سلامت نیوز: براساس بخشنامهای از سوی رییس قوه قضاییه قرار بر این شده است که از این پس دیگر برای موارد قصور پزشکی حکم حبس صادر نخواهد شد. معاون وزیر بهداشت نیز اینطور عنوان کرد که صدور حکم حبس برای پزشکان، اعتماد بیماران را خدشهدار میکند و اگر بیمار به پزشکش اعتماد نکند، درمان را انجام نمیدهد، جراحی را نمیپذیرد، دارو را مصرف نمیکند و آسیب جدی ایجاد میکند.
به گزارش سلامت نیوز،روزنامه جهان صنعت در ادامه نوشت: پیش از این نیز پخش یک برنامه کمدی تلویزیونی- که نگاهی طنزگونه به قصورات پزشکی و مسایل بهداشتی و درمانی در کشور داشت- به دلیل آنچه «خدشهدار کردن اعتماد به پزشکان» عنوان شد را متوقف کردند. صدور این حکم در حالی است که قصورات پزشکی که هر روزه از سوی برخی پزشکان روی میدهد، به خودی خود توانسته اعتماد بیماران را خدشهدار کند چنانچه حاصل گفتوگوی جهانصنعت با افرادی که بهطور مستقیم به دلیل قصورات پزشکی آسیب دیدهاند نیز مهر تاییدی بر عدم اعتماد بیماران آسیبدیده به پزشکان است؛ افرادی که همیشه استرسهای این دوران را به همراه دارند و به جای مراجعه به پزشکان، درد و بیماری را تحمل میکنند.
تومور پدرم را دیر تشخیص دادند
«الف. ک» از افرادی است که علاوه بر تشخیص دیرهنگام بیماری پدرش، در طول دو سال درمان با بیاخلاقی برخی پزشکان نیز دست و پنجه نرم کرد و هم بیمار و هم خانواده او آسیبهای بسیاری دیدند؛ از مرخص شدن درست پس از جراحی تومور مغزی و بدون تجویز دارو و مسکن تا بیاخلاقیهای مختلف از سوی برخی پرسنل و پزشکان. در نهایت اما الف. ک به دلیل سخت بودن پروسه شکایت در کشور، از طرح شکایت صرفنظر کرد.
پدر وی که قبلتر سابقه بیماری قلبی داشت و گفته شده بود باید دریچه میترالش تعویض شود، بهمنماه 1391 دچار علایم شدید مسمومیت شد و به اورژانس بیمارستان آتیه در تهران منتقلش کردند. «الف. ک» خود ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «در بیمارستان بدون اینکه آزمایشی از پدر بگیرند- فقط با گرفتن نبض و فشارخون- آب پاکی را روی دستمان ریختند و گفتند به خاطر عفونت خونی، بدنش این همه آب از دست داده و فقط تا دو هفته دیگر زنده است. ببریدش خانه.»
اگرچه اینطور تشخیص داده شد که بیمار تنها تا دو هفته زنده است اما آنچه بر سر این بیمار و خانواده وی میرفت، تا دو سال بعد ادامه پیدا کرد. وی را به بیمارستان شریعتی بردند و اگرچه بعد از یکی دو روز مداوا شد اما گفتند زودتر باید برای عمل قلب وی اقدام شود. این اتفاقات با تعطیلات دهه فجر مصادف شد و در نبود پرسنل کافی برای درمان این بیمار و با وجود وضعیت بد وی، در این بیمارستان هم به خانواده بیمار گفتند که پدرتان را ببرید و هفته بعد دوباره بیاورید. «الف. ک» پای تلفن بغض میکند و میگوید: «به ناچار او را به بیمارستان پیامبران بردیم. دکتر تشخیص داد که پدر دو هفته پیش سکته کرده و باز هم همه شکها به سمت مشکل قلبی او رفت. در این زمان نیم بدنش فلج شده بود.»
اواخر اسفندماه سال 1391 بیمار به آیسییو رفت و این وضعیت تا اوایل خرداد سال بعد ادامه یافت. «آوردنش به بخش اما هوشیاریاش آنقدر پایین بود که میگفتند چیزی بین کما و هوشیاری است.» آن روزها یعنی در فروردین سال 1392بود که باز به خانواده بیمار گفتند وی ماندنی نیست. آنطور که وی میگوید، اگرچه «دکتر میم» علایم فلجی نیمی از بدن بیمار را ناشی از سکته مغزی میدانست اما حتی فیزیوتراپیستهایی که در طول درمان بیمار با وی همراه بودند، با قطعیت میگفتند که «وی فلج نیست، بدنش حس دارد و تشخیص سکته مغزی برای این بیمار اشتباه است.»
رفتار غیراخلاقی شایسته پزشک نیست
الف. ک از اتفاق دیگری هم حرف میزند که تعجب وی و خانوادهاش را برانگیخته بود. بعد از چند ماه از اینکه از بیمارستان- به دلیل نبود پرسنل- جوابشان کرده بودند، در تماسی تلفنی از بیمارستان شریعتی، وضعیت بیمار را جویا میشوند و بعد از آن هیچ خبری نمیشود.
اگرچه اردیبهشت 1393 با بالن زدن قلب مشکل بهطور کامل حل شد اما درست یک هفته بعد از طرف پزشک وی اینطور عنوان شد که «مشکل دیگر از قلب نیست.» وی توضیح میدهد: «هذیان میگفت و تبهای شدید مقطعی داشت. هر بار آزمایش سیتیاسکنش را میدیدند، میگفتند مغزش لخته خون دارد، دیگر نمیشود کاری کرد. حتی خانم «دکتر میم» آزمایش سیتیاسکنش را پرت کرد و گفت سکته مغزی کرده و دیگر تمام است.»
وی از برخورد غیراخلاقی بعضی پزشکان در بیمارستان پیامبران هم گلایه میکند و میگوید: «هر بار که میگفتم قلب پدر را عمل کنید، دکترش میگفت اینکه دست و پا هم ندارد! برای چه عملش کنم؟ میگفتم این هم آدم است، جان و حق زندگی دارد. چنین برخوردی برای پزشکی که با جان مردم سر و کار دارد، شایسته نیست.»
با اینکه از فروردین تا مرداد 93 پنج مرتبه پدرشان را به بیمارستان بردند اما هر بار هیچکس تومور مغزی او را تشخیص نمیداد. «هر روز یک تشخیص میدادند. یک روز میگفتند تبی ناشناخته است، یک روز میگفتند پروستات، روزی دیگر عفونت خونی و روزی دیگر تنگی دریچه میترال. هر ماه حداقل سه هفته در بیمارستان بود.» وی این را میگوید و توضیح میدهد که دکتر قلبش با آنها هماهنگ کرده بود که برای کنترل وضعیت قلبش با تلفن همراه وی تماس بگیرند اما یک بار که وضعیت پدر بدتر از همیشه بود، پزشک وی پس از چند بار تماس با فریاد جواب داده بود که «من در تعطیلاتم.» و بعد از اینکه «الف. ک» وضعیت بیمار را توضیح داده بود، تنها این جواب را شنید: «پدرت زنده نمیماند، تا همین جا هم که زنده مانده معجزه است.» همان زمان بود که نامه زد تا سرویس بیمار را عوض کنند و پزشک جدیدی بالای سر او بیاورند.
اگرچه بهمنماه 91 بیمار را جواب کرده بودند اما همچنان زنده بود و مرداد 93 بار دیگر او را به بیمارستان منتقل کردند. وی توضیح میدهد: «پدر توی آمبولانس از یک تا هزار میشمرد. دکترها میگفتند این علایم سکته نیست ولی تشخیص هم نمیدادند چه بیماری گریبان پدر را گرفته.» او که بعد از مدتها پرستاری با حالتهای فیزیکی و علایم پدرش آشنایی داشت، بعد از اینکه بار دیگر به بیمارستان آتیه رفتند، درباره حساسیت وی به بعضی داروها اطلاعات دقیقی به پرسنل بیمارستان داد. شهریورماه باز هم حال بیمار بد شد و وی را به اورژانس بردند. «همانجا گفته بودم به قرص پروپرانولول حساسیت شدید دارد. چندینبار این را گفتم و حتی در پروندهاش هم قید کردم اما دارو را که به پدر دادند، چشمهایش برگشت و بردندش اتاق احیا.» با تمام گیر و دارها و اتفاقات پیش آمده، اینبار هم پاسخ پزشکان این بود که مشکل از قلبش نیست و بعد از آزمایش دوباره سیتیاسکن و امآرای اینبار تشخیص داده شد: «تومور طرف راست مغز بیمار را گرفته.»
اظهارات الف. ک نشان میدهد در تمام طول دوره درمان و با وجود انجام مداوم آزمایشهای سیتیاسکن و امآرآی، پزشکان مربوطه به دلیل توجه به وضعیت قلبی وی از مساله سرطان وی غافل بودند و همچنین علیرغم وجود علایم، این بیماری را زمانی تشخیص دادند که خیلی دیر شده بود. «من پزشک نیستم اما هر بار بعد از این دو آزمایش سیاهیهای غیرعادی میدیدم و به پزشکش که میگفتم جوابشان این بود که اینها لخته خون است. پدر مدام سردرد داشت و به هر صدای ضعیفی واکنش نشان میداد و میگفت چقدر سر و صدا میکنید و عکسالعمل پزشکش در نهایت بیتوجهی این بود که پدرت زیادی خودش را لوس میکند.»
مرخصی بلافاصله بعد از جراحی مغز!
الف. ک با ادامه بیتوجهی پزشک مغز، آزمایش را به جراحان و متخصصان داخلی نشان داد و خواستند بیمار را ببینند. علاوه بر این در نبود پرسنل بیمارستان- به دلیل تعطیلات ماه رمضان- بیمار رفتهرفته هوشیاریاش را از دست میداد. در شرایطی که حال بیمار رو به وخامت بیشتر میرود پیشنهاد عمل مغز از سوی پرسنل مطرح شد و با اینکه خانواده بیمار خواستند در این باره جلسهای تشکیل شود تا تصمیم درستی بگیرند، این پاسخ از سوی پزشکان مطرح شد: «تیری است در تاریکی، عملش کنید چهار ماه تا دو سال زنده میماند.»
نتیجه اما اینطور نبود. درست بعد از عمل جراحی تومور مغزی، بدون انتقال به بخش، بیمار را مستقیما از آیسییو - بدون تجویز دارو و مسکن- با آمبولانس به خانه فرستادند و گفتند متخصص قلب تلفنی ویزیتش میکند. در این شرایط کمتر از 24 ساعت پس از جراحی بیمار تشنج کرد. «گفتند مرخصش کردیم تا عفونت بیمارستانی نگیرد اما وضعیتش طوری نبود که در خانه دوام بیاورد. در نهایت با اصرار و التماس خواستیم برایش دارو تجویز کنند.»
الف. ک میگوید در طول این مدت به بیمار که بسیار درد میکشید، فقط مسکن میدادند اما تاثیری در میزان درد وی نداشته است. دکتر دیگری هم وی را ویزیت نکرد و فقط پرستار خانگی بالای سرش بود. بیمار که هوشیاری بسیار کمی داشت و اطرافیان را نمیشناخت، و مدام درد میکشید، سرانجام شب یلدای 93 به کما رفت و اوایل اسفند همان سال درگذشت. بهطور قطع وجود پزشکان متبحر و بااخلاق در تمام بیمارستانها انکارشدنی نیست اما آنچه بر خانواده الف. ک گذشت باعث شد که اعتمادشان را به پزشکان از دست بدهند و به دلیل مشکل روحی و قلبی که در این مدت مادر این خانواده را درگیر کرده، تمام مدارک درمانی پدر را از بین بردند تا بیش از این به رخدادهای پیشآمده فکر نکند.
او میگوید: «به ما گفتند عملش کنید، به نفع همه است اما به ضرر همه بود چون زجر کشیدن پدرم را دیدیم. شاید اگر این پیشنهاد نبود، تصمیم بهتری میگرفتیم. سرطان، بیماری است که کل خانواده را درگیر میکند. ما سه دختر و یک مادر تنها کسان پدرم بودیم و در طول بستری بودن وی به دلیل قانون عجیبی که نمیگذارد زنان همراه بیمارشان بمانند، نمیتوانستیم کنار پدر بیمارمان بمانیم.»
فساد اقتصادی در برخی بیمارستانها
در حال حاضر خانواده این بیمار با مرگ پدر هنوز قسط وامهای عمل جراحی و درمان وی را پرداخت میکنند. وی به فساد اقتصادی در برخی بیمارستانها اشاره میکند: «کادر بعضی بیمارستانها به باندبازی معروفاند. در این بیمارستانها بعضی پزشکان تازهکار بیماران پیر یا درحال مرگ را شناسایی میکنند و برای اینکه پولی به جیب بزنند، آنها را عمل میکنند. بعد از عمل پدر من هم بودند پزشکانی که با تعجب میگفتند وی که به عمل نیازی نداشت، چرا زجرش دادید اما به پیشنهاد کادر پزشکی به امید بهتر شدن شرایطش عملش کردیم و نتیجه چیز دیگری بود.»
الف. ک خود میگوید ابتدا پیش دکتر میم شکایت برده و این جواب را شنیده: «شکایت کنید اما به جایی نخواهید رسید. هیچ مدرکی ندارید.» وی شکایتش را پیش معاون درمانی بیمارستان آتیه برد: «بهشان گفتم که تشخیصتان این بود که دو هفته دیگر میمیرد و حال بعد از بیشتر از دو سال تحت نظر بودن و انجام مداوم آزمایشهای مختلف تومور را تشخیص دادهاید. دکترش در جواب من که میگفتم چرا برایش دارو تجویز نکردید و حالش بد است، گفت: خود شما گفتید عملش کن، فکر میکردم در اتاق عمل بمیرد! اینطور به نظر میآید که فقط میخواستند عملش کنند تا پول بگیرند.»
معاون درمانی بیمارستان هم در جواب وی تاکید کرده بود که:««دکتر ب» به لحاظ پزشکی و درمانی عملکرد بسیار خوبی دارد اما از لحاظ اخلاقی نه!»
با این همه بسیاری از مردم در مواجهه با این شرایط به دلیل سخت بودن مراحل شکایت به دلیل ضعف سیستم قضایی و عدم پیگیری شکایت به دلایل مختلف (پارتی، تهدید و...) از شکایت خود صرفنظر میکنند.
گاز استریل در شکم بیمار جا ماند
اگرچه محمود عباسی، مشاور سازمان نظامپزشکی پیشتر درباره سابقه اجرای حکم حبس برای پزشکان، مواردی مانند تشخیص نادرست بیماری که به صدمه و آسیب به بیمار منجر شده، جا گذاشتن ابزار جراحی در شکم بیمار و خطا در عمل جراحی که به صدمه و آسیب به بیمار منجر میشود را از موارد پیگیری و اجرای این حکم در استانهای تهران، گیلان، آذربایجان، مازندران و خوزستان عنوان کرده بود اما بسیارند موارد مشابهی که در سالهای اخیر بیماران، در معرض آن قرار گرفتند و همچنان هم تکرار میشود.
زهرا از عمل سزارینی حرف میزند که 13 سال پیش در بیمارستان تامین اجتماعی اردبیل انجام شد و به دلیل جاماندن گاز استریل در شکمش، وی را با مشکلات بسیار همراه کرد چنان که امروز هم افسردگیهای ناشی از این عمل را به همراه دارد.
این زن که اکنون 40 ساله است، خود توضیح میدهد: «تا چند روز پس از عمل سزارین درد داشتم و تشخیص پزشکان و همینطور اطرافیانم این بود که درد به دلیل زایمان است در حالی که چند روز بعد سونوگرافی نشان داد که پزشکان چیزی توی شکمم جا گذاشتهاند!»
او ادامه میدهد: «بعد از عمل دوم برای درآوردن گاز استریل، یک ماه تمام از شکمم عفونت خارج میشد. آنقدر که شکمم را به بدترین شکل ممکن بخیه زده بودند و علاوه بر این از لحاظ روحی و روانی به هم ریخته بودم بهطوری که در حال حاضر هم تحت نظر پزشک هستم و هنوز گهگاه درد میکشم.»
به گفته زهرا، تیم پزشکی بیمارستان، پس از جراحی هرگز نپذیرفتند که مقصر بودهاند و اعتراض بیمار را با بیاخلاقی پاسخ دادهاند: «با خود دکتر هم بعدها صحبت کردم، اما هرگز نپذیرفت.»
عجیب آنکه با وجود مقصر بودن پزشک مربوطه و لزوم عمل دوم برای خارج کردن گاز، هزینه هر دو عمل را از وی گرفتند: «بیمارستان دولتی آن زمان 450 هزار تومان از ما هزینه دریافت کرد. کسی که مرا عمل کرد زن بود و همسرش رییس همان بیمارستان. فکر کردم اعتراضم به جایی نخواهد رسید و از شکایت صرفنظر کردم.»
معاون وزیر بهداشت گفته بود که «ما هر نوع اتفاقی را در جامعه که اعتماد بیماران به پزشکان را مورد آسیب قرار دهد، آسیبی جدی به سلامت میدانیم.» توقف پخش طنز تلویزیونی که به نقد وضعیت درمانی در بیمارستانها میپرداخت و همچنین صدور بخشنامهای برای حذف حکم حبس برای موارد قصورات پزشکی، از اقداماتی است که در این راستا انجام شده اما باید پرسید که وزیر بهداشت و معاونانش برای جلب اعتماد این افراد آسیبدیده چه تدبیری اندیشیدهاند؟
نظر شما