: اسمش «مژگان» است. 6 ساله بود که همراه با خانواده‌اش از شهر کوچکی در استانی محروم به تهران آمد و چاره‌ای نداشت تا در سن نوجوانی یعنی 13 سالگی به خانه بخت برود. چند سال پس از ازدواجش، مردی به او ابراز علاقه می‌کند و ارتباط پنهانی او و مردی که شیفته‌اش شده‌بود، منجر به مرگ شوهر مژگان می‌شود. این زن به اتهام قتل همسرش در برزخ زندان به انتظار حکم مجازتش است. او سفره دلش را برای‌مان باز می‌كند.

ابراز پشیمانی در برزخ زندان

سلامت نیوز: اسمش «مژگان» است. 6 ساله بود که همراه با خانواده‌اش از شهر کوچکی در استانی محروم به تهران آمد و چاره‌ای نداشت تا در سن نوجوانی یعنی 13 سالگی به خانه بخت برود. چند سال پس از ازدواجش، مردی به او ابراز علاقه می‌کند و ارتباط پنهانی او و مردی که شیفته‌اش شده‌بود، منجر به مرگ شوهر مژگان می‌شود. این زن به اتهام قتل همسرش در برزخ زندان به انتظار حکم مجازتش است. او سفره دلش را برای‌مان باز می‌كند.

از خواستگاری‌ات بگو.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه قانون، کلاس سوم راهنمایی بودم که مادر گفت برایت خواستگار آمده. خیلی تعجب کردم. سن و سالی نداشتم که برایم خواستگار بیاید. مخالفت من مقابل پدر و مادرم بیهوده بود. چند روز بعد زنگ‌ در خانه‌مان را زدند و محسن و خانواده‌اش با گل و شیرینی وارد شدند. خیلی خجالت می‌کشیدم و وقتی گفتند چایی بیاورم، چیزی نمانده بود آن‌ها را روی میهمان‌ها بریزم. پدرم قبول کرد که عروس خانواده محسن شوم و چند روز بعد عقد کردیم.

جز خودت، برادر و خواهر دیگری هم داری؟

بله، سه برادر بزرگ‌تر از خودم دارم.

آن‌ها موافق ازدواجت بودند؟

آ‌ن‌ها در تصمیم‌گیری پدرم جرات دخالت نداشتند.

شوهرت چه‌کاره بود؟

خرید و فروش ضایعات می‌کرد.

بعد از ازدواج‌تان به او علاقه‌مند نشدی؟

نه، هیچ علاقه‌ای به او نداشتم. محسن اعتیاد داشت و مشروب هم می‌نوشید و روی رفتارهایش تسلط نداشت.

چندتا بچه داری؟

یک دختر 15 ساله به نام نسرین و پسر 10 ساله به نام مبین.

چرا او را دوست نداشتی؟

او 11 سال بزرگ‌تر از من بود، حرف همدیگر را نمی‌فهمیدیم. سیگار و مشروب و تریاک مصرف می‌کرد، نصف درآمدش صرف همین مسائل می‌شد و وقتی اعتراض می‌کردم با کمربند به جانم می‌افتاد یا با چاقو تهدیدم می‌کرد. تصورش این بود چون کار می‌کند، باید برای خودش خرج کند و ربطی به من و بچه‌هایش ندارد.

چه شد که با مرد دیگری ارتباط برقرار کردی؟

شوهرم در دفتر حمل و نقل مردی به اسم «جلال» مشغول به کار بود. مدتی بعد از رفتن به آن دفتر، جلال از او خواست زنی را به عنوان منشی معرفی کند. او هم مرا معرفی کرد. وقتی به من پیشنهاد داد، خیلی خوشحال شدم. هرگز فکر نمی‌کردم که او برایم نقشه‌ای کشیده! دو سه هفته بعد از شروع کارم، کم‌کم او به من ابراز علاقه کرد. جلال آن‌قدر شیفته من شده‌بود که می‌گفت باید از شوهرم طلاق بگیرم و با او ازدواج کنم.

چرا از شوهرت جدا نشدی؟

کسی توی فک و فامیل‌مان طلاق نگرفته بود که من بگیرم، اگر این اتفاق می‌افتاد، آبروی خانواده‌ام می‌رفت آن هم در طایفه ما که این اتفاق یک تابو است. البته نمی‌خواستم دخترم بعد از من تنها بماند. حدود سه ماه از استخدام من در آن دفتر حمل و نقل گذشته بود و من هنوز جواب مثبتی به جلال نداده بودم و نمی‌خواستم طلاق بگیرم. او تهدید می‌کرد که شوهرم را می‌کشد. من این حرف‌ها را به شوخی گرفتم. او گاهی به خانه ما می‌آمد و با شوهرم پای بساط تریاک می‌نشست.

خب چه شد که دست به قتل شوهرت زدی؟

از جلال حقوق عقب‌مانده طلب داشتم. نزدیک یک میلیون می‌شد و خیلی هم به آن احتیاج داشتم. وقتی حقوقم را خواستم، گفت به شرطی پولم را می‌دهد که یک‌سری قرص خواب‌آور را در غذای شوهرم بریزم و بعد تنها به دفترش بروم. برای آنکه یک بار بدون ترس از آمدن شوهرم، حرف‌های آخرم را به او بزنم و بعد با استعفا دیگر در آن دفتر کار نکنم، با بی میلی قرص‌ها را گرفتم. او مدعی بود قرص‌ها خواب‌آور است و من ساده فکرش را نمی‌کردم که چه فکر پلیدی در سر دارد. ساعت 11 شب همراه شام قرص‌ها را توی غذای شوهرم ریختم. یک ساعت بعد جلال که در همان دفتر حمل و نقل، خانه سرایداری به ما داده بود در خانه‌مان را زد و پرسید آیا جلال مرده است یا نه؟ از ترس روی پایم نمی توانستم بایستم. پرسیدم مگر قرص‌ها چه بوده؟ جواب داد مرگ آور.

بعد چه شد؟

گفتم تو باعث شدی من این کار را بکنم و اگر پلیس بازداشتم کند، می‌گویم قرص‌ها را تو به من دادی. او توجهی به حرف‌هایم نکرد و با ظرف بنزین وارد خانه‌مان شد. او از من خواست بچه‌ها را از خانه بیرون ببرم. بعدش به اتاقی که شوهرم افتاده بود، رفت و بنزین را روی محسن ریخت و او را آتش زد. چند دقیقه بعد به آتش‌نشانی زنگ زد و به دروغ چیز دیگری گفت. وقتی آتش‌نشان‌ها آمدند کار از کار گذشته بود و هیچ چیزی از خانه باقی نمانده بود.

آتش‌نشانی متوجه عمدی بودن آتش‌سوزی شد؟

بله. وقتی پلیس آمد برای تحقیات اولیه از آتش‌نشان‌ها پرسید علت آتش‌سوزی چیست، آن‌ها گفتند که به احتمال زیاد عمدی است. چند روز بعد از آگاهی مرا احضار کردند و به اتهام قتل همسرم دستگیر شدم.

جلال چه شد؟

وقتی دیدم فلش همه اتهامات رو به من است و توی دردسر افتاده‌ام به بازپرس پرونده و افسر آگاهی گفتم که جلال قرص‌ها را به من داده و او شوهرم و خانه را به آتش کشیده‌است. البته متصدی داروخانه هم تایید کرد که جلال از آن‌ها قرص بیهوشی خریده.

جلال متاهل بود؟

بله یک پسر و دو دختر دارد.

چند ساله اینجا هستی؟

نزدیک چهار سالی می‌شود که زندانم.

شاکی داری؟

پدر و مادر محسن شاکی بودند اما مادر شوهرم فوت کرده است و حالا پدر شوهر و خواهر و برادران شوهرم شاکی هستند.

چه حکمی برایت صادر شده ؟

من و جلال بلاتکلیف هستیم.

بچه‌هایت کجا هستند؟

پیش خانواده شوهرم.

حرفی مانده که بگویی؟

فقط از خانواده شوهرم طلب بخشش دارم، می‌دانم که جرم بزرگی مرتکب شده‌ام اما ازدواج ما از ابتدا اشتباه بود و اگر محبتی در زندگی می‌دیدم، امروز اینجا نبودم!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha