افزایش طلاقها فقط دامنگیر پایتخت نیست و در سالهای اخیر، رشد آماری آن در استانهای سنتی ـ كه روزگاری آن را مكروهترین حلال خداوند میدانستند ـ هم شتاب گرفته و خبرها در این زمینه چنان تكراری شده است كه دیگر رسانهها هم برای اعلام دوباره آنها دودل هستند.
افزایش طلاقها فقط دامنگیر پایتخت نیست و در سالهای اخیر، رشد آماری آن در استانهای سنتی ـ كه روزگاری آن را مكروهترین حلال خداوند میدانستند ـ هم شتاب گرفته و خبرها در این زمینه چنان تكراری شده است كه دیگر رسانهها هم برای اعلام دوباره آنها دودل هستند.بحران طلاق اما حتی اگر خبرهایش به خیال رسانهها تكراری شود و خط بخورد، همچنان ادامه دارد و مثل زخمی چركین است كه گذر زمان، فقط آن را عمیقتر و دردناكتر میكند.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از جام جم ؛ به همین دلیل، سیدحسن موسوی چلك، رئیس انجمن مددكاران اجتماعی ایران اعتقاد دارد پژوهشگران اجتماعی و همه مسئولانی كه دستی در یاستگذاریهای كلان كشور دارند، نباید پدیده افزایش آمار طلاق در كشور را طبیعی بدانند و به آن عادت كنند و پیش از آن كه به فاجعه تبدیل شود، باید برایش چارهجویی كنند.گفتوگوی ما با این مددكار اجتماعی پاسخی است بر این پرسش مقام معظم رهبری كه چرا در برخی مناطق كشور طلاق زیاد شده است.
آیا افزایش طلاق مانند دیگر آسیبهای اجتماعی كه هر سال رشد میكند، امری ناگزیر است؟
خیر، این توجیه درستی نیست كه بگوییم چون آمار آسیبهای اجتماعی سالانه تا حدی رشد میكند، افزایش طلاق هم مسالهای گریزناپذیر است. دلایل طلاق به عنوان یك آسیب اجتماعی، از سه وجه فردی، خانوادگی و اجتماعی قابل بررسی است. برخی عوامل فردی قابل مداخله است برای مثال میتوان مهارتهایی مانند گفتوگوكردن، حل تعارض و كنترل خشم را به افراد آموزش داد، اما برخی عوامل فردی نیز غیرقابل مداخله است. برای نمونه احتمال دارد فرد به بیماری صعب العلاج مبتلا بوده یا توانایی فرزندآوری نداشته باشد و همین موضوع بهانهای برای جدایی شود.
مثالهایی از عوامل خانوادگی موثر در افزایش طلاق نیز عبارتند از: الگوهای تربیتی كه خانواده برای تربیت فرزندان به كار میگیرد، سابقه طلاق در خانوادههای زوجها و درگیر بودن یا نبودنش با آسیبهای اجتماعی دیگری همچون اعتیاد.
وجه سوم از علل موثر بر طلاق اجتماعی است. عوامل اجتماعی بشدت گسترده است و از رسانهها، شرایط اقتصادی، نشاط اجتماعی حاكم بر جامعه و سطح هویت فرهنگی مردم تاثیر میپذیرد. مشكلات اجتماعی همچون بیكاری و تنزل سطح سلامت روانی عمومی و بروز ناهنجاریهای روانی همچون افسردگی و پرخاشگری، گرایش زوجها را به طلاق زیاد میكند و عكس آن نیز صادق است.من به علل طلاق اشاره كردم چون میخواستم به شما ثابت كنم كه جز معدودی از این عوامل، بقیه قابل كنترل است.
به هر حال در بسیاری از كشورهای دنیا، نهاد خانواده از هم پاشیده شده است و براساس گزارشهای رسانهای آمار طلاق در همان تعداد خانوادههایی كه باقیمانده نیز رو به افزایش است. كارشناسان میگویند دلیل این شرایط، سبك زندگی خاص در جوامع مدرن و پسامدرن است.
جامعه ما نیز در حال گذار از شكل سنتی به مدرن است و بر همین اساس آیا نمیشود نتیجه گرفت طلاقها براساس شرایط خاص اجتماع ما به هر حال رخ میدهد؟
هرگز! اگر نهادهای فرهنگی و اجتماعی نقش خود را به درستی ایفا كنند، میشود با مدیریت صحیح ثبات خانواده را نگه داشت. ابتدا باید ببینیم كدام ویژگیها در چنین جامعهای نهاد خانواده را تهدید میكند.جامعه در حال گذار، جامعهای است كه در آن مردم با وجود حفظكردن بخشی از ویژگیهای سنتی زندگی، ابزاری مدرن به دست آوردهاند و میخواهند از آن استفاده كنند، اما گاهی در شیوه استفاده از آن ابزار اشتباه میكنند و همین مساله آسیبزا میشود.
شما میگویید اگر نهادهای فرهنگی و اجتماعی شناخت صحیحی از جامعه داشته باشند و به وظایفشان بدرستی عمل كنند، میتوانند آسیبهای اجتماعی را به حداقل برسانند.بنابراین، شرایط كنونی جامعه ما و این كه افزایش آمار طلاق در كشورمان علاوه بر پایتخت در استانهای دیگر هم دیده میشود، ثابت میكند این نهادها، نقش خود را به خوبی ایفا نكردهاند. اینطور نیست؟
با شما تا حدی موافقم. هماكنون 29 درصد جمعیت كشور روستایی و 71 درصد، شهری است، اما سه دهه پیش شرایط كاملا برعكس بود؛ یعنی بیشتر جمعیت كشور روستاییها بودند، اما نهادهای فرهنگی و اجتماعی حتی برای این تغییر جمعیتی و پاسخگویی به هر دو گروه جمعیتی كه نسبتشان تغییر كرده است، برنامهریزی نكردهاند.
شما در صحبتهایتان اشاره كردید وقتی ابزارهای مدرن در اختیار جامعه نیمهسنتی قرار میگیرد دردسرساز میشود. در این باره مثال میزنید؟
بارزترین نمونه این ابزار، رسانه است. امروز مردم، انواع رسانهها را در اختیار دارند و بسرعت میتوانند از آنها اطلاعات كسب كنند. فضای رسانه، فضای بیم و امید است؛ یعنی همانطور كه مردم میتوانند اطلاعات مفید را از رسانهها برداشت كنند، قادرند اطلاعات مضری را هم دریافت كنند.
وقتی از رسانه حرف میزنیم، بحث ناتوی فرهنگی هم مطرح میشود. در ناتوی فرهنگی، سرمایهگذاران اصلی رسانه سعی میكنند فرهنگ مخاطب را به شكل نامحسوس عوض كنند. ناتوی فرهنگی آرام آرام رخ میدهد تا فرهنگی خاص را در جامعه جا بیندازد. برای نمونه در شبكههای ماهوارهای زوجها به آسانی از هم طلاق میگیرند یا به هم خیانت میكنند.
این داستانها كه شبانهروز در همه شبكهها تكرار میشود، قبح خیانت و طلاق را در نظر مردم از بین میبرد و كار را به جایی میرساند كه امروز میبینیم آمار طلاق در همه استانهای كشور افزایش پیدا میكند و یا زوجها را به خیانت ترغیب كند.
تاثیر ناتوی فرهنگی به حدی بوده است كه حتی فیلمهای تولید داخل تحت تاثیر جو خیانتكارانهای كه سریالهای خارجی آن را تبلیغ میكنند، قرار گرفتهاند و میبینید در جشنوارههای فیلم اخیر نیز در كشور خودمان، بیشتر زوجها یا خیانتكار هستند یا از خیانت دم میزنند و به هم ظنین هستند. قبح طلاق هم حالا طوری در كشور از بین رفته است كه برخی زوجها به مناسبت جداییشان از هم جشن طلاق میگیرند.
اكنون در كشورمان به طور متوسط از هر شش ازدواج یكی به طلاق میانجامد، البته آمار طلاق در برخی استانها بحرانیتر از این حد است؛ برای مثال در استان تهران به ازای هر 3.2 ازدواج، در استان البرز به ازای هر سه ازدواج و در استان مازندران به ازای هر پنج ازدواج، یك طلاق رخ میدهد.
علل افزایش طلاق كه به آنها اشاره میكنید تقریبا در همه استانهای كشور وجود دارد پس چرا آمارها نشان میدهد میزان رشد طلاق در برخی استانها بیشتر از بقیه است؟
از دیدگاه من، مساله مربوط به میزان تعارض جامعه سنتی با مدرنیته است كه در آن در حال نفوذ است و هر چقدر این تعارض كمتر مدیریت شود، آمار طلاق بالاتر میرود.هر چه جامعهای سنتیتر و آمادگیاش برای مواجهه با ابزارهای مدرن كمتر باشد، آسیبهای اجتماعی در آن بیشتر میشود. به همین دلیل است كه میبینیم امروز افزایش میزان طلاق در استانهایی كه سنت در آنها اهمیت بیشتری داشته، سریعتر شده است.
نكته ظریف دیگر این است كه آمار طلاق در برخی استانها ناچیز به نظر میرسد، اما بشدت نگرانكننده است چون رشد آماری طلاق در آنها زیاد شده است؛ یعنی همین اعداد و ارقام كه در مقایسه با آمار طلاق در پایتخت ناچیز به نظر میرسد، در مقایسه با آمار همان استانها در سالهای گذشته رشدی محسوس داشته و حتی در برخی استانها سرعت افزایش طلاق از پایتخت هم سریعتر شده است.
از سوی دیگر در استانهای سنتی، پیش از آن كه سبك زندگی مدرن در آنها نفوذ كند، روال ازدواج نیز سنتی بود؛ یعنی خانوادهها براساس آشنایی با یكدیگر، جوانها را به هم معرفی میكردند و پس از آن كه دو جوان با هم ازدواج میكردند، آنها زیر نظر ریشسپیدها بودند و به آسانی از هم جدا نمیشدند و هر وقت مشكلی با هم داشتند، خانوادهها پادرمیانی میكردند تا كار به طلاق نكشد، اما حالا قوانین آن جوامع سنتی با ویژگیهایی از جامعه مدرن آمیخته شده است؛ دیگر جوانهای كمتری اعتقاد دارند كه باید از طریق خانوادهها به هم معرفی شوند و به همین دلیل، ترجیح میدهند احساسی ازدواج كنند.
آنها روشهای صحیح و مكانهای مناسبی را برای آشنایی انتخاب نمیكنند و به همین دلیل ممكن است از نظر شرایط اقتصادی و اجتماعی با هم تفاوت داشته باشند.واسطههایی كه وقتی شرایط بحرانی میشد، زوجها را آرام میكردند نیز دیگر اعتبار سابق را ندارند. به عبارتی، ریشسپیدها دیگر نمیتوانند مثل قدیم به وظایف خود عمل كنند و ارتباطشان با جوانها كم شده است.
در سالهای اخیر، شمار طلاقهای توافقی هم زیاد شده است. از دیدگاه شما آسان شدن شرایط قانونی برای طلاق، یكی از علل افزایش طلاقها نیست؟ منظورم این است كه اگر زوجها بلافاصله پس از آن كه تصمیم میگیرند از هم جدا شوند، موفق به طلاق نشوند شاید پس از مدت كوتاهی نظرشان عوض شود و به زندگی مشترك با هم مشتاق شوند.
من پیشنهاد بهتری دارم. چرا نباید مراكز مشاوره برای كمك به زوجها در شرایط بحرانی فعالیت كنند؟
منظورتان این است كه قضات زوجها را ملزم كنند پیش از طلاق در جلسات مشاوره شركت كنند؟
خیر، تجربه نشان داده است مجبوركردن مردم به دریافت خدمات اجتماعی، فایدهای ندارد. به طور كلی هر اقدام اجباری، مردم را به مخالفت بیاعتنایی وامیدارد. آنها باید حق انتخاب داشته باشند و خودشان تصمیم بگیرند پیش از طلاق به مراكز مشاوره بروند، اما حرف من این است كه چرا باید منتظر بمانیم زوجها به مرحله طلاق برسند تا به آنها پیشنهاد كنیم از خدمات مشاورهای بهرهمند شوند.
به عقیده من، مراكز مشاوره باید نزدیك دادگاهها دایر شود و هرگاه زوجی در شرایط بحرانی قرار میگیرد بلافاصله به یكی از این مراكز مراجعه و خدمات مشاورهای دریافت كنند تا شیوه حل مشكل خود را بیاموزند.اما زوجها معمولا وقتی اختیار با خودشان باشد به مراكز مشاوره نمیروند و ترجیح میدهند بسرعت طلاق بگیرند.
مساله این است كه مردم ما هنوز به تاثیرگذاری مشاوره در حل بحرانهای زندگی ایمان نیاوردهاند. آنها باور نمیكنند كه میشود مشكلات را با شناسایی نقاط ضعف رفتاری خود و تلاش برای برطرف كردن آنها حل كنند. اگر قرار است مراكز مشاوره واقعا تاثیرگذار باشد باید استفاده از این مراكز را از كودكی به افراد یاد بدهیم و درباره لزوم مراجعه به آنها فرهنگسازی كنیم و به مردم بفهمانیم لازم است گاهی برای حل مشكل از نظر مشاور یا روانشناس یا كارشناسی دیگر كمك بگیرند.
بگذارید در این باره مثالی بزنم: سالهاست اعلام میشود یكی از علل اصلی طلاق زوجها، نارضایتی جنسی است. معمولا این نارضایتی جنسی با آموزش قابل حل است، اما زوجها وقتی از نظر جنسی از هم ناراضی باشند ترجیح میدهند نداشتن تفاهم را بهانه كنند و از هم جدا شوند در حالی كه میتوانند به مشاور یا روانشناس یا كلینیك جنسی مراجعه كنند و راهنمایی بگیرند.
علت مراجعهنكردن زوجها به مراكز مشاوره فقط بیاعتمادی به كاركرد آنها نیست. برخی زوجها مشتاقند از خدمات مشاورهای استفاده كنند، اما چطور میشود از زوجی با وضع مالی متوسط یا بد انتظار داشت بتوانند برای حل مشكلشان در هر جلسه مشاوره به طور متوسط دقیقهای دو تا سه هزار تومان بپردازند.
من این انتقاد را قبول دارم. البته موافق رایگانشدن كامل این نوع خدمات نیستم، چون هر چیزی كه كاملا رایگان شود معمولا كمارزش میشود، اما معتقدم دولت باید برای استفاده از خدمات مشاورهای به زوجها یارانه بپردازد.
استفاده از خدمات درمانی برای ارتقای سلامت روان باید مشمول بیمه شود تا اقشار متوسط و ضعیف هم جرات كنند به مراكز مشاوره بروند، اما لازمه چنین تصمیمی این است كه مسئولان در سیاستگذاری های كلان، حوزه اجتماعی و نیازهای آن را پررنگتر ببینند و حل آسیبهای اجتماعی مانند طلاق به اولویتهای كاریشان تبدیل شود. در حالی كه اكنون شماری از مسئولان و مدیران در سطح كلان، حوزه اجتماعی و مشكلات آن را چندان مهم و قابل توجه نمیدانند.
نظر شما