماه بعد باید از هم جدا شویم. به جایی رسید كه قهر و ناراحتیمان خیلی طولانی شد و چند ماهی طول كشید.»

- بدون هیچ حرف و سخنی؟

«نه، حرف می‌زدیم، تا حد امكان. برای این‌كه دیگران نفهمند یا كاری اگر بود انجام شود. مدت‌ها می‌رفتم خانه، یك سلام سرد از او بود و یك سلام سرد از من. هر دو با هم می‌نشستیم شام می‌خوردیم اما كلمه‌ای رد و بدل نمی‌شد. كسی خبر نداشت از مشكلاتمان. نمی‌دانستیم باید به والدینمان چه بگوییم. همكارانمان اگر متوجه شوند چه می‌گویند، حتی مانده بودیم همسایه‌هایی كه صدای بلندمان را نشنیده بودند و فكر می‌كردند زندگی خوبی داریم چه می‌گویند با خودشان و همه اینها به كنار، با بچه كوچكمان چه باید می‌كردیم.»

«الان كه جدا شده‌اید چه كرده‌اید؟»

«همان كاری كه باید می‌كردیم. پسرم با من است اما هر وقت بخواهد راحت و آسوده می‌رود و مادرش را می‌بیند. در كل اشتباه از ما دو نفر بود. ما مدیریت زندگی بلد نبودیم، هیچ كداممان. اوایل ازدواجمان اشتباهاتی داشتیم كه به دلیل خامی خودمان و شیوه نادرستمان در مشاوره گرفتن از این و آن بود. بعد كه اشتباهاتمان بیشتر شد، گله و شكایتمان هم از همدیگر بیشتر شد، اما خودمان و خانواده‌هایمان از آن آدم‌هایی بودیم كه اگر شده با سیلی صورتشان را سرخ نگه دارند نمی‌گذارند كسی متوجه دلیل واقعی سرخی صورتشان شود. به ما بچه‌ها هم این عادت رسیده بود و اگرچه واقعا نمی‌دانستیم چطور باید اشتباهات گذشته را نادیده بگیریم یا مدیریت و حلش كنیم از بیانش به این و آن خودداری می‌كردیم.»

«ولی گفتید یكی از اشتباهاتتان مشاوره گرفتن از این و آن بوده...»

«به شكلی كه كسی شك نكند. كسی هم شك نمی‌كرد چون در نظر آنها زن و شوهر خوشبختی بودیم. هر چند این مشاوره‌ها اوایل شروع مشكلاتمان بود.»

- پس بالاخره چطور راضی به جدایی شدید؟

«با انتقالم موافقت شد. دیدیم ادامه این شرایط فایده‌ای ندارد. به این نتیجه رسیده بودیم كه آخرش جدایی است. چه بخواهیم چه نه .ناچار دلیل اصلی سرخی صورتمان را به خانواده‌ها گفتیم. هر چه داشتیم نصف كردیم و هر طور بود، گذشت.»

نتایج شكست

عاطفه یكی از كسانی است كه به قول خودش «دوران سخت طلاق عاطفی را پشت سر گذاشته» و حالا در راهروهای دادگاه خانواده چند صباحی است دارد تلاش می‌كند رسما پای خود و فرزندش را از زندگی بدون مهر و محبت بكشد بیرون. حین حرف زدن اشك از چشم‌هایش سرازیر می‌شود و آخر صحبت اگرچه دیگر اشكی نمی‌ریزد، سفیدی چشم‌هایش به قرمزی گرائیده» . می‌گوید: «انتخاب خودم بود. به خاطرش از همه چیز گذشتم. بچه‌دار شده بودیم. بچه‌ای داشتیم كه باید پدر و مادری بالای سرش می‌بود. باید می‌رفتم به پدر و مادرم چه می‌گفتم؟ می‌گفتم این همان است كه من به خاطر وصلت با او زمین و زمان را به هم دوختم؟ به بچه‌ام چه باید می‌گفتم؟ هنوز هم كه دادگاه با قبول بی‌مسئولیتی شوهرم حق حضانت فرزند را به من داده باز می‌ترسم نكند فردا پشیمان شود. هنوز هم فكر و خیالات منفی دست از سرم برنمی‌دارد. هنوز هم با خودم می‌گویم نكند باید می‌ماندم و تحمل می‌كردم تا فرزندم لطمه نخورد.»

- بی‌مسئولیتی شوهرتان چه بود مگر؟

لختی نگاهم می‌كند. سرش را پایین می‌اندازد و پس از لحظه‌ای سكوت می‌گوید: «باید بروم كپی بگیرم!»

- برای آن‌كه صحبتتان بی‌نتیجه نمانده باشد ممكن است بگویید پس به پدر و مادرتان چه گفتید؟

دوباره نگاهی می‌كند و می‌گوید: «پدر و مادرم را به هر حال در جریان گذاشتم. اگرچه زخم زبان‌های زیادی از آنها و بخصوص فامیل روی سرم هوار شد. بالاخره فرزندشان بودم و نمی‌توانستند بگذارند بی‌پناه بمانم؛ ولی هنوز هم هر كاری كه می‌خواهم انجام دهم چشم‌هایشان تنگ می‌شود. دیگر حق انتخاب ندارم. كسی به انتخابم اهمیتی نمی‌دهد. فكر می‌كنند آن یك انتخاب اشتباه در آن سال‌های جوانی، یعنی دیگر همه انتخاب‌ها و تصمیمات آدم، حتی وقتی سن و سالش بیشتر شده اشتباه است.»

برچسب‌ها

از آقای فلاحی كه بنگاه مشاوره املاك دارد درباره دلایل وجود طلاق عاطفی و سپری كردن برخی زنان و مردان با هم زیر یك سقف به‌رغم جدایی عاطفی از یكدیگر می‌پرسم. استكان چایی را می‌گذارد جلوی من روی میز و می‌گوید: «برای زن‌های تنها، تنها بودن سخت‌تر از مردان است؛ می دانید ؟مردم هزار تا حرف از خودشان درمی‌آورند و به هر چیزی برچسب می‌زنند. می‌گویند زنك مطلقه است و تنها در خانه، معلوم است دیگر! همه چیزشان زیر نگاه بقیه است. با چه كسانی رفت و آمد می‌كند، آن مردی كه زن همسایه از اتومبیلش پیاده شد كی بود و... هزار حرف و تهمت بار آدم‌ها می‌كنند؛ می دانید ؟ باور كنید برای مردها هم حرف درمی‌آورندكه این دختر كی بود که به خانه مردك رفت؟ در این خانه تنهایی چه می‌كند؟ همین چند وقت پیش یك نفر آمده بود می‌گفت سال پیش خانه‌ای خریده، حتی اگر خواهر یا مادر خودش هم به خانه‌اش می‌آمده‌اند همسایه‌ها می‌گفتند مشخص است دیگر! كسانی هستند كه می‌گویند خانه‌ای می‌خواهیم كه كسی به كسی كاری نداشته باشد. می‌ترسند یكی بیاید هی سرك بكشد به زندگی و آبرویشان. بارها شده آمده‌اند اینها را به ما گفته‌اند؛ می دانید ؟ خانمی آمده بود می‌گفت چرا یكی از واحدها را به زنی فروخته‌ایم كه طلاق گرفته و تنهاست. ما كه تقصیری نداریم، تازه خانه را به پدر آن زن فروخته بودیم. خبر هم نداشتیم. به ما هم اصلا ربطی ندارد. خریده خب! مگر آدم وقتی طلاق گرفت دیگر حق زندگی ندارد؟ می‌دانید؟ ما آدم‌ها تا بلایی سر خودمان نیامده، به همه گیر می‌دهیم!»

قطب‌نمای سنگی!

طلاق، نكوهیده و همراه با مضرات است، اما به بیراهه رفته‌ایم اگر ستاره قطبی را رها كرده، با قطب‌نماهایی سنگی و ناكارآمد مسیر صحیح را گم كنیم! یعنی بعید نیست مضراتی كه برای طلاق و نتایج آن برمی‌شمارند، ناشی از طلاق عاطفی باشد كه پیش‌درآمد جدایی قانونی است و طولانی شدن آن عمق و گستره آسیب‌ها را بر طرفین و فرزندان و جامعه بیشتر می‌كند. بر این اساس، اگر از ترس افزایش آمار و قضاوت نادرست مردم یا مسئولان، جدایی دو تن سخت و طویل یا حتی ناممكن شود، راه مناسبی برای كاهش آسیب‌های فردی، فرهنگی و بویژه اجتماعی ناشی از تداوم زندگی همسران مشكل‌دار انتخاب نشده است؛ زیرا در روند طلاقی سریع و قانونی كه فرهنگسازی مناسبی نگاه عمومی به جدایی را تصحیح كرده، انجام آن را آسان و وظایف و مسئولیت‌های دو طرف را در قبال یكدیگر و فرزندانشان مشخص و اجرایی كرده باشد، آسیب‌های فردی بسی كمتر و مضرات اجتماعی بسیار محدودتر است. برعكس، اگر روند دست‌وپاگیر آن ادامه یابد، درگیر و دار طولانی شدن مدت، جدایی عاطفی عمیق‌تر و شایع‌تر می‌شود.

وقتی گلایه‌ها به لجبازی، فحاشی، تهدید و كتك‌كاری پیش روی فرزندان بدل شود، بر هم ریختن تعادل روحی ـ روانی افراد درگیر با آن افزایش می‌یابد و به فرزندان و اعضای خانواده، همسایه‌ها و حتی دیگران سرایت می‌كند. نگرانی برخی دست اندر کاران در همین قسمت شکل می گیرد که معتقدند به سبب عدم ارتباط زناشویی، روابط فرازناشویی نیز شكل می‌گیرد و با گسترش و فراگیری آن جرائمی چون ایراد جرح و قتل فزونی می‌یابد و از آنجا كه تربیت فرزندان نیز در این میان فراموش یا دست‌كم گرفته می‌شود. انحرافات و جرائم فردی و اجتماعی متعدد دیگری از خانه به مدرسه و از آنجا به جامعه و دیگران كشیده شده، از همین طریق، عمومی و در میان اكثریت فراگیر و گسترده می‌شود ، البته اینجاست كه می‌شود آنچه نباید بشود.اگر طلاق قانونی را زلزله‌ای با بزرگای سه و چهار در اركان خانواده و اجتماع بدانیم، طلاق عاطفی زلزله‌ای است با بزرگای شش یا هفت. شایسته است قطب‌نمای بهتری برای خروج از حیطه گسل و در امان ماندن از آوار آن به دست گیریم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha