به گزارش سلامت نیوز به نقل از آرمان ؛ دفعه قبل آمدم ایرانیاش را گرفتم اما افاقه نکرد. خارجیاش گرانتر است ولی بیمارستان هزینه ایرانی را حساب میکند و مابهالتفاوتش را که سی هزار تومان است خودمان باید بدهیم. الان مریضمان بستری است و منتظرم دارو را بگیرم ببرم.» زن کنار دستی میگوید برای داروی دیابت مادرش آمده که با بیمه خیلی هم ارزان است و مشکلی ندارد. توی بخش فوقتخصصی وضع فرق میکند. پسر جوانی که کناردستم روی یکی از صندلیها نشسته در حالی که سعی میکند سرش را از زیر چکههای بیامان آب کولر نجات دهد میگوید برای داروی شیمی درمانی آمده است و با این بار 18 دوره است که این دارو را خریداری میکند و از سال گذشته تا حالا قیمت آمپولها دو برابر شده. «یکی از داروهای ضد تهوع نایاب است و نه این جا دارد و نه داروخانه هلالاحمر. همه میگویند تمام شده و ندارند.»
پسر جوان روی صندلی جلویی هم برای داروی شیمیدرمانی آمده و میگوید بیمه بیشتر هزینهها را تقبل میکند. دختری به زن جوان کنار دستیاش از گران شدن داروی اماس میگوید. خودم را قاطی بحثشان میکنم و جزئیات بیشتری میپرسم. «پدرم استشهاد محلی جمع کرده که مستاجریم. نمیدانم استشهاد را به کجا داده اما ما ربیف را 500 هزار تومان میخریم که قیمت اصلیاش دو میلیون تومان است. یعنی الان که گران شده اینقدر است و نزدیک نصف این بود.» بیرون داروخانه سیزده آبان موتوریها ایستادهاند و همین جور که با دستمال گرد آینه بغل را میگیرند داد میزنند: بیمارستان، هلالاحمر...بیمارستان، هلالاحمر...
از همه جا رانده به هلالاحمر
مسئولان از یک طرف میگویند دارو گران نشده و هیچ داروخانهای حق ندارد قیمتها را بالا ببرد؛ از طرف دیگر هم یک عده میگویند داروخانهها با این سود کم ورشکسته میشوند چون قیمتها بالا رفته و اگر آنها بالا نبرند به ضررشان است. بعضی میگویند باید سهم مردم را از پرداخت هزینهها کم کرد. به نقل از فارس، سیامک افاضلی، مدیر شرکت داروسازی سهای هلالاحمر میگوید: چرخه اختصاص ارز دولتی برای واردات مواد اولیه گریبانگیر هلالاحمر هم شده است.
مجبورند نقد خرید کنند و همین مساله نقدینگی شرکتهای دارویی را ضعیف کرده است. افاضلی معتقد است مسیر قیمتگذاری دارو، صنعت داروسازی را با مشکل مواجه کرده است و باید برای آن تمهیداتی در نظر گرفته شود؛ قیمتگذاری دارو تنها با نگاه به مردم نباید طوری در نظر گرفته شود که فقط نیازها از طریق بازار داخل تامین شود. «درست است که دارو را تحریم نکردهاند ولی ما وابستگی نفتی داریم پس باید دلاری باشد که بدهیم و مواد اولیه دارویی بگیریم. از طرفی جابهجایی پول پرهزینه است و سبب میشود که هزینه مواد اولیه دارویی گران تمام شود که در نهایت یا شرکت دارویی باید زیان بدهد یا قیمت را افزایش دهد که در هر دو حالت به ضرر بیماری است که باید دارو را مصرف کند.» داروخانه هلالاحمر در خلوتیِِ خیابان قرنی نشسته و سیل آدمهایی است که از همه جا مانده به این داروخانه پناه میآورند.
زن روی صندلی نزدیک در نشسته و هر چند دقیقه یکبار با تلفن همراهش حرف میزند. میگوید دنبال یک داروی اعصاب آمده ولی 800 هزار تومان است و ندارد بدهد و حالا مانده چه کند. میگوید بیمه داروی آمپول را پوشش نمیدهد و خواهرش یک دختر 29 ساله است که به خاطر یک بیماری موقع نوزادیاش توان کنترل حرکاتش را ندارد و از این وضع غمگین است و راه بهتر شدنش هم همین 4 آمپول است. «دکترش دکتر خوبی است و گفته این آمپولها به حال خواهرم اثر میکند. طفلی به خاطر این وضع هنوز ازدواج نکرده. مغزش سالم است ولی نمیتواند حرکات دست و پایش را کنترل کند. گاهی اختیارش را هم از دست میدهد بهخصوص وقتی هیجانزده میشود. اینجا میگویند بیمه نیست. یعنی توی دستگاه که زد گفتند بیمه است ولی از همدیگر پرسیدند و گفتند نیست.» زن روی صندلی جلویی میگوید دارویش توی تبریز پیدا نشده و آمدهاند تهران. «زولادون که برای سرطان است و بیسموت که ایرانی است و برای مشکلات معده. اینجا هم میگویند زولادون ندارند ولی میشود با 5-6 برابر قیمت از ناصرخسرو پیدا کرد.»
مردی که کنار دستم نشسته گردنش را به زحمت میچرخاند و میگوید برای داروی قلب پدرش آمده، هر از گاهی هم روی موهای سفید پیرمرد که ردیف جلوتر از ما نشسته دست میکشد. «رفتم از بیمه تاییدیه گرفتم تا هزینهاش را پرداخت کند. قیمتش تغییر چندانی نکرده و بیمه پدر هم خدمات درمانی ارتش است. با بیمه 5 هزار تومان است اما بدون تاییدیه 15 هزار تومان.» پیرزن موهای نارنجیاش را با سر انگشتانش تو میدهد و گره روسری را محکم میکند و میگوید: دنبال اسپری آسم آمدهایم. گران شده و الان 150 هزار تومان است. خارجی است و مسئول داروخانه میگوید در انبارشان موجود نیست. داروخانه شلوغتر میشود و آدمها به هوای شنیدن اسمشان و نوبت معلوم شدن تکلیف دارو یکی یکی از صندلیها بلند میشوند و پشت پیشخوان میایستند.
مرد میانسال دستش را روی سر کم مویش میکشد و با حالتی مستاصل میگوید: برای داروی مادوپار و اوسویکس آمدهام؛ داروهای لرزش دست و اعصاب. بیمهاند میگویند نداریم. دارند ولی آزاد میدهند. بیمه تایید نمیکند و میگوید باید قلب را فنر زده باشید چون داروی رقیقکننده خون است. همیشه با بیمه میگرفتیم اما میگویند نمیآید و از این حرفها. بیرون هست ولی باید داروی 10 هزار تومانی را 50هزار تومان بخریم. زن جوان چند تا صندلی آن طرفتر اخم کرده و با تلفنش ور میرود؛ میگوید برای یک داروی فقر آهن آمده که داروخانههای معمولی ندارند. ونوفر تزریقی است و باید بیمه تایید کند وگرنه باید آزاد بخرد. «آزادش خیلی گران میشود. داروهای تقویتی را بیمه تقبل نمیکند. چهار تا ساختمان آن طرفتر تامیناجتماعی است که باید تایید کند که این دارو را من آزاد بخرم یا با بیمه. داروخانههای دیگر ندارند حتی آزاد هم بدهند.» پیرمردی که با کت و شلواری کهنه اما تمیز و اتو شده نشسته خودکار را از دستم میگیرد و خودش اسم دارو را به انگلیسی روی کاغذ مینویسد. دستش میلرزد اما حروف را خوش خط و پیوسته کنار هم میآورد.«گلیپیزاید داروی دیابت است که اینجا میگویند نداریم. قبلا خوب بود شرکت نفت برایمان تهیه میکرد. خیلی وقت است که پیدا نمیشود حتی توی بازار آزاد هم نیست. مال دیابت است اگر انسولین بهم بسازد شاید بشود جایگزینش کرد.»
زن و مرد میانسال با هم درگوشی حرف میزنند و چهره هر دویشان درهم است. زن میگوید دنبال ریفامپین آمدهاند برای یک بچه دوساله. ریفامپین یک جور آنتیبیوتیک است و بچه فقط میتواند قطرهاش را مصرف کند که گیر نمیآید.«البته کپسول هست اما میگویند مشکلات کبدی ایجاد میکند. دارو بیمه است اما میگویند چون مصرف ندارد تولید نمیشود. شاید مجبور شویم دارو را ببریم دکتر عوض کند.» زن حرفش را که میزند دنبالم میکند و میپرسد از کدام روزنامهام و کارتم را میخواهد. خیالش را راحت میکنم و سراغ پیرمردی میروم که تنها روی یک صندلی در یک گوشه خلوت نشسته است؛ سرش را تراشیده و گردنش کبود است و سمت چپ صورتش اندازه یک سیب درشت باد کرده. عینک آفتابی زده و وقتی عینک را برمیدارد نمیدانم با آن چشمان کمرنگ و کم سویش میتواند درست ببیندم یا نه. «سه سال است که شیمی درمانی میشوم. دفترچه بیمه ذوبآهن را اگر نداشتم که کارم تمام بود. داروی شیمیدرمانی که دکتر نوشته خارجی است اما اینها ایرانی میدهند؛ میگویند ندارند. داروخانه توی فردوسی میگوید آزاد دارم. آزادش میشود 15-16 میلیون.» پیرزنی روسری را زیر گردنش سنجاق کرده چادرش را روی سرش میکشد و میآید سمت ما. خسته است و با نفسنفسهای پیری و چاقی میگوید از 7 صبح سرپاست و این طرف و آن طرف میرود برای دارو. میگوید پیرمردش 4 سال است که بیمار شده و دیگر سوزن زیر پوستش نمیرود. مرد میگوید: 4 تا سوزن را میخریم 20 هزار تومان اما هیچ کدامش به دردم نمیخورد. دیگر خیلی وقت است که هیچ چیز به دردم نمیخورد. پیرزن اخم میکند و بطری آب معدنی را یک نفس سر میکشد.
نظر شما