پرستارانی که اطراف من جمع شده بودند می‌گفتند نمی‌دانند باید با من چه کار کنند و تاکنون موردی مثل من نداشته‌اند. از شدت درد و سوزش مدام فریاد می‌زدم. صورتم را با مایعی شستند و پس از شستن از حرف‌هایشان فهمیدم آن مایع، آب معمولی بوده است. می‌شنیدم که می‌گویند نکند آب برای پوستی که رویش اسید ریخته بد باشد و بدتر شود؟

رنج سال‌های اسید...

سلامت نیوز: پرستارانی که اطراف من جمع شده بودند می‌گفتند نمی‌دانند باید با من چه کار کنند و تاکنون موردی مثل من نداشته‌اند. از شدت درد و سوزش مدام فریاد می‌زدم. صورتم را با مایعی شستند و پس از شستن از حرف‌هایشان فهمیدم آن مایع، آب معمولی بوده است. می‌شنیدم که می‌گویند نکند آب برای پوستی که رویش اسید ریخته بد باشد و بدتر شود؟

«لنزم وسطه؟» این را وقتی می‌گوید که می‌خواهد بدون عینک عکس بیندازد و نگران است چشم شیشه‌ای‌اش وسط چشمش نباشد. از رنج‌هایش می‌گوید. از 10 سال عذاب و از روزی که از قصاص چشم مجید موحدی گذشت و حالا که مجید بدون اینکه دیه کاملش را پرداخت کند آزاد شده و به جامعه بازگشته، از همه گلایه دارد.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه فرهیختگان، آمنه بهرامی‌نوا، دختری که 10 سال پیش پس از اسیدپاشی مجید موحدی بینایی‌اش را از دست داد و از قصاص اسیدپاش گذشت، حالا می‌گوید: «اشتباه کردم مجید را بخشیدم. مجید تمام روزهایی که گوشت‌های صورتم را از کف حمام جمع می‌کردند به من بدهکار است، دید هر دو چشمم صفردرصد است و برای دیدن، هر چقدر ناچیز، باید صبر کنم تا شاید علم پیشرفت کند.»
آمنه این حرف‌ها را در حالی می‌زند که 24 ساعت است به ایران آمده و پس از 26 عمل جراحی سختی که در طول این 10 سال داشته از آزادی مجید می‌گوید. از اینکه مجازات حبس و تبعید مجید کوتاه شده و او شش روز پیش به خانه برگشته است. از اینکه 10 سال حبسی که مجید به آن محکوم شده بود به هفت سال تبدیل شد و شش سال تبعید او به سه سال. حالا مجید موحدی، کسی که سال 83 روی صورت آمنه بهرامی‌نوا اسید پاشیده بود از تبعید کوتاه‌شده‌اش در شهر خاش به شهر خودش تهران بازگشته است؛ مثل هر شهروند دیگری که در این شهر زندگی می‌کند.
هنوز چهار روز از پایان تبعید مجید موحدی نگذشته بود که خبرهایی مبنی‌بر اینکه آمنه بهرامی‌نوا برای پیگیری پرونده و اینکه چرا تبعید موحدی از شش سال به سه سال کاهش یافته، تصمیم دارد به ایران بازگردد، در رسانه‌ها منتشر شد. فردای روزی که آمنه وارد فرودگاه امام خمینی(ره) شد با او در روزنامه فرهیختگان قرار حضوری گذاشتیم. او با شیرین و فرهاد، خواهر و برادری که هر دو از او بزرگ‌تر هستند به روزنامه آمد و با آنها به گفت‌وگو نشستیم تا ببینیم پس از گذشت 10 سال از این ماجرا و پایان حبس‌ها و تبعید‌های مجید موحدی، سرگذشت آمنه به کجا رسیده و برای پیگیری چه چیزی به ایران بازگشته است؟ ماجرای مرد اسیدپاش چیست؟ پس از 10 سال، پیگیری‌شان درباره بیمارستان‌هایی که در درمان او کوتاهی کرده‌‌اند به کجا رسیده است؟
عینک دودی بر چشم دارد و روسری قهوه‌ای بر سر. تیرگی عینک آفتابی‌اش آنقدر زیاد نیست که بتواند مانع از دیده شدن چشم تخلیه شده سمت چپش شود. در چشم راستش اما چشمی مصنوعی و از جنس شیشه کار گذاشته‌اند که اگرچه هیچ دیدی ندارد، اما در نگاهی کوتاه این حس را می‌دهد که چشم واقعی است و فقط لنزی که بر آن گذاشته کمی با چشم‌های دیگران متفاوتش کرده. خودش می‌گوید اگر به آن دست بزنید صدای ضربه زدن به شیشه را می‌شنوید.
حالا آمنه که این روزها در آستانه 36 سالگی است. متفاوت‌تر از سال‌های قبل است و با عمل‌های جراحی مختلف، با ندیدن‌ها و با مشکلاتش بیشتر کنار آمده است. مشکلات آمنه اگرچه یکی دو تا نیست و نمی‌توان به همه آنها پرداخت، اما مهم‌ترین چیزی که این روزها باعث آزارش شده و بار دیگر آرامش او را گرفته، آزادی مجید است و تهدیدهای مجید در آخرین دادگاه.
«من فقط قصاص چشم مجید را بخشیدم که الان هم می‌گویم اشتباه کردم و پشیمانم. همان جا، در بیمارستان و موقع بخشش، هم نوشتم هم گفتم، دیه‌ام را کامل می‌خواهم ولی دیگر هیچ خبری از دیه نشد.» اینها را که می‌گوید همزمان فاکتورهایی از ویزیت‌های پزشکی، عمل‌های جراحی و پمادهایی که روزانه باید استفاده کند روی میز می‌گذارد و می‌گوید: «فکر می‌کنید هزینه اینها را از کجا تهیه می‌کنم، برادرم خودرویش را فروخته، خواهرم هر چه دارد برای من هزینه کرده، این روزها به همه بدهکارم و باز هم هزینه بیماری‌ام را نمی‌توانم بپردازم.» شیرین خواهر آمنه میان صحبت را می‌گیرد و می‌گوید: «هر پمادی که آمنه باید استفاده کند 40 یورو قیمت دارد و برای پرداخت این هزینه‌ها با مشکلات جدی مواجه هستیم که اگر طبق وعده‌ها دیه او پرداخت شود حداقل خیال‌مان از بابت هزینه‌ها راحت خواهد شد.» شیرین به گریه می‌افتد و می‌گوید: «ما خانواده فقیر و نیازمندی نیستیم، اما این هزینه‌های سرسام‌آور درمان که در 10 سال گذشته دچارش شده‌ایم می‌تواند هر خانواده معمولی رو به بالایی را نیازمند و محتاج کند.» وی ادامه داد: «اگر این اتفاق برای خانواده ما نیفتاده بود وضع مالی خوبی داشتیم و من برنامه‌های زیادی برای زندگی خودم ریخته بودم که با این اتفاق هیچ یک از آنها عملی نشد.»


   می‌گویند دولت تعهدی برای درمان من ندارد
آمنه از تنها کمکی که در دولت پیش به او شده بود، می‌گوید: «در دولت احمدی‌نژاد به من گفتند هزینه‌های درمانت را پرداخت می‌کنیم و نگرانی از این بابت نداشته باش، اما تنها هزینه‌ای که به من دادند 9 هزار یورو بود که هزینه یک عمل جراحی‌ام شد و تمام هزینه‌های بلیت رفت و برگشت و ویزیت و داروهایم را خودم پرداخت کردم.» او به وعده‌های دولت قبل برای پرداخت هزینه عمل‌های جراحی‌اش اشاره می‌کند: «زمانی که قرار بود عمل پیوند چشم چپم انجام شود از کلینیکم در بارسلون با من تماس گرفتند و ‌گفتند اگر هزینه عمل قبلی ات را پرداخت نکنی، این عمل جراحی ات را نمی‌توانیم انجام بدهیم و شما هزینه دو عمل جراحی یعنی 18 هزار یورو را به کلینیک بدهکار هستید. من شوکه شده بودم از اینکه طبق قراری که با سفارت داشتم هزینه عملم را نداده بودند. بلافاصله با سفارت تماس گرفتم و موضوع را گفتم.» آمنه درباره پاسخی که سفارت داده بود، توضیح می‌دهد: «تنها توضیحی که به من دادند این بود که در دولت احمدی‌نژاد به من قول دادند پول جراحی را بدهند که ندادند و حالا دولت عوض شده و دولت جدید تعهدی برای پرداخت هزینه‌های درمان شما ندارد.»
آمنه ادامه داد: «هر طور شده و با قرض از اطرافیان پول کلینیک را پرداخت کردم و عمل جراحی‌ام انجام شد. وضعیت صورت من طوری است که پزشکم می‌گوید یا باید کاملا پوست خودت را برداریم و پوست پلاستیک بگذاریم که در این صورت مراقبت مادام‌العمر می‌خواهد و نگهداری از آن هزینه‌های بسیار زیادی دارد، و من هزینه عمل را نمی‌توانم تهیه کنم، یا همین عمل‌هایی که داریم انجام می‌دهیم را ادامه دهیم، یعنی مدام از پوست بازو و گردنم بگیرند و به صورتم پیوند بزنند.»
او می‌گوید: «هر هزینه سفر و عملم را از یک جایی تامین می‌کنم. 10 میلیون تومان خواهرم داد، 10 میلیون تومان را با فروش خودروی برادرم تهیه کردیم، 10 میلیون تومان بهزیستی کمک کرد و نمی‌دانم خرج عمل بعدی‌ام از کجا قرار است جور بشود.»


   10 سال پیش چه اتفاقی افتاد
برگشتن به 10 سال پیش و بازگو کردن ماجرای اسیدپاشی اگرچه به نظر خیلی‌ها سودی ندارد، اما وقتی صحبت از قصور پزشکانی می‌شود که آن روز در بیمارستان حضور داشتند و پرستارانی که به این مورد اورژانسی بی‌توجهی کردند، ماجرای ساعات پس از اسیدپاشی قابل تامل می‌شود. آمنه درباره آن ساعات می‌گوید: «تمام چیزی که از آن ساعات به یاد دارم صداهایی است که می‌شنیدم، زیرا دیگر از آن لحظه هیچ چیزی ندیدم. صداهای همهمه‌ای که به گوش می‌رسید مشخص بود که عده زیادی دورم جمع شده بودند. همه کسانی که اطرافم بودند بیش از آنکه به فکر این باشند که مرا به بیمارستان برسانند بیشتر به فکر این بودند که از ماجرا سر در بیاورند و بفهمند چه شده است. از حرف‌های اطرافیانم متوجه شدم مامور انتظامی هم آمده است. مامور انتظامی مرا به بیمارستان رساند و بلافاصله آنجا را ترک کرد.»


   پرستاران نمی‌دانستند چه کار کنند!
آمنه با اشاره به اینکه ناله‌هایش تمام بیمارستان را پر کرده بود، می‌گوید: «پرستارانی که اطراف من جمع شده بودند می‌گفتند نمی‌دانند باید با من چه کار کنند و تاکنون موردی مثل من نداشته‌اند. از شدت درد و سوزش مدام فریاد می‌زدم. صورتم را با مایعی شستند و پس از شستن از حرف‌هایشان فهمیدم آن مایع، آب معمولی بوده است. می‌شنیدم که می‌گویند نکند آب برای پوستی که رویش اسید ریخته بد باشد و بدتر شود؟»
آمنه با یادآوری آن لحظات حالش بد می‌شود. لحظاتی که در کتابش «چشم در برابر چشم» از فاجعه‌ای تکان‌دهنده از آن یاد کرده است. می‌گوید: «دلم هر لحظه خالی‌تر می‌شد و برعکس زمانی که وارد بیمارستان شدم و امید داشتم که ممکن است صورتم خوب شود، حالا تمام امیدم را از دست داده بودم و به این فکر می‌کردم که نکند همان‌طور که آنها می‌گویند صورتم وضعش بدتر شود. پرستارها به من مورفین تزریق کردند و هر کدام به دنبال کار خود رفتند. من اما با وجود تزریق مورفین هم خوابم نمی‌برد و قرار شد پزشکی برای ویزیتم بیاید.» او با بیان اینکه هرگز صدای آن پزشک از گوشش خارج نمی‌شود، می‌گوید: «وقتی پزشک به اتاق آمد حتی دست هم نزد و تنها به نگاهی بسنده کرد و گفت بروم افطار کنم و پس از افطار برای ویزیت و نوشتن دارو می‌آیم.»


   قصور پزشکی، شکایت از کادر اورژانس
آمنه اصرار می‌کند که دوست ندارد اسمش به‌عنوان کسی که از همه شکایت دارد بر سر زبان‌ها باشد. می‌گوید: «زمانی که شکایتم از کسانی که باعث نپرداختن دیه من شده‌اند به پایان برسد و بتوانم حقم را بگیرم، حتما کادر آن روز اورژانس بیمارستان اولی که به آن مراجعه کردم و بعد از آن بیمارستان دیگری را پیدا می‌کنم و از آنها شکایت خواهم کرد.»
آن روز آنها به من بی‌توجهی کردند و بدون داشتن آگاهی از اینکه با بیماری مثل من چطور باید رفتار کنند، به‌عنوان پرستار و سوپروایزر بخش اورژانش در بیمارستان حضور داشتند. بیشتر از همه کسانی که آن روز در مورد من ظلم کردند آن پزشکی مقصر است که برای رسیدن به افطار حاضر به ویزیت من نشد و بدون اعتنا به این اتفاق از اتاق خارج شد. آمنه می‌گوید: «ما روزه می‌گیریم که با کسی که یک ساعت پیش یک شیشه اسید روی صورتش پاشیده‌اند چنین رفتاری کنیم؟ روزه می‌گیریم که رفتارمان با خلق خدا بهتر شود یا بدتر؟ من را که  دختری تنها بودم  و که از شدت درد به خودم می‌پیچیدم ، تنها گذاشت و به وظیفه‌اش عمل نکرد. نمی‌خواهم بگویم اگر همان لحظه ویزیتم می‌کرد حتما وضعیت بهتری داشتم، اما پزشکان و جراحان بسیار معتبری در سطح دنیا به من گفته‌اند درمان سریع به اسیدپاشی می‌توانست نتایج درمانی بسیار خوبی برای صورت و چشمت به همراه داشته باشد.»


   تا کمکم نکنند نمی‌توانم کمک کنم
آمنه در پاسخ به اینکه با توجه به اینکه امروز در سطح دنیا چهره شناخته‌شده‌ای است آیا حاضر است کاری مانند راه‌اندازی کمپین برای زنانی مثل خودش انجام بدهد، می‌گوید: «خیلی دوست دارم این کار را انجام بدهم و حالا که سلامتی و بینایی و زیبایی‌ام را از دست داده‌ام حداقل کار مفیدی برای جلوگیری از این اتفاق در آینده انجام بدهم، اما باید با صراحت بگویم تا زمانی که خیالم از درمان خودم و هزینه‌های درمانم راحت نشود نمی‌توانم این کار را انجام بدهم. نمی‌توانم به کسی کمک کنم وقتی کسی کمکم نمی‌کند.» او می‌گوید: «سال 90 وقتی بخشش کردم 70 نفر از روزنامه‌نگاران جمع شدند و پیش من آمدند و گفتند بیا از کسانی که روی آنها اسیدپاشی شده حمایت کن و کمپین تشکیل بده و ما نیز از تو حمایت می‌کنیم.» اما هیچ‌کس به این توجه نکرد که چه کسی برای من کاری انجام داده که من هم برای بقیه کاری کنم؟»


   پیشنهاد کشورهای دیگر برای ساخت فیلم
این دختر 36 ساله در رابطه با اینکه آیا ساخت فیلم یا کاری فرهنگی مانند آن به او پیشنهاد شده یا خیر، می‌گوید: «از لس‌آنجلس به من پیشنهاد ساخت فیلمی از روی زندگی‌ام دادند و از آلمان نیز همین‌طور. هنوز تصمیمی برای این کار نگرفته‌ام. پیشنهاد دیگری نیز برای ساخت فیلم از روی زندگی‌ام از کشور اسپانیا دارم، اما آن‌طور که تحقیق کرده‌ام غلو و اغراق موضوعات عاشقی در این فیلم زیاد خواهد بود و این اتفاق هیچ ربطی به داستان زندگی‌ام ندارد.» او با اشاره به اینکه هرگز رابطه عاطفی با مجید نداشته، می‌گوید: «این فیلمی که می‌خواهند بسازند ربطی به زندگی من ندارد، پس طبیعی است که نخواهم این اتفاق بیفتد.»


   «چشم در برابر چشم»، «فصل سبز رستن»
آمنه درباره کارهای فرهنگی‌ای که تا امروز در رابطه با این حادثه انجام شده، می‌گوید: «نوشتن کتاب 936 صفحه‌ای «چشم در برابر چشم» که در سال 91 در ایران منتشر شد، خروجی کارهایی است که در مورد این حادثه انجام داده‌ام. این کتاب که به پنج زبان زنده دنیا ترجمه شده است حالا در نسخه جدیدش قرار شده کوتاه‌تر منتشر شود.» آمنه ادامه می‌دهد: «در کتاب جدیدم به نام «فصل سبز رستن» که در 300 صفحه منتشر می‌شود گزیده‌ای از کتاب «چشم در برابر چشم» و اتفاقاتی است که در آن روز و پس از آن برایم افتاد. چکیده‌ای از این کتاب را انتخاب کرده‌ام که به‌زودی چاپ می‌شود.»


   به‌خاطر بقیه نباید می‌بخشیدم
آمنه چایی که بر سر میز است را با کمک برادرش پیدا می‌کند و به سمت دهانش می‌برد. دهانی که حالا پس از چندین عمل جراحی شکل و شمایلش کمی شبیه به آنچه اول بود، شده است. خواهرش می‌گوید: «مجید نه قصاص شد، نه دیه داد و نه زندانش را کامل کشید. همه هم دلشان برای مجید سوخت. چرا کسی دلش برای ما نسوخت؟ مجید جنایت کرده بود و آمنه بی‌گناه بود.»
از آمنه می‌پرسیم چرا پشیمان شده که گذشت کرده است؟ چیزی شبیه مجازات؟ تنبیه؟ یا انتقام؟ چای نوشیدن بهانه است، دارد فکر می‌کند برای پاسخ دادن به این سوال. می‌گویند چشم دریچه فکر است و از حالت چشم‌ها می‌توان متوجه شد که کسی مشغول فکر کردن است، اما با دیدن آمنه به این فکر می‌کنم که حتی از چشم نابینایان هم می‌توان درک کرد که او دارد فکر می‌کند یا واقعا فقط مشغول نوشیدن چای است. نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: «اصلا انتقام نیست. هیچ وقت از کسی انتقام نگرفته‌ام. تنها هدفم تنبیه او و تمام کسانی بود که می‌خواهند دست به این کار بزنند.» معتقد است که بزرگ‌ترین اشتباه زندگی‌اش بخشش قصاص چشمان مجید بوده است. «اگر چشمان او قصاص می‌شد، اگر حالا او هم مانند من بینایی‌اش را از دست داده بود، دیگر شاید پدر تهمینه بر چشمان دختر اسید نمی‌پاشید، شاید صورت سمیه امروز سالم بود و ده‌ها نفر دیگری که امروز با این رنج دست و پنجه نرم می‌کنند سالم بودند.» آمنه معتقد است: «آنها دیدند که کسی که اسید پاشیده اعدام نمی‌شود، دیدند قصاص نمی‌شود، دیدند بینایی‌اش را از دست نمی‌دهد و آنها هم کردند. نباید این باور را به آنها می‌دادم. شاید باید قصاص می‌کردم. باید یک نفر قصاص شود تا باعث ترس بقیه شود. نباید می‌بخشیدم. نه به‌خاطر خودم، به‌خاطر بقیه.»
شیرین خواهر بزرگ آمنه که زنی 40 ساله است بارها در حین مصاحبه با اشک‌هایی که بر گونه‌اش بود حرف زد و از ناعدالتی‌هایی که بر آنها شده سخن گفت. او گفت: «من با گذشت از قصاص مرد اسیدپاش موافق بودم اما مجید نه تنبیه شده و نه پشیمان است. حکمش هم کم شده. دیه هم نداده و حالا آزاد است.» او درباره دیه می‌گوید: «من نمی‌دانم چرا وقتی صحبت از پرداخت دیه شد همه به کمک مجید موحدی آمدند و 200 میلیون تومان برای او جمع کردند، اما کمتر کسی به فکر کمک به آمنه بود. یک بار در روزنامه‌ها شماره حساب اعلام شد و مردم صد میلیون تومان کمک کردند. اما آمنه می‌دانست که مجید نمی‌تواند دیه را بپردازد و در زندان می‌ماند. فکر نمی‌کرد به او کمک کنند که حتی از زندان هم زودتر آزاد شود.» او با اشاره به اینکه آن 200 میلیون تومانی که به‌عنوان دیه برای مجید موحدی جمع شد هرگز به دست آمنه نرسید، می‌گوید: «من نمی‌دانم این دیه‌ها به دست چه کسی رسید، اما من و خانواده‌ام بارها اعلام کردیم شماره حساب و اسم آمنه مشخص است لطفا مردم به حساب‌هایی که در جاهای مختلف اعلام می‌شود کمک نکنند.» او معتقد است: «نمی‌دانم و بهتر بگویم اصلا نمی‌فهمم که چرا فعالان حقوق بشر در مورد آمنه کوتاهی می‌کنند و حرفی نمی‌زنند. مگر آمنه حقوقی نداشته است؟ مگر حقوق آمنه ضایع نشده است؟» صحبت از قصاص که می‌شود آمنه می‌گوید: «‌یک وقت است که کسی یک نفر را بدون برنامه‌ریزی کشته است، اما این تصمیم را نداشته و اتفاقی و در یک حادثه دست به قتل زده است، خب جمع کردن دیه و بخشیدن آن فرد کاری انسانی است و راضی کردن افراد برای بخشش کاری خداپسندانه.» او با اشاره به اینکه مجید موحدی سه روز با ظرف اسید در گوشه‌ای منتظر می‌شده که کسی اطراف او نباشد می‌گوید: «وقتی کسی برای انجام جنایتش نقشه می‌کشد و چندین بار برای انجام آن کار تلاش می‌کند، حقش چیست؟ مجید موحدی در سلامت عقلی کامل دست به جنایت زد و هستی‌ام را به نابودی کشاند و من این آدم را رها کردم.» وی ادامه می‌دهد: «اگر مجید موحدی آن سه روز می‌دانست که حکمش قصاص است هرگز نمی‌آمد. خودش بارها به من گفت من رویت اسید می‌پاشم و من را اعدام می‌کنند، تو می‌مانی با صورتی سوخته که دیگر هیچ کس نگاهت هم نمی‌کند، پس بیا با من ازدواج کن.»

 
نظر حقوقدان
می‌تواند بقیه دیه را مطالبه کند
علی نجفی‌دانا، حقوقدان: در مورد ادعای آمنه بهرامی نوا دایر بر اینکه وجوه مورد تعهد پرداخت نشده است اگر پرونده منجر به گزارش اصلاحی شده باشد از طریق اجرای احکام باقی مانده وجه از محکوم‌علیه قابل مطالبه است و اگر گزارش اصلاحی وجود نداشته باشد ایشان باید مطابق مدارک مابقی مبلغ را از طریق محاکم حقوقی مطالبه کند.


جمله‌هایی از کتاب «چشم در برابر چشم»نوشته آمنه بهرامی نوا

 مدتی قبل از اجرای حکم: بگذار همه عالم و آدم بگویند من آدم بی‌رحمی هستم. آنها از رنج‌های من خبر ندارند. هیچ‌کس در دنیا نمی‌تواند بفهمد که من چه عذابی کشیده‌ام.
مراحل درمان در اسپانیا: «بارسلون خیلی قشنگه. تصاویرشو هنوز توی ذهنم دارم. اگه می‌تونستم ببینم، همین حالا می‌دویدم و می‌رفتم کنار دریا می‌نشستم.»
دل‌نوشته‌های لحظه‌های پس از گذشت: «بر بلندای بلندترین قله‌ها ایستاده بودم و ابرهای سفید و تو در تو کفش‌هایم را مرطوب می‌کردند. رخش غرور بر دشت‌های باران‌خورده امید و انتظارم می‌تاخت و چشم‌هایم در لابه‌لای کوه و دمن، غزل‌های رستگاری و سعادت را دستچین می‌کرد.»

 

از قصاص تا آزادی

وقتی بخشش کردم یکی از دلایل مهم بودن مساله من این بود که به‌عنوان یک زن قصاص کامل دو چشم و دیه اعضای سوخته را گرفته بودم؛ صورتم، موهایم، دستانم که تا بالا سوخته بودند و قسمتی از بدنم.
روزی که من بخشش کردم به دادسرا گفتم حواس‌تان باشد من دیه کامل یک انسان را می‌خواهم. ایشان هم نوشتند و تمام شد.
یک ماه بعد از این قضیه من حالم خیلی بد بود و وکیلم هم رفته بود مالزی. زنگ زدند و گفتند بیا پول دیه حاضر است و اگر امروز نیایی پول به تو تعلق نمی‌گیرد.
آنجا که رفتم گفتند شما وقتی عضوی را می‌بخشی دیه به آن تعلق نمی‌گیرد. باید امضا بدهی که برای عضوی که بخشیدی دیه نمی‌‌خواهی. من گفتم وکیلم نیست، حالم هم خوب نیست.
من هم اعتماد کردم و امضا کردم. بعد من رفتم بارسلون عمل کنم که یک نفر زنگ زد و گفت، مجید موحدی عفو خورده است. گفتم مگر می‌شود؟ من شاکی خصوصی هستم. شهریور 91 گفتند 10 سال تبعیدش شده هفت سال و حالا تبعیدش شده سه سال.
من اگر چشم‌هایم را هم می‌بخشیدم دیه من می‌شد 128 میلیون تومان نه 50 میلیون. شهریور 91 آمدم و شکایت کردم. از مسئول مربوطه شکایت کردم چون بعدا فهمیدم که می‌خواسته‌اند دیه من را بکشند پایین، چون عضوی که از قصاص می‌گذرد می‌تواند دیه بگیرد. من وکیلم نبود. از روزنامه ایران درخواست وکیل کردم. آقای نجفی را معرفی کردند. با ایشان رفتیم دادگاه. آقای نجفی گفت این خانم به دادگاه اعتماد کرده است.
شکایت کردیم و تا دو سال مراحل شکایتم طول کشید. همه گفتند حق با تو است و نامه دوم هم نابینا بودی و هم وکیلت با تو نبوده باطل است.
خیلی از کارها قانونی نبوده است. رسما درخواست آمدن نکردند. رسما نامه ندادند.
از مسئول ذیربط شکایت کردم که وقتی از بارسلون برگشتم گفتند سمت‌شان تغییر کرده‌اند و در دادسرای ارشاد مشغول به کار شده‌اند. دفتر آقای [...] حساب کتاب کرد که دیه‌تان چون همان موقع پرداخت نشده الان 600 میلیون تومان شده است.
همه پیگیری کردند که این پسر باید زندانی باشد، اما نمی‌دانم چه شد. من می‌خواستم در زندان بماند. به‌نظرم این آدم خطرناک است. هم برای من هم برای جامعه. معتقدم قانون مشکل دارد که اگر از قصاص بگذریم مجرم از جنبه عمومی جرم به حبس کوتاه‌مدت محکوم می‌شود. او باید سال‌ها در زندان می‌ماند. من چشم‌هایم را، زیبایی‌ام را و زندگی‌ام را از دست دادم. خانواده‌ام هم در این سال‌ها زندگی نکردند. برادرم دچار شک عصبی شد. می‌گفت می‌خواهم چشم‌هایم را دربیاورم و بدهم به آمنه. الان برادرم در بیمارستان روانی بستری است. مادرم دیگر توان ندارد. زندگی خانواده‌ام در همه این سال‌ها مختل شد. چه کسی جواب این همه عذاب را می‌دهد؟

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha