سلامت نیوز:آفتاب تابستان چتر گرم و داغش را بر سر و صورت آدمها کشیده است؛ آدمهایی که در پی کسب روزی خود به این طرف و آنطرف می روند؛ ماسک های روی صورت، لبخند و غم چهرهشان را پوشانده است باید نزدیکشان شوید، پای درد و دلشان بنشینید تا از سختیهای زندگی بگویند اما در این روزهای کرونایی شاید سخت بشود نزدیک شد و صحبتهایشان را شنید.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه آرمان ملی ،اما دورتر هم ایستاده باشی این تصاویر مدام و مدام تکرار میشود که در میان همین هیاهوی زندگی در گوشه و کنار خیابان های اصلی این شهر، چشمهای آماده به کاری نظارهگر خیابان و رانندگانی هستند که زیر باد کولر ماشینها نشستهاند؛ چشمانی نگران و جستوجوگر که تا یکی از این خودروها نیش ترمزی میزند و به طرف آن میدوند تا شاید دنبال کارگری آمده باشند. اینجا یکی از خیابانهای پایتخت است؛ جایی که کارگران فصلی در زیر سایه درختان آن به دنبال لقمه نانی به انتظار نشستهاند.
ورود به بازار کارگری از نوجوانی
بر ترسهای کرونا غلبه میکنم. ماسک را محکم بر صورتم میچسبانم و به سراغشان میروم. تعدادشان زیاد است، زیر سایه درخت وسط میدان نشستهاند. در میانشان پسری را میبینم که ریز نقش است اما دستان پینه بسته و صورت آفتاب سوختهاش میگوید خیلی بیشتر از سنش بالا و پایین روزگار را دیده است؛ 16 سال بیشتر ندارد و نام کارگر فصلی را با خود یدک میکشد؛ شغلی که به محض ورود به آن دیگر نتوانسته از آن بیرون رود و حالا هر روز آینده اش را جلوی چشمانش میبیند؛ آیندهای که مثل دیگر همکارانش است؛ سفید شدن موهایش، چین و چروک دستان، صورتش و دویدن به دنبال ماشینی برای به دست آوردن کار؛ جدال بر سر لقمهای نان آن هم از سنین نوجوانی؛ سنی که بیشتر کارگران فصلی شروع به کار میکنند و به عقیده علی حتی برای شروع کارش دیر هم شده است.
از او میخواهم دلیل ورودش با این سن کم به بازار چنین شغلی را برایم بگوید اما صدای نیش ترمز یک ماشین رشته صحبتمان را شروع نشده پاره می کنند. علی به همراه دو کارگر دیگر به سمت ماشین می دوند از دور صدایشان را می شوم «نه بابا کاری ندارد یه تیغه است و چند تا آجر؛ نه گچ و خاک هم نمی خواد.» سوار ماشین می شوند روزی امروزشان را خدا رساند اما یکی از آنها که تقریباً سن بیشتری داشت نگاهی به ماشین می کند و آهی میکشد و به زیر سایه درخت بازمیگردد.
10 سال سابقه کار بدون بیمه
مرد که برمیگردد ادامه صحبتهایم با علی را با او دنبال میکنم مرد 37 سال دارد و لهجهاش برایم آشناست، میگویم همشهری هستیم؛ میخندد و دندانهای زرد و خرابش خودنمایی میکند. ماسکی بر چهره ندارد. 10 سال است که نقاشی و دیوارچینی ساختمان می کند، ابزار کارش کنار دستش داخل کیسه پلاستیکی است. سالهاست که آجر روی آجر گذاشته و دیوارها را رنگ زده است اما خودش می گوید: «هیچ بیمهای ندارم، مدتهاست که دنبال بیمه کردن هستم، اما شرکتهای بیمهای با شرایط سختی مرا بیمه میکنند.»
بیمه نداشتن اما تنها مشکل این کارگر نیست چرا که به محض شنیدن صحبتهایمان بر سر بیمه با او کارگران دیگری هم خودشان را به بحث میرسانند یکی از آنها که عقبتر ایستاده تقریباً 40 ساله است. لباسهای رنگ و رورفتهای به تن دارد، لهجهاش برایم آشنا نیست. میگوید از زاهدان به امید کسب و کاری بهتر به تهران آمده بود، همانطور که با چشمانش خیابان را نظاره میکند، میگوید:«از وقتی این ویروس لعنتی آمده روزی ما هم مثل درخت بیبار خشک شد تا قبل از اینها هر روز سرکار بودم اما حالا هر دو، سه روز یکبار شاید برایم کاری پیدا شود کاری که 100 تا 200 هزار تومان برایم عایدی دارد از این مبلغ ماهی 600 هزار تومانش را صاحبخانهام میگرفت که دیگر خانه را پس دادم. میخواهم بدانم شب ها را چطور سر میکند که میگوید:«در تهران خویشی ندارم شبها اگر دیر نیفتد میروم یک جا که مال شهرداری است. اگر هم دیر بیفتد همین جا در میدان میخوابم.» دوباره صدای نیش ترمزی به گوش میرسد جمعیتی که تا چند لحظه پیش کنارم ایستاده بود به سراغ ماشین می روند چند نفر از بینشان پیروز میدان میشوند و به دنبال روزیشان میروند.
مشکلات جسمی کارگران فصلی
از میدان که دور تر میشوم دسته دسته میبینمشان که به انتظار نشستهاند؛ از جوان 18 ساله تا پیرمرد 65 ساله متقاضی کارند؛ بعضی از آنها ابزار کارشان را همراه خود دارند کلنگ، متر و استانبولی گچ را درون ساکی کنار خود گذاشتهاند؛ بعضی از آنها دستوپایشان آسیب دیده است. حالا حرفهای جواد 20 ساله است از ملایر به امید کسب روزی راهی تهران شده است و تا کلاس پنجم بیشتر نخوانده، در گوشم است که گفته بود: «نشد دیگر درس بخوانم! باید میرفتم سرکار بچه بودم که آقام مرد.
سه خواهر و یک برادر دارم خرجمان جور نبود. تهران بزرگ است و ساختوساز در آن رونق دارد.» اما همین هفته پیش در حادثهای که بر سر ساختمان برای جواد اتفاق افتاد و از طبقه دوم به پایین افتاد و حالا با پایی که لنگ می زند دوباره برای کار برگشته است، مرد میانسال کنارش هم دست شکسته خود را که به گردنش آویزان است نشان داده بود؛ همگی این آسیبها در زمان کار اتفاق افتاده و البته به خاطر بیمه نداشتن، نه خودشان نه صاحب کارشان به فکر درمان درستی برای مشکلات جسمیشان نبودند؛ همگی با هم گفته بودند: «ما همین که لقمه نانی دربیاوریم و دست خالی به خانه بر نگردیم برایمان کافی است دیگر هزینه این چیزها را نداریم»؛ هزینه این چیزها یعنی هزینه برای سلامتیشان!
کرونا آفت جان زندگی کارگران
این روزها کرونا زندگی عادی را هم شخم زده است چه برسد به زندگی کارگرانی که در شرایط عادی معلوم نبود که بتوانند کاری را بگیرند یا نه؛ این را خودشان می گویند اما به ظاهر یکی از مشکلاتی که به واسطه کرونا برای آنها به وجود آمده است نبود کار است و پشت پرده آن هزینه سنگینی است که باید بابت ابتلا به این ویروس پرداخت میکنند؛ البته صرفاً هزینه مالی مدنظر نیست چراکه یکی از کارگران می گفت:
«در این شرایط با ترس پا به خانه کسی برای کار می گذاریم و بر سر ساختمان میرویم چراکه نمیدانیم افرادی که در آنجا مشغول کار هستند یا سکونت دارند از سلامت جسمی برخوردارند و یا ناقل بیماری اند، همین هفته پیش بود که یکی از بچه ها برای کار رفت و چند روز بعد تب و سرفه هایش شروع شد و حالا 20 روزی است که در خانه است و با کرونا دست و پنجه نرم می کند. حالا شما بگویید یک کارگر روز مزد که چند روزی است در خانه است و درگیر بیماری است، چطور باید از پس هزینه های درمان و مخارج زندگی اش برآید.»
نظر شما