سلامت نیوز-*دکتر امیرحسین جلالیندوشن: میتوان با این پرسش آغاز کرد که آیا میزان خشونت در جهان امروز ما نسبت به گذشته افزایش یافته است؟ این پرسش را مشخصا درباره جامعه ایران نیز میتوانیم مطرح کنیم.
به گزارش سلامت نیوز، شرق نوشت: آیا گزارشهایی را که از تجاوزهای گروهی، تجاوز به کودکان، نزاعهای خیابانی و خشونت خانگی در رسانهها درج میشود و وجدان عمومی را به درد میآورد، باید دلالتی از افزایش خشونت و رشد آن در جامعه دانست؟ به عبارتی آیا جامعه ما بیرحمتر و خشنتر شده است؟
پرسش دیگری نیز که میتوان مطرح کرد، این است که آیا جامعه کنونی ما در قیاس با گذشته ناامنتر شده و مردم اعتماد کمتری به هم دارند و این را میتوان به دلیل افزایش خشونت در جامعه دانست؟
اول آنکه قراین چندانی مبتنی بر اینکه خشونت فیزیکی و عریان در جامعه افزایش یافته در دست نیست. گزارششدن و رسانهایشدن موارد را نباید دلالتی بر خشونت روبهرشد دانست. دوم اینکه تغییراتی اساسی در جامعه رخ داده است؛ ازجمله اینکه آگاهی به حقوق انسانی و قانونی در میان بانوان بهشدت افزایش یافته که باعث میشود آنان درباره خشونت علیه خود یا کودکانشان سکوت نکنند و آن را علنی کنند یا اینکه درباره آن طلب کمک قضائی یا درمانی کنند.
نکته دیگری را هم که باید مورد توجه قرار داد، این است که الگوی عمومی خشونت در روابط نزدیک، طبق پژوهشهای موجود، تغییری جدی کرده و خشونت روانی جایگزین فرمهای عریان و فیزیکی خشونت شده است. همه ما در زندگی روزمره رفتار بیتاب و ناشکیبای مردم را در جامعه، پیشروی خود میبینیم که بهآسانی قابل رؤیت است؛ حجم خشونتهای روانی. همه ما با اندک محرکی عنان از کف میدهیم، فریاد میزنیم و برای هم شاخوشانه میکشیم. چرا اینگونهایم و ماجرا از چه قرار است؟
جامعه ما جامعهای «بیتاب» است. این حاصل مشاهده روزمره ما حداقل در شهر تهران است؛ اما این بروزهای بیرونی و پرخاشگریها را نباید سادهانگارانه دید و اینگونه تحلیل کرد که رواج بیماریهای روانی یا مشکلات اجتماعی مانند فقر یا بیکاری تمام داستان است و مثلا اگر در آب شهر، داروی ضداضطراب بریزیم یا میان مردم پول پخش کنیم، جامعه آرامش خواهد یافت. باید پیوستاری از عوامل روانشناختی زیرپوستیتر و زمینههای اجتماعی را تصویر کرد که جامعه را از یک سو در ترس و شرم و از سویی در بیتابی و خشونتگرایی قرار میدهد. «شرم» و «تحقیر» از عوامل جدی برانگیزاننده خشونت است؛ یعنی فقر و بیکاری -بهعنوان دو مظنون همیشگی که بهعنوان علت خشونت در جامعه مطرح بودهاند- در بافتاری که فرد احساس کرامت کند، نمیتواند بهتنهایی منجر به خشونت و پرخاشگری یا ناپایداری روانی شود. شرم و تحقیر انسان را از پا درمیآورد و ما عصبانی میشویم تا شرممان را بپوشانیم. آدمی شاید بتواند بیپولی را تحمل کند؛ اما تحمل کوچکشدن و خفت بسیار دشوار است؛ پس خشم و خشونت بهعنوان عاملی علیه تحقیر نقش ایفا میکند. از سویی خشونت میتواند زاییده ناکامی، ناامیدی و ترس از آینده باشد. ما حتی اگر کامیاب نباشیم؛ ولی به آینده امیدوار باشیم و مزدِ تلاش و کوشش خود را بگیریم، قادر خواهیم بود بدون خشونت به روند طبیعی زندگی خود ادامه دهیم.
از طرف دیگر، خشم و خشونت بهویژه در فرمهای روانی و غیرمستقیم، کاملا میتواند بازتاب ناتوانی جامعه در بیان خود و همچنین حضور هراس در جامعه باشد. اگر جامعه، راه را بر بیان درد از سوی مردم خود ببندد و مجاریای مانند مطبوعات، رسانههای گروهی، سازمانهای مردمنهاد و احزاب مؤثر عمل نکنند یا بزرگترها در خانواده و نهادهای کوچک دیگر، راه گفتوگو و اعلام اعتراض را سد کنند، خشونت در اشکال رنگارنگ و پنهان، جای اعتراض مدنی و آرام را میگیرد. جامعه امروز ما میدان رقابتی بزرگ شده است. همه دارند بهشدت میدوند و در تکاپو هستند؛ ولی به منزل مقصود نمیرسند. این فضای رقابت در کنار فرصتهای محدود همراه با اشتهای سیریناپذیر شهروندان، زمینهای برای ناکامی -حس ناکامی بیشتر- فراهم آورده است. جامعه ما شاید به ضرورت، به آموختن دوباره درس قناعت و آموزههای اخلاقی از این دست نیاز دارد.
*روانپزشک و استادیار گروه روانپزشکی دانشگاه علومپزشکی ایران
نظر شما