به گزارش سلامت نیوز به نقل از جام جم ؛ بپذیریم یا نپذیریم انگار سالهای اخیر قلیان خودش را به جامعه ایرانی تحمیل كرده است. اگر در گذشته پزشكان این انگاره غلط را كه آب قلیان سبب كمضررتر شدن مواد دخانی موجود در آن میشود، سبب شیوع بیش از اندازه قلیان میدانستند، در حال حاضر اما با وجود تمام ممنوعیتها و محدودیتها و افشاگریها، چیزی از شیوع اپیدمیك قلیان در میان ایرانیها ـ بخصوص جوانان ـ كم نشده است.
تاریخ قلیان و جایگاه خاص آن در جامعه ایرانی، با وجود همه آسیبهای جسمانی و اجتماعی و منع و تجویزهای قانونی، حاكی از پدیدهای است كه اگرچه ظاهری تفننی دارد، اما به گواه قرائن، بسیار جدیتر از چیزی است كه به نظر میرسد. این را از همه بازتابها و بازخوردهای ممنوعیت چندباره عرضه قلیان در سالهای اخیر نیز میتوان فهمید.
آنچه در ادامه خواهید خواند دو گزارش از حضور در قهوهخانه است؛ یكی در مركز شهر تهران و دیگری در غرب و البته در دو زمان مختلف. این تفاوت مكانی و زمانی، ویژگیهای این دو قهوهخانه را هم با یكدیگر متفاوت كرده است. در ادامه از ابعاد دیگری نیز موضوع قلیان بررسی خواهد شد.
تابستان 91؛ تهران
ساعت حدود 8 شب یك شب كوتاه تابستان است. با دوستم حوالی مركز شهریم. من یك آبمیوه میخواهم و او هوس قلیان كرده است. جایی را پیشنهاد میدهد كه هر دوی اینها را دارد؛ همان اطراف انتهای یك كوچه. پلهها را پایین میرویم تا به محیط قهوهخانه برسیم. بزرگتر از تصورم است و البته خانوادگی. منظورم از خانوادگی این است كه بانوان هم در قهوهخانه حضور دارند و حتی قلیان میكشند. این البته خلاف گفته و بخشنامه پلیس اماكن است. بانوانی هستند كه با همسرانشان آمدهاند و دخترانی كه گروهی آمدهاند. از وجنات یكیشان برمیآید كه دبیرستانی باشد، بقیه اما خیلی مسنتر از او به نظر نمیرسند.
انتهای سالن بزرگ سفرهخانه، پرده بزرگی هم كشیدهاند و خانمهایی كه گروهی هم آمدهاند اكثرا در آنجا نشستهاند. شاید با آمدن بازرسان و ماموران مربوط، این پرده، بتواند كاری كند و رازی را بپوشاند. حتی پوششها طوری است كه ممكن است گشت ارشاد را به آنجا بكشاند اما جالب اینجاست كه صاحب قهوهخانه دغدغهای نه از بابت وضع پوشش مشتریان و نه از بابت ارائه قلیان به مشتریان خانم دارد.
صاحب قهوهخانه مرد میانسالی است كه شور جوانی در سر دارد. این را هم از لباس و هم از رفتارهایش میتوان دید. مدام میان میزها و كنار تختها راه میرود و به وضع مشتریان سرك میكشد. البته چنان كه افتد و دانی، به بعضیها ارادت ویژهتری دارد و حتی قلیان آنها را شخصا چاق میكند.
پاییز 91؛ تهران
ساعت 5 بعدازظهر است. غروب روزی كه به قول پیرمردی، باران خجالت میكشد بیاید. حوالی میدان آزادی. كمی باید پیادهروی كنم تا به قهوهخانه برسم. كنار خیابان اصلی یكطرفهای است. نمای سنتی آجرنما دارد و داخل كه میروم، میبینم همین نما را هم در داخل استفاده كرده است.
روی در دو اطلاعیه زده است. در یكی خواهش كرده كه پارك وسایل نقلیه باعث مزاحمت نشود و روی دیگری درج كرده كه باز است. تا در بسته مشتری را «نپراند». به نظر میرسد هم بستن در و هم نصب چنین اطلاعیهای برای رعایت حال همسایگان و عابران باشد و شاید برای جلوگیری از شكایتهای احتمالی.
وارد قهوهخانه كه میشوم قلیان نمیبینم. پیش خودم فكر میكنم كه شاید رای دیوان عدالت كار خودش را كرده است. این است كه اول سوال میكنم. «قلیان دارید؟» پاسخ مثبت است. به توصیه دوستی پرتقال سفارش میدهم كه «سبكتر» است. سرخود دو استكان چای هم مینویسد و فیش سفیدی به دستم میدهم. ته برگش هم پیش خودش است.
تلویزیون كوچك 14 اینچی دارد. وقتی داخل قهوهخانه شدم اذان و نماز جماعت بعدش را نشان میداد و بعد آن هم عزاداری. به گمانم از كربلا. عكسی از كربلا را هم كنار دست خود زده است. بالای سرش هم نوشته كه یك قلیان فقط برای دو نفر است. احتمالا برای افرادی كه باهم میآیند و میخواهند كمتر خرج كنند.
آرام میروم و روی یكی از14 تختش مینشینم. دیوارها، علاوه بر آجركاری، نقاشیهایی دارد كه با كاشی درست شده است. مثلا مینیاتور است. بیشتر عكسی از پیرمردی است كه نمادی از درویش باشد. علاوه بر این سه اطلاعیه روی دیوار نقش بسته است. یكی هشدار اینكه این مكان با دوربین مداربسته كنترل میشود. دیگری بیان میكند كه «به دستور نیروی انتظامی» از ارائه قلیان به افراد زیر هجده سال معذور است و دیگری هم خواهشی است برای اینكه در محیط قهوهخانه از گوش دادن به آهنگ تلفنهای همراه خود خودداری كنید.
تلفن همراه در قهوهخانه، بیشترین عنصری است كه دیده میشود، حتی بیش از قلیان. چهار نفری كه كنار من نشستهاند؛ مطابق قانون قهوهخانه، دو قلیان سفارش دادهاند. تقریبا هر وقت كه بیكار شوند و قلیان دست دیگری باشد؛ آنچه بیكاری را پر میكند موبایل است. هر از گاهی هم زنگ تلفنی به صدا میآید و پیامكی میرسد، مكالمه معمولا خارج از قهوهخانه انجام میشود.
تا قلیانم حاضر شود، حاضرین را برانداز میكنم. دو میز را همان چهار نفر گرفتهاند. 18 ساله به نظر نمیرسند، بخصوص اینكه از درس و مدرسه حرف میزنند و تعلیمات دینی و ادبیات. حتی كتاب دبیرستان دستشان است و این یعنی «دستور نیروی انتظامی» اجرا نشده است. صحبتشان هم درس است. اینكه كدام درس را با چه نمرهای افتادهاند. اینكه «از ریاضی آمدهاند علوم انسانی بخوانند و حرف شیرین یكی كه اگر سه سال خدمت بروم حاضر نیستم علوم ریاضی بخوانم.»
قلیان من البته زودتر از این حرفها آماده شد. كارگری بدون لباس كار، با یك دمپایی و پاهایی بدون جوراب آمد و یك قلیان آبی رنگ برایم گذاشت روی زمین. یك سینی كه در آن یك قوری و یك قندان و دو استكان هم بود آورد. بیتوجه به اینكه مشتری یكی است؛ نه دوتا. چایاش البته كیسهای بود و نهچندان گوارا. قلیان را برداشتم و باز هم اطرافیان را دید زدم. روبهرویم دو جوان نشستهاند با سنی حدود 24 و 25 سال. كفشهایشان را درنیاورده و روی لبه میز مقابلشان پا دراز كردهاند. حرفهایشان را نمیفهمم، ولی از ادای صورت و واكنشهایشان میفهمم كه موضوعی خندهدار باید در میان باشد.
قلیان من دارد «چاقتر» میشود كه پسری، باز هم زیر 18 سال، پا به سفره (قهوه)خانه میاندازد. حالت راهرفتنش فراتر از سنش است. گویی كه مدتهاست پهلوان محله بوده است و سن و سالش را در معركه گذرانده است. پا به آشپزخانه میگذارد. خوش و بشی میكند و فیشش را تحویل میدهد. پیداست كه مشتری ثابت اینجاست. پشت سرش دوستش میآید.
لباس مشكی پوشیده است تقریبا مثل همه حاضرین قهوهخانه. فرقش این است كه شال سیاهی را هم بر پیشانی بسته است. راه رفتن و صحبت كردنش مثل دوستش است. روی تخت مقابلم مینشینند. صحبت آنان راجع به مراسم عزاداری است. البته نه عزاداری معمول. درباره قمه زنی حرف میزنند و اینكه كجا را سراغ دارند كه چند نفری رفتهاند در خانه این كار را كردهاند. پسری كه اول آمده است میگوید مداح است و صدایش هم به همین خاطر گرفته است.
بعدها سه پسر دیگر هم میآیند. یكی تنها و دو نفر دیگر با هم. آن كه تنهاست بلافاصله دستهایش را روی بخاری میگیرد، برای فرار از سرمای بیرون. ناخودآگاه خوان هشتم اخوان برایم زنده میشود.
قهوهخانه اگرچه تمیز است؛ ولی بهداشتی نیست. اگر دقت كنی روی سرامیك و سنگ كثیفی را میبینی و البته در آشپزخانه وضع به مراتب بدتر است. در قوطیهایی چرك، تنباكوهای میوهای ریخته شدهاند. قوطیها روی هم گوشه سینك ظرفشویی است. كنار هم پیت روغنی است كه لبگیر (سری یا دهنیهای قلیان) را روی هم ریختهاند. البته با پلاستیك و بستهبندی شده ولی مشكل اینجاست كه كارگر قهوهخانه احساس وظیفه میكند و از بستهبندی خارجش میكند. البته حاضرین خیلی هم درگیر این قید و بندها نیستند. چهار پسری كه با هم آمدهاند همان لبگیرها را هم كنار گذاشتهاند و با لب قلیان، دود را به ریه میكشند. البته كه باید نفس دود قلیان و دود سیگار صاحب قهوهخانه را هم ضدبهداشتی دانست. محتویات یخچال هم كه حكایت از عرضه صبحانه دارد؛ خیلی بهداشتی نیست. رب گوجه باز و ظروفی كه اگر دقت كنی، خیلی بهداشتی تمیز نشدهاند.
كمكم حس میكنم وقت رفتن است. بحث دو جوان برای قمهزنی ادامه دارد، دو جوان خندهرو هم آماده رفتن شدهاند و دو پسری كه تازه آمدهاند، قلیان كشیدن را شروع كردهاند. چهار پسر كنارم، اما بازیشان گرفته است. اول كه دود را به اشكال مختلفه از دهان خارج میكنند و بعد صورت به صورت هم مینشینند، مدت مدیدی قلیان میكشند تا ببیند چه كسی میتواند دود بیشتری به سمت صورت دیگری رها كند. شاید این بازیها اندكی از غم درس بكاهد و مرهمی باشد برای «افتادن» در ادبیات فارسی و تعلیمات دینی. از در قهوهخانه كه خارج میشوم، تازه میفهمم گرفتار چه سرگیجه عجیبی شدهام. به لطایفالحیلی خودم را سالم به خانه میرسانم و در این مدت بارها در ذهنم، از باعث و بانی قضیه، یعنی كسی كه اولین قلیان عمرم را به من چشانده، به نیكی یاد میكنم!
نظر شما