چهار جوان مبتلا به ام.اس به نام های فربد توسلی، حسین کاکاوند، سینا صادری و علی رضا موسوی با رکاب زدن مسافت ۱۱۰۰ کیلومتری مشهد به تهران این شعار زیبا و امیدبخش را فریاد کردند که: «با ورزش سبک و مداوم بر ام اس غلبه کنیم».

گزارشی از ۱۱۰۰ کیلومتر رکاب زنی جوانان مبتلا به ام اس

سلامت نیوز : چهار جوان مبتلا به ام.اس به نام های فربد توسلی، حسین کاکاوند، سینا صادری و علی رضا موسوی با رکاب زدن مسافت ۱۱۰۰ کیلومتری مشهد به تهران این شعار زیبا و امیدبخش را فریاد کردند که: «با ورزش سبک و مداوم بر ام اس غلبه کنیم». این گروه روز شنبه ۲۳ اردیبهشت ماه به همراه گروه پشتیبانی با بدرقه ی خانواده ها از تهران به سمت مشهد پرواز کردند و روز سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱ سفر چهارده روزه از مشهد مقدس را آغاز کردند. حسین کاکاوند یکی از اعضای گروه آوای امید، گزارشی از سفر خود و دوستانش را در اختیار پیام ام.اس قرار داده است که با کمی تلخیص از نظر خوانندگان می گذرد.

 سه شنبه ۲۶ اردیبهشت

به گزارش سلامت نیوز به نقل از مجله ام اس ؛ ساعت ۶:۵۰ بیدار شدیم. بعد از صبحانه و آماده کردن دوچرخه ها و ماشین ها توسط مسوولین آنها، راهی انجمن ام اس مشهد شدیم. گروه، بعد از مصاحبه تلویزیونی و مراسم بدرقه و عبور از زیر قرآن، مسیر خود را از مقابل انجمن به سمت حرم امام رضا(ع) آغاز کرد. از فلکه آب به طور رسمی سفر ما شروع شد.برعکس تمام نگرانی ها از گرمای مسیر،هوا در ابتدای راه بسیار مطبوع بود ولی بعد از طی ۲۰ کیلومتر، نم نم باران شروع شد و بعد از ۲ کیلومتر به علت باران شدید مجبور به استفاده از لباس مخصوص شدیم و این در حالی بود که به غیر از باران، باد هم در مسیر ما را همراهی می کرد و این باد وباران تا آخر مسیر مهمان ما بود.حدود ساعت ۳ بعد از ظهر به اولین شهر محل توقف خود در طی مسیر رسیدیم. تا ساعت ۷ شب استراحت کردیم و شام را مهمان مسوولین شهر ملک آباد بودیم.

چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت

ساعت ۶ بیدار شدیم. بعد از صبحانه و نرمش وارد جاده شدیم. حدود ۲۰ کیلومتر از جاده سربالایی بود که فشار بالایی داشت. جاده بین شهرهای ملک آباد تا نیشابور، جاده ای بود با آب و هوای مطبوع و خنک ؛ از طبیعت سرسبز و مناظر بکر و دست نخورده این مسیر نمی شود به راحتی گذشت.ساعت ۲:۳۰ به نیشابور رسیدیم. در مسیر با یکی از پیشکسوتان دوچرخه سواری نیشابور مواجه شدیم که حدود بیست کیلومتر با ما هم مسیر شد. محل اقامت ما در کنار آرامگاه حکیم خیام نیشابوری قرار گرفته بود.بعد از ناهار چند ساعتی خوابیدیم و بعد از خواب به مقبره خیام رفتیم. نم نم باران بر فضای شاعرانه آنجا افزوده بود. در کنار مقبره خیام فهمیدیم که فردا ۲۸ اردیبهشت سالروز تولد و روز ملی خیام است و می تواند مکان مناسبی برای اطلاع رسانی باشد. با تصمیم جمع قرار شد در شهر بعدی توقف نکنیم و به جای آن یک روز بیشتر در نیشابور بمانیم و مسیر بین نیشابور تا سبزوار را بدون توقف طی کنیم.

پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت

ساعت ۹ بیدار شدیم، بعد از صبحانه برای ارتباط با مردم در مراسم گلباران مقبره خیام حاضر شدیم و تا ساعت ۳ بعدازظهر آنجا بودیم. در ارتباط با مردم با بازخوردهای خوبی مواجه شدیم. بعد از ناهار دو دسته شدیم، یک گروه برای استراحت به محل اسکان رفتند و گروه دیگر دوباره به مقبره خیام بازگشتند. ساعت ۵ دوباره همگی به مراسم تجلیل مقام خیام رفتیم و بعد از آن برای ادای احترام به محضر عطار به آرامگاهش رفتیم و آنجا هم به اطلاع رسانی پرداختیم.یکی از نکات جالب در آرامگاه عطار، آشنایی ما با یک فرد مبتلا به ام.اس بود که ۹ ماه پیش بیماری  او را تشخیص داده بودند. اواز آینده اش نگران بود و می گفت خیلی از اطرافیانش هم از این موضوع خبر ندارند. وقتی دلیلش را پرسیدیم گفت: به کسانی هم که گفتم، اشتباه کردم، چون با دلسوزی های نابجا و برخوردشان اذیتم می کنند. او حاضر به پخش تصویرش هم نبود ولی بعد از صحبت با او، طبق گفته خودش دیگر از آینده اش ترسی نداشت و جلوی دوربین آمد. در ضمن همسرش در این ۹ ماه حامی و همراه اش بود.

جمعه ۲۹ اردیبهشت

ساعت ۴:۳۰ صبح بیدار شدیم. ۵:۳۰ آماده نرمش قبل از شروع بودیم. ۶:۱۰ بعد از نرمش، حرکت را از جلوی مقبره خیام نیشابوری آغاز کردیم. جاده سبزوار، با پیچ و خم های کم و سربالایی و سرپایینی های محدود دارای طبیعت زیبایی بود. تمام مسیر را رکاب زدیم و به سبزوار رسیدیم.بعد از ناهارهمگی به دلیل خستگی راه تا ساعت ۸ خوابیدند. طبق برنامه باید فردا صبح ادامه مسیر را رکاب می زدیم ولی با توجه به موقعیت اسکانمان در دانشگاه سبزوار و متفاوت بودن محیط برای اطلاع رسانی تصمیم گرفتیم بیشتر بمانیم.

شنبه ۳۰ اردیبهشت

۹ صبح  بیدار شدیم و بعد از صبحانه، گروه به کارهای شخصی مشغول شدند. حدود ساعت ۴ در محوطه دانشگاه سبزوار با دانشجویانی با رشته های تحصیلی متفاوت روبرو شدیم؛  باز هم در اکثر موارد کمتر کسی اطلاعاتی در مورد ام اس داشت و اگر هم داشتند در حد اطلاع از ناتوانی و از این دست بود، لذا تا آنجا که توانستیم آگاهشان کردیم.بعد به محل اسکانمان رفتیم و آماده شدیم برای رفتن به فوتبال؛ بعد از کمی فوتبال هم شام و خواب و استراحت برای مسیر فردا.

یکشنبه ۳۱ اردیبهشت

ساعت ۴:۳۰ بیدار شدیم اما تا راه افتادیم ساعت ۸ شده بود. بعد از گذشتن از داخل شهر سبزوار وارد جاده شدیم. جاده با سربالایی و سر پایینی، ما را کمی از برنامه عقب انداخت. البته تا ساعت ۱۱ باد موافق بود ولی بعد از آن، باد مخالف ما شد و کار را سخت تر کرد. از لحاظ طبیعت هم کمی کویری تر و هم گرمتر شده بود. یکی از نکات جالب در این مسیر، وجود ملخ در جاده بود!دیگر به داورزن رسیده بودیم. با هماهنگی دانشگاه آزاد ،محل اسکان ما در یکی از خانه های معلم آن اداره در کاهک بود. تا کاهک ۷- ۸ کیلومتری راه  بود و این مسافت را با ماشین رفتیم. بعد از ناهار از رادیو ورزش زنگ زدند و با فربد مصاحبه کردند. بعد از ناهار بچه ها خوابیدند و بعد از بیدار شدن چند تا از بچه ها احساس سرماخوردگی و افت فشار داشتند که به هلال احمر کاهک رفتیم برای مداوا.

دوشنبه ۱ خرداد

صبح که بیدار شدیم حال دوستان بهتر شده بود و بعد از صبحانه راهی شدیم. مسیر ما به سمت شهر میامی بود و طبق قرار دیگر نباید در کاروانسرای عباسی توقف می کردیم. مسیر خیلی خشک و گرم بود ولی همچنان گروه با تمام قدرت و توان در حال رکاب زدن بودند و برای این که متحمل فشار بسیار بالایی نشوند زمان استراحت ها را کمی به هم نزدیک تر کردیم. یکی از زیبایی های مسیر، “کاروانسرای میاندشت” بود. مدتی برای استراحت و دیدن این اثر تاریخی توقف کردیم.در طول مسیر یکی از اعضا دچار مصدومیت شده بود، برای همین بعد از رسیدن به میامی به هلال احمر رفتیم و کارهای درمانی را انجام دادیم. در میامی جای مناسب برای استراحت و اسکان پیدا نکردیم، تصمیم گرفتیم که امروز به شاهرود برویم. ساعت یک بعد از ظهر بود و گرما به اوج خود رسیده بود و ما باید طبق برنامه فردا در شاهرود می بودیم. به همین دلیل تصمیم گرفتیم مسیر بین میامی تا شاهرود را با ماشین برویم. بعد از رسیدن به شاهرود و صرف ناهار،  تا آخر شب در هتل بودیم.

سه شنبه ۲ خرداد

پس از صبحانه  آماده حرکت به سمت جنگل ابر شدیم. جنگل ابر در بیرون از شهر شاهرود در جاده آزاد شهر بعد از شهر بسطام است. وارد جاده جنگل ابر شدیم، راه آسفالت نبود و به همین دلیل باید آرام می رفتیم. بعد از گذشتن از روستای ابر، وارد مسیر اصلی جنگل شدیم. جنگل واقعاً دارای طبیعت بکری بود. پس از برگشت به محل اسکان، ناهار خوردیم و تا بعدازظهر کمی استراحت کردیم و بعد همگی برای اطلاع رسانی به شهر رفتیم؛ اول پارک بلوار شاهرود و بعد پارک آبشار. مهم ترین و جالب ترین ارتباط ما در کل سفر تا به اینجا در پارک آبشار شاهرود رقم خورد، وقتی با یک خانواده گفتگو می کردیم؛ همسر این خانواده اطلاعات بسیار کامل و صحیحی از بیماری ام اس داشت و این خوشحال کننده بود.

چهارشنبه ۳ خرداد

امروز نسبت به روزهای قبل بیشتر خوابیدیم و تا ناهار مشغول رسیدگی به کارهای شخصی شدیم. بعد از آن به سمت بسطام رفتیم تا برای صرف شام به جنگل ابر برویم. در بسطام محل اسکانمان را تعاونی روستایی در اختیارمان گذاشت. بعد راهی جنگل ابر شدیم. امروز دیگر از داخل روستا رد نشدیم و از مسیر دیگری رفتیم. به دلیل بارانی که از قبل آماده بود جاده کمی لغزنده بود . در حال بالا رفتن بودیم که به نقطه ای رسیدیم که یکی از ماشین های پشتیبان دیگر نمی توانست بالا بیاید. تصمیم به توقف در همانجا گرفته شد. در نزدیکی ما یک تپه بود که در بالای آن تپه یک کلبه سنگی با چند سگ و چند اسب دیده می شد. تصمیم گرفتیم برای اسکان به بالای تپه برویم. صاحب  کلبه خیلی مهمان پذیر بودند تا جایی که تصمیم گرفتیم شام را آنجا بخوریم. حاج محمود صاحب کلبه با کمال میل قبول کرد و شام را در کنار آنها خوردیم.دیگر دیر وقت شده بود، به بسطام برگشتیم و استراحت کردیم تا صبح به راه خود ادامه دهیم.

پنج شنبه ۴ خرداد

با اینکه روز قبل کمی خسته شده بودیم ولی بازهم ساعت ۴:۳۰ بیدار شدیم. قبل از خارج شدن از بسطام اول به آرامگاه امامزاده جعفر و بایزید بسطامی عارف بزرگ آن شهر رفتیم. بعد وارد جاده مابین بسطام به شاهرود شدیم. باران با ما تا شاهرود همراه بود. وارد جاده شاهرود به دامغان شدیم. باز هم جاده با سربالایی شروع شد. سربالایی و سرپایینی هایی با طبیعت بسیار زیبا.  طبیعت این مسیر همانند جاده های کویری بود، با این تفاوت که ما امروز به دلیل ابری بودن هوا، آفتاب مستقیم نداشتیم.در میانه ی مسیرتوقف کوتاهی داشتیم، پس از گذشت ۲۰ دقیقه ادامه مسیر آغاز شد که متاسفانه باد مخالف،کار را برای گروه سخت کرد به طوری که حتی در سرپایینی هم باید ما حتما پا می زدیم و به غیر از پا زدن به دلیل وزیدن باد از بغل باید تعادل دوچرخه ها را هم حفظ می کردیم.

پس از حدودا ۴ ساعت رکاب زدن وارد دامغان شدیم. پس از ناهار استراحت کردیم. بعدازظهر برای اطلاع رسانی به سطح شهر رفتیم، در میدان اصلی شهر یکی از دوستانمان و همسرش را دیدیم که از تهران تا دامغان آمده بودند تا با تازه کردن دیدار با جمع، جشن تولد یکی از اعضای گروه(خودم) را دور هم جشن بگیرند. من اصلا از این قضیه مطلع نبودم و فکرش رو هم نمی کردم؛ شب  خوبی بود.بعد از آن دوباره به اطلاع رسانی مشغول شدیم. آنجا با دوچرخه سواری آشنا شدیم که ابتدا برایش غیر قابل درک بود که چهار ام اسی این مسیر را بخواهند طی کنند ولی بعد از صحبت و دادن اطلاعات توسط گروه، دید او نسبت به بیماری کاملا عوض شد. بعد از گفتگو با تعدادی از مردم دامغان برای شام و استراحت به هتل رفتیم.

جمعه ۵ خرداد

پس از پرس وجو از مردم، تصمیم گرفتیم به «چشمه علی» برویم که محل تفریحی و سیاحتی است و با دامغان ۲۵ کیلومتر فاصله دارد. جاده چشمه علی بسیار زیبا بود.به چشمه علی تازه رسیده بودیم که دوباره با یک سوپرایز روبه رو شدیم و آن هم حضور یک خانواده ی آشنا در چشمه علی بود، این بار جز فربد هیچ کس از این قضیه خبر نداشت. آنها هم تولد مرا بهانه قرار داده بودند تا دیداری با جمع تازه کنند. آنجا هم با مردمی که برای دیدن چشمه علی آمده بودند به صحبت نشستیم. غروب به محل اسکانمان برگشتیم.

شنبه ۶ خرداد

ساعت ۶ صبح آماده حرکت شدیم. اولین تابلوی جاده دامغان به سمنان مسافت ۱۰۵ کیلومتر را نشان می داد. جاده در ابتدا همسطح بود و باد بسیار آرام ولطیف در حال وزیدن بود. حدود یک ساعت رکاب زده بودیم که به پلیس راه رسیدیم. بعد از ثبت ساعت و کمی استراحت به مسیر خود ادامه دادیم. باد کمی از آرامش خود را از دست داده بود، سربالایی های جاده خود را نشان می داد و گروه در حال ادامه راه بود.

۶۰ کیلومتر از جاده را که گذراندیم سربالایی های گردنه آهوان آغاز شد. در ابتدای مسیر گرما هم به سختی کار افزود. مسیر با سربالایی های تند و آفتاب سوزان همچنان ادامه داشت و باد هم سنگین شده بود. حدود ۳۰ کیلومتری را این چنین  طی کردیم و حالا سرپایینی ها شروع شده بود ولی به دلیل باد زیاد در سرپایینی ها هم باید رکاب می زدیم و ۲۰ کیلومتر مابقی هم بدین شکل طی شد.سرپایینی آخر منظره زیبایی داشت. پس از طی این سرپایینی وارد پلیس راه شدیم و با استقبال گرم دانشگاه آزاد سمنان ، سازمان ورزش شهرداری و صداوسیمای این استان روبرو شدیم.بعد از مراسم استقبال تا دانشگاه آزاد سمنان رکاب زدیم و بعد از ناهار به محل اسکانمان در داخل شهر سمنان رفتیم. همگی خسته بودند تا شب استراحت کردیم.

یکشنبه ۷ خرداد

امروز در سمنان ماندیم تا بتوانیم هم اطلاع رسانی کنیم و هم برای ادامه مسیر کمی استراحت کنیم. برای همین تا ظهر به کارهای شخصی رسیدیم. بعد از ناهار کمی بازی کردیم. بعدازظهر برای گردش، اطلاع رسانی و ضبط فیلم به شهمیرزاد، منطقه ی ییلاقی اطراف سمنان رفتیم. شهمیرزاد جای بسیار خنکی حتی در گرمای تابستان است، تا آنجایی که در تابستان شب ها و حتی روزها نمی توان با لباس تابستانی بود و هیچ خانه ایی در بخش کولر ندارد. بعد به محل اسکانمان در سمنان بازگشتیم، شام را خوردیم و جز خوابیدن کار دیگر نداشتیم.

دوشنبه ۸ خرداد

صبح خواب ماندیم، باید زودتر راه می افتادیم چون امروز باید حدود ۱۱۰ کیلومتر رکاب می زدیم و گرمای هوا هم بسیار زیاد شده بود. وارد جاده شدیم. جاده پر از ماشین بود که هر کدام آنها می توانست امنیت ما را به خطر بیندازد و این جاده متاسفانه شانه خاکی زیادی هم نداشت و باید در یک خط می رفتیم.اولین توقفگاه ما شهر سرخه بود که آقای نصیری،  تهیه کننده ی مستند ام.اس به همراه «میثم» کارگردان و تصویربردار این مستند، از تهران به ما رسیدند.به دلیل شدت گرمی هوا برای پوشیدن جلیقه های خنک کننده  توقف کردیم و پس از پوشیدن آنها و خوردن آب خنک، دوباره به راه افتادیم. پس از طی مسیر از سمنان تا گرمسار در کویر گرم، به گرمسار رسیدیم. پس از ناهار در دانشگاه آزاد گرمسار، به محل اسکانمان رفتیم. بعد از استراحت به میدان اصلی شهر گرمسار رفتیم. اول با چند دوچرخه سوار صحبت کردیم که باورشان نمی شد ما ام اس داشته باشیم و این مسیر را با دوچرخه آمده ایم.با یک زوج جوان مواجه شدیم که فهمیدیم ۶ ماه از ابتلای خانم  به ام اس می گذرد و طبق روال همیشگی مان و در حد اطلاعاتی که داشتیم به سوالاتشان پاسخ دادیم.

سه شنبه ۹ خرداد

امروز صبح راحت تر از هر روز بیدار شدیم، پس از خوردن صبحانه و جمع کردن وسایلمان، سریع آماده رفتن شدیم، برای اینکه باید ساعت ۱۰ صبح به شریف آباد و ۱۱ صبح به پاکدشت می رسیدیم. در نزدیکی های ایوانکی پدر فربد هم به ما پیوست.جاده  امروز دارای سربالایی و سرازیری خوبی بود و سرعت ما به دلیل نبودن باد خوب شده بود و حتی مجبور شدیم کمی توقف کنیم تا زودتر از زمان تعیین شده نرسیم.  قبل از شریف آباد یک ماشین راهنمایی و رانندگی و یک ماشین آمبولانس هلال احمر به انتظار ما ایستاده بودند. یک دوچرخه سوار هم از چند کیلومتر قبل تر با ما هم مسیر شده بود. راهنمایی و رانندگی و آمبولانس همراه ما آمدند و ما را اسکورت کردند و قصدشان حفظ امنیت و کنترل راه و مسیر بود.به شهر شریف آباد که رسیدیم، شورای شهر و فرمانداری و مسوولین دیگر شهر منتظر ما ایستاده بودند. به همراه آنها به مزار پنج شهید گمنام آن شهر رفتیم و با نثار دسته گل ، به مقام والای آنها ادای احترام کردیم و بعد هم به سرعت به سمت پاکدشت حرکت کردیم.از شریف آباد تا شهرداری پاکدشت رکاب زدیم. بعد از مراسم استقبال، مراسم دیگری را در سالن همایش تدارک دیده بودند. بعد از آن به محل اسکان رفتیم و تا آخر شب استراحت کردیم.

چهارشنبه ۱۰ خرداد

امروز آخرین روز بود که باید برای رسیدن به تهران رکاب می زدیم. صبح زود بیدار شدیم. پدر فربد هم رسید. وسایلمان را سریع جمع کردیم تا بتوانیم سریع تر برنامه را شروع کنیم تا قبل از شلوغی جاده و آلودگی زیاد هوا به تهران برسیم.چند کیلومتری را طی کرده بودیم که پدر و مادر سینا هم به این جمع اضافه شدند. حضور همه آنها باعث شده بود که سختی راه و نگرانی ما به حداقل برسد و بتوانیم تا تهران بدون استراحت در حالی که اکثر مسیر سربالایی بود را طی کنیم. بدون استراحت به شهر تهران رسیدیم .طبق برنامه قبلی باید تا سه راه افسریه پا می زدیم و حالا رسیده بودیم به مقصد. اولین جایی که توانستیم  توقف کردیم، ضمن گرفتن عکس یادگاری و ابراز خوشحالی برای رسیدن به هدفمان، رفتیم به سمت منزلمان تا فردا بتوانیم با حضور در جمع ام اسی ها این روز را جشن بگیریم.

پنج شنبه ۱۱ خرداد

روز جهانی ام.اس

صبح ساعت ۱۱ تمام کارها را انجام داده بودیم. همه ی اعضای گروه آمدند. بعد از صبحانه با ماشین به سمت انجمن ام اس حرکت کردیم. چند نفر از اعضای انجمن منتظر ما بودند. بعد از احوال پرسی، طبق هماهنگی های قبلی چند دوچرخه سوار هم به ما اضافه شدند.بعد از اینکه قمقمه هایمان را با آب خنک پر کردیم به سمت محل مراسم روز جهانی ام اس در سالن ایوان شمس حرکت کردیم. چند نفر از مدیران و اعضای انجمن به نمایندگی انجمن ام اس ایران با دسته گل به استقبال ما آمدند. همه مهمانان یک روبان نارنجی به سینه هایشان زده بودند و برای ما هم آوردند. بعد به داخل سالن رفتیم.

هنگام ورود به سالن با تمامی دوستان و خانواده هایمان مواجه شدیم و بعد از بیست روز دوری در کنار آنها بودیم. در میانه ی مراسم، بخشی از فیلم دوچرخه سواری ما پخش شد که با استقبال خوبی مواجه شدیم. سپس ما را به بالای سن دعوت کردند و لوحی به رسم یادبود گرفتیم و هر کدام از ما اندکی حرف زدیم. در حاشیه ی مراسم هم یک سری مصاحبه با شبکه های تلویزیونی و رادیویی داشتیم.دیگر به ساعت ۷ رسیده بودیم و مراسم روزجهانی ام اس در سال ۹۱ به بهترین شکل برگزار شد و به پایان خود رسید. از امروز باید خودمان را برای سال آینده آماده کنیم، تا سال آینده بتوانیم همانند امسال مراسم باشکوهی حتی بهتر از امسال برگزار کنیم. در پایان از تمام کسانی که ما را در این سفر یاری دادند تشکر می کنیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha