ما در جامعه امروز ایران با دوگانگی در رفتار نظری و عملی روبهرو هستیم. یعنی در نظر و در بیان پرخاشگری را محكوم میكنیم اما زمانی كه در موقعیت خطر قرار میگیریم، خودمان آن را بروز میدهیم.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از تهران امروز ؛ «دكتر محمد قانعیراد» استاد دانشگاه و عضو مركز تحقیقات سیاست علمی كشور در پاسخ به این سوال، وجود پرخاشگری در كشور را با توجه به شرایط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی كاملا طبیعی میداند. او اعتقاد دارد سبك زندگی ایرانیان از شیوه سنتی كه جامعه، خود روی روابط سالم نظارت داشت به سبكی پیچیده رسیده است كه در آن شورایهای حل اختلاف که باید جای ساز و کار سنتی را بگیرند به وظایف خود به درستی عمل نمیكنند.گفتوگوی ما با رئیس انجمن جامعه شناسی ایران را در ادامه میخوانید.
جامعه ایرانی كجا راه را اشتباه آمدهاست كه با پیشینه فرهنگی غنی مردم ما، امروز پرخاشگری به نوعی ابزار برای پیشبرد کارها و نوعی ارزش تبدیل شده است؟
پرخاشگری به ارزش تبدیل نشده است، بلكه باید گفت كه دارد شكل «عادتواره» پیدا میكند و تبدیل به یك هنجار میشود. هنجاری كه البته هنوز جنبه ضد ارزشی خود را هم دارد. درست است كه پرخاشگری به عنوان یك رفتار به صورت روزمره در جامعه دیده میشود و ما با افزایش آن روبهرو هستیم اما هنوز هم از سوی جامعه نفی میشود و به دیده منفی نگریسته میشود. حتی در یك زمان ممكن است فرد رفتاری پرخاشگرانه از خود نشان دهد اما پرخاشگری طرف مقابل برای او قابل قبول نباشد و آن را نكوهش كند. البته باید گفت كه این رفتار کمی از كنترل خارج و سبب ناراحتی بسیاری از افراد جامعه شده است. اما نمیشود گفت كه این رفتار به عنوان رفتار مثبت تلقی میشود و جزو ارزشهای جامعه شده است، بلكه ناظران همیشه آن را نكوهش میكنند.
چرا فردی كه پرخاشگری میكند انتظار چنین رفتاری را از دیگری ندارد؟
ما در جامعه امروز ایران با دوگانگی در رفتار نظری و عملی روبهرو هستیم. یعنی در نظر و در بیان پرخاشگری را محكوم میكنیم اما زمانی كه در موقعیت خطر قرار میگیریم، خودمان آن را بروز میدهیم. این تناقض رفتار در بخش بسیار زیادی از جامعه دیده میشود، چطور جامعه آن را هضم میكند؟ به عبارت دیگر چرا به سمتی رفتیم كه رفتارمان با باورهایمان همخوانی ندارد؟
پرخاشگری نشانه كاهش ظرفیتهای زیستشناختی، اجتماعی و محیطی افراد در موقعیتهای خاص است. آدمها به طور طبیعی از ظرفیتی زیستشناختی و روانشناسی برخوردار هستند، بنابراین در موقعیتهای خاص سعی میكنند از طریق تعامل و تبادل نظر دربارة مسائل به گفتوگو بپردازند و مسائل را حل كند. اما در برخی شرایط چنین امكانی وجود ندارد. مثلا در برخی شرایط كه ظرفیت زیست شناختی كم است، مثلا فرد دچار گرسنگی است و مسئله رژیم غذایی، باعث تغییر در خلقیات او میشود یا همین مسئله آلودگی هوا و آلودگیهای صوتی و محیطی باعث رفتارهای تنشزا میشود.به عبارتی دیگر تاثیراتی كه روی فیزیك بدن انسان گذاشته میشود یا فاكتورهای حیاتی او را درگیر میكند، ممكن است باعث كاهش ظرفیت انسان در برخورد با یك موقعیت شود. كاهش ظرفیت روانشناختی، نشاندهنده وجود یك «خود آسیب دیده» است. این فرد به هر دلیلی، احساس نا امنی میكند؛ شاید نوعی ناكامی را تجربه كرده است، شاید در ارتباط با دیگران مشكل دارد و نمیتواند روابط سالمی با دیگران برقرار كند، ارتباط تعاملی و گفتوگویی با دیگران ندارد و بنابراین به سمت پرخاشگری میرود.
و جامعه هر چه جلوتر میرود، كم تحملتر و پرخاشگر میشود. آیا همه این رفتارها ناشی از ناكامی است؟
بله، امروزه و بهویژه در سالهای اخیر اتفاقاتی در جامعه به وقوع میپیوندد كه ظرفیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی افراد را كاهش میدهد. نوع تصمیمگیریها و برنامهریزی برای اداره كشور و واكنش به آنها هم در این موضوع تاثیرگذار است.
یعنی عملكرد مسئولان یكی از علل اصلی پرخاشگریهای جامعه امروز است؟
قطعا این مسئله تاثیر بسیار زیادی روی رفتار جامعه و كنش و واكنشهای آنان داشته و دارد و جامعه را به سمت یك پرخاشگری همگانی میبرد. در صدر همه این مسائل، شرایط اقتصادی است كه این روزها بیش از هر چیز دیگر، جامعه را عصبی كرده است.
طبیعی است چون در مواقع تورم بالا، افراد با وضع پیشبینی ناپذیری در جامعه مواجه میشوند. ذهن دوست دارد، برنامهریزی داشته باشد و یكی از برنامهریزیهای مهم زندگی، برنامهریزی اقتصادی است. اما چون بخش بسیار زیادی از جامعه امروز نمیتواند چنین برنامهریزی داشته باشد، در موقعیت مختلف ذهنش به هم میریزد. بنابراین رفتار پرخاشگرانه را در پیش میگیرد. اکنون تورم و افزایش ناگهانی برخی از قیمتها، اقشار متوسط جامعه از جمله طبقه كارمند را بسیار درگیر كرده است. یك شهروند عادی جامعه نمیتواند برای یك ماه خود برنامهریزی اقتصادی كند، بنابراین تمام لحظات نگران این است كه چطور مخارج خود را تنظیم كند و این ماه را چگونه تمام كند. تجربه او در چندین ماه گذشته نشان میدهد كه نمیتواند با حقوقی ثابت و تورم روزافزون زندگی خود را برنامهریزی كند. همین مسئله با روح و ذهن او بازی میكند، با زندگی او بازی میكند؛ فرد، پدر خانواده است بنابراین حیثیت خانوادگی برایش خیلی مهم است، نمیخواهد شرمنده همسر و فرزندانش شود یا مادر خانواده است، میخواهد یك مهمانی ساده برگزار كند. براش سفره غذایی خیلی مهم است اما از پس مخارج تهیه چنین سفره ای برنمیآید. قطعا چنین فردی وارد رفتارهای تند و عصبی میشود.
علاوه بر آن امروز حس ناامنی عجیبی درخیابانها ومحلهها وجود دارد. مردم از كنار همسایه و هم محلی هم به عنوان یك غریبه رد میشوند. در حالی که در گذشته معتمدان محلی نقش بسیار زیادی در روابط اجتماعی داشتندوحتی گرهگشای مشکلات اهالی و در برخی مواقع با ریش سفیدی نزاعها را حل و فصل میكردند. به بیان روشنتر، سبك زند گی ایرانی تا چند دهه گذشته سبكی مبتنی بر ریش سفیدی و حل و فصل مشکلات به دست معتمدان محلی بود.
آسیبهای اجتماعی یكی از علل پرخاشگریهای فراوانی است كه در روابط میان اقشار یك جامعه دیده میشود. وقتی افراد در روابط خود با آدمها و دیگران آسیب میبینند، دیگر نمیتوانند یك رابطه سالم و معمولی را ادامه بدهند.وقتی براثر برخی از پیشامدهای اجتماعی، شكاف اجتماعی ایجاد میشود، آدمها دچار از خودبیگانگی اجتماعی نسبت به هم میشوند و امكان تعامل سالم و رفتار ارتباطی گذشته را از دست میدهند. در دهههای قبل همبستگی بسیاری بین جامعه،افراد ساکن در یک محله یا خانه حاکم بود. اکنون وقتی افراد قبایل مختلف با هم مواجه میشوند، زبان عادی ندارند چون آن رابطه از نظر روان شناختی اجتماعی به رابطه خودی و غیرخودی تبدیل شده است بنابراین از این جامعه نباید انتظار فرهیختگی داشت بلكه همان رفتار قبیلگی، واكنشی طبیعی است.
شما از زندگی قبیلگی صحبت میكنید. در زندگی قبیلهای،قبیلهها در صورتی به هم حمله می بردند كه مثلا یك قبیله گله دیگری را غارت میكرد. اما در بحث شهر، شرایط قبیلهای حاکم نیست. همسایه با همسایه، همكار با همكار و هم محلهای با هم محلهای با این مشکلات دست به گریبان شدهاند و مرزها به آپارتمانها كشیده شده است.
در جامعه شهری انتظار نداریم كه دشمنخویی و قبیلگی باشد، ولی وقتی شكاف اجتماعی شدید شود، یك چنین موقعیتی پیش میآید. امروز زندگی شهری، بدون برنامهریزی است و رفتارها به صورت پرخاشگرایانه خود را نشان میدهد. در جامعه سالم، ساز و كارهایی وجود دارد كه اجازه نمیدهد ظرفیت تحمل جامعه اشباع شود، مثل قوه قضائیه و نیروی انتظامی. اکنون نیروهایی كه باید نظارت داشته باشند روی حق و حقوق دیگران كارایی مطلوبی ندارند و همین مسئله باعث میشود تا فرد خود سعی در دفاع از حق خود كند. دم دستترین ابزار برای دفاع از حق و حقوق خود هم همین پرخاشگری و خشونت است.
به نظر میرسد اجرا نشدن قانون از سوی تك تك آدمهایی كه در یك جامعه زندگی میكنند، سبب نا امنی زندگی آنها شده است. مثل وقتی كه یك كارمند ارباب رجوع را تكریم نمیكند و میداند كه دست ارباب رجوع هم به هیچجا بند نیست. در نهایت فرد به این نتیجه میرسد كه با داد و بیداد كار خودش را جلو ببرد. اینجاست كه داد و بیداد وارد فرهنگ ما میشود، چون كارساز است.
بله، بحث همین سازوكارهایی است كه باید باشند. ساز وكارهایی برای داشتن یك جامعه سالم مثل قوه قضائیه ونیروی انتظامی. اکنون قوانین زیادی در كشور ما وجود دارد، اما چگونگی اجرای آنها مشكل است. سازوكارهایی كه باید حل اختلاف كنند. اما وقتی این ساز وكارها با مشكلی در فرآیند رسیدگی مواجه میشود و فرآیند قابل پیشبینیای برای رسیدن افراد به اهداف خود ندارد، كمكم كارایی خود را از دست میدهد. بنابراین فرد سعی میكند تا خودش مسئلهاش را حل كند. او بد و بیراه گفتن و شاخ و شانه كشیدن را برای رسیدن به اهداف كوتاه مدت انتخاب میكند و از پیگیریهای بعدی هم میگذرد. البته یك نیروی منفی هم ذخیره میشود برای رفتارهای بعدی. برای مثال وقتی در خیابان تصادفی اتفاق میافتد، فرد برای اینكه خودش را راحتتر تخلیه كند به بد وبیراه و برخورد فیزیكی روی میآورد. چون میداند شكایت كردن یعنی چند روز از كار بیكار شدن. بنابراین راه نخست را انتخاب میكند.
اینجاست كه میگویم پرخاشگری دارد به ارزش تبدیل میشود. آیا هنوز هم فكر میكنید كه پرخاشگری در جامعه ما به عنوان یك ارزش دیده نمیشود؟
باید قبول كرد كه روابط در شهر پیچیده شده است. تعداد بسیار زیادی قانون تولید شده است اما نظام اجرایی قانون، نظامیناكارآمد است. در دادگاههای مختلف، پروندهای بسیار زیادی وجود دارد اما به جایی نرسیدهاند. بنابراین فرد ترجیح میدهد از خودش قدرت نشان بدهند و طرف را مرعوب كنند تا عقب بكشد و یك نوع سازگاری عرفی در مقابل ناكاراییهای شوراهای حل اختلاف به وجود بیاید. آدمها ذاتا پرخاشگر نیستند، اما اگر این جنبه كه پرخاشگری میتواند به احقاق حقی منجر شود و جلوی ظلمی سد شود را در نظر بگیریم بله، پرخاشگری به عنوان یك ارزش تلقی میشود.
چرا جامعه امروز ایران به پرخاشگری به عنوان یكی ابزارمهم برای دفاع از خود فكر میكند؟
وقتی شما قدرت نشان میدهید، صدای خود را بلند میكنید، میخواهید برتری خود را به كسی نشان دهید تا حقوق شما را رعایت كند، یا میخواهید حق از دست رفته را برگردانید، بنابراین بهتدریج به این روند به سازوكار عرفی تبدیل میشود و این موضوع به همان علت ناكارایی شورای حل اختلاف و نهادهای دولتی است. نهادهایی كه مسئولیت دفاع از حقوق شهروند را دارند اما به درستی دفاع نمیكنند. البته یك عدهای هم وجود دارند كه از پرخاشگری برای اهداف سلطهجویانه استفاده میكنند. اما به نظر میرسد كه این تندخویی كه در جامعه دیده میشود طبیعی است و ماحصل مسیری است كه جامعه پیموده است. همینجاست كه به ارزش تبدیل میشود. یكی داد میزند تا از حریم خصوصی و خانوادهاش دفاع كند. یكی از حق قانونی خود. جنگ هم به همین صورت اتفاق میافتد. جنگ و كشتن دیگری ارزش نیست اما زمانی كه مسئله زمین، كشور و مرز به وجود آید به ارزش تبدیل میشود. حالا هم پرخاشگری و خشونت در جامعه ما به یكی از ابزارهای دفاعی تبدیل شده است.
بنابراین باید زنگ خطر را به صدا در آورد. چون یك ضد ارزش به ارزش تبدیل میشود تا خلایی را پركند، اما كمكم جامعه را از درون متلاشی میكند.چرا جامعهای كه همبستگیاش را در 8سال جنگ تحمیلی و در مقابل یک دشمن خارجی به بهترین شکل ممکن نشان داد امروز با مشکل بزرگ پرخاشگری و خشونت در بین مردم روبهروست؟
بله قطعا باید زنگ هشدار را به صدا در آورد. پرخاشگری در واقع همان خلأ سازوكارهای حل اختلاف قانونی و دولتی را پر میكند، چون این سازوكارها از كار افتادهاند.
چرا سازوكارهای حل اختلاف ما از كار افتادهاند؟
این مسئله را از دو جنبه میتوان بررسی كرد؛ جنبه فرهنگی و سیاسی. از جنبه سیاسی، معمولا نظام سیاسی و نهاد سیاست، یك نوع الگوسازی را برای حل مسائل و تنشهای خود در ساختار قدرت ایجاد میكند. معمولا هر نهاد سیاسی با یكسری تنشها، اختلاف نظرها و رقابتها در سطح قدرت روبهرو است و برای حل اینها یك شیوه و مشی را در پیش میگیرد و این شیوه الگوسازی به كل جامعه تسری پیدا میكند. چون مسائل سیاسی با هستی تك تك افراد ارتباط دارد و همه را درگیر میكند بهویژه در موقعیتهای حساس سیاسی، همه مردم، بسیج سیاسی میشوند. مردم با همه وجودشان و همه ذهنیت و انگیزههای هیجانیشان وارد فضای سیاسی میشوند. در درون این فضای سیاسی اختلاف نظر پیش میآید كه طبیعی است. این اختلاف نظر در كل جامعه جریان دارد و در یك فرآیند، بسیج عاطفی و سیاسی جامعه را درگیر یكسری رفتارها و روابط میكند. از سوی دیگر الگوسازی و شیوه حل مسئله میتواند از این طریق با زندگی همه ارتباط پیدا كند. كمكم این شیوه تبدیل به یك الگو میشود. آدمها خواسته یا ناخواسته آن را اتخاذ میكنند و در زندگی روزمره باز ناخواسته به كار میبندند. به این فرآیند یادگیری اجتماعی میگویند و بخش زیادی از آموزشها در جامعه در همین موقعیت ویژه اتفاق میافتد. جامعه ما یك تجربه ماندگار در عرصه سیاسی در 4سال گذشته، داشت.
وقتی رقابتهای سیاسی وارد عرصههای رسانهای شد، شیوههای مختلفی به مردم آموزش داده شد. دقت كنید كه این تنشها چگونه در طول یك جریان سیاسی اتفاق افتاد. روشهای گفتوگویی كه دو طرف همدیگر را متهم میكردند یا دوطرف ماجرا كاملا همدیگر را طرد میكنند. افراد برای منافع مشتركی همدیگر را حذف میكنند. این بحثها وارد روزنامهها میشود. مردم میخوانند و تاثیر میگیرند. از رسانه ملی پخش میشود، مردم میبینند و الگو میگیرند. بسیاری از تصمیم گیران كشور نمیدانند یا فكر میكنند كه مردم به آنچه مثلا در مجلس شورای اسلامی اتفاق میافتد، بیتوجه هستند یا مطالب روزنامهها دربارة اختلاف مسئولان را نمیخوانند. در صورتی كه همه مكانهای عمومی جنبه آموزشی دارند. از نماز جمعه بگیرید تا جلسات یك مناظره سیاسی. فقط برخی موقعیتها، تاثیرش كمتر است و برخی بیشتر. زمانی كه ما میگوییم، تلویزیون یك دانشگاه است باید یادمان باشد كه نحوه برخورد مسئولان از طریق همین رسانهها به تمام آحاد جامعه آموزش داده میشود.
وقتی مردم مدام در حال خواندن و دیدن دعواهای رسانهای هستند، ناخودآگاه الگوبرداری میكنند. وقتی در مجلس یا نهادهای دیگر روابط پرخاشگرانه دیده میشود، نباید از مشاهده دعواهایی كه در خیابان و كوچهها اتفاق میافتد، تعجب كرد. وقتی نماینده یك جامعه وارد دعوا میشود، آن دعوا همهگیر میشود و تك تك افراد جامعه را درگیر میكند. در شرایط خاصی چون انتخابات، همه آدمها درگیر دعواها میشوند. بنابراین در درون پرخاشگری به صورت چرخهای همین طور جلو میرود و عوارض منفی خود را بیشتر نشان میدهد. از خانه به بقالی سركوچه میرسد و از آنجا به خیابان میرود و پس از آن دانشگاه را درگیر میكند. بعد خیابانها صحنه روابط پرخاشگرایانه میشود. مسئولان باید بدانند كه شیوه و منش آنها تاثیر بسیار زیادی در جامعه دارد. اگر شیوه آنها بر مبنای حل اختلاف و گفتوگو باشد، جامعه هم راه تعامل را یاد میگیرد.
یعنی رسانهها در اینجا وظیفه فرهنگسازی خود را معکوس اجرا میكنند؟
در برنامهریزی رسانه ای مثل صدا و سیما یك تناقض وجود دارد. ما در سریالسازی یك خانواده را با روابط ظریف نشان میدهیم كه بزرگی و كوچكی را میشناسند، به بزرگترها احترام گذاشته میشود، دروغ را تقبیح میكند، بسیار مودب رفتار میكند، اما مناظراتی را میبینیم كه در شرایط حساس مردم را به سمت روش خشن و طردگرایانه میبرند. این دوگانگی تاثیر بسیار مخربی روی مخاطب میگذارد. مردم دیگر سریالها را باور نمیكند. این سریالها برایشان جنبه فانتزی و رویاپردازی دارد. در اذهان عموم واقعیت نیرویی است كه در جامعه دارد زد و خورد میكند. بنابراین روان پرخاشگرایانه در جامعه موج میزند و پیامدهای خود را میگذارد.
چرا جامعه ایرانی از گفتوگو عاجز است. آیا از ابتدا عاجز بوده یا مهارتهای ارتباطی و مهارتهای زندگی را گم كرده است كه پرخاشگری به ابزار اساسی او در زندگی تبدیل شده است؟ سیاستمدارانه رفتار كردن كجای آموزههای رفتاری جامعه امروز ایران است؟
بله، جامعه امروز یك جامعه فاقد مهارتهای ارتباطی و گفتوگویی است. این مسئله قطعا به شكست منجر خواهد شد. اما باید قبول داشت هر رفتاری یاد گرفتنی است. وقتی افراد در موقعیتهای تنشزا قرار داده میشوند به سوی خشونت میروند، آنها كمكم یاد میگیرند كه در مقابل دیگران جبههگیری و به اصطلاح بسته رفتار كنند و در برخورد با دیگری باز نیستند. به دلیل اینكه «یك خود آسیب دیده» هستند.
چرا تعداد خودهای آسیب دیده درجامعه ما هر روز بیشتر میشود؟
دلایل روانشناسی متعددی دارد. تراكم مسائل و مشكلات اجتماعی، ضریب حساسیت را بالا میبرد و موقعی كه ضریب عاطفی نسبت به حوادث بالا برود، كنشها و واكنشها حالت عقلانی ندارد. در این شرایط است كه دیگران را متهم و تحقیر میكنیم یا متهم و تحقیر میشویم. در سالهای اخیر هم جامعه ایرانی با مسائل و مشكلات اجتماعی و اقتصادی زیادی روبهرو شده است. این همپوشانیها به شدت حساسیت جامعه را بالا برده است. مسائل اجتماعی باید با صلاح، تدبیر و خردمندی حل شود اما زمانی كه مسائل متعددی روی هم قرار میگیرد، شیوه برخورد با آن عاطفی میشود و جامعه در یك مسیر و فرآیندی میافتد كه اقشار مختلف آن به سمت بیماریهای همهگیر میروند. مثل شرایطی كه امروز جامعه با آن در گیر است.
چرا در جامعه ایرانی، مهارت زندگی كردن فراموش شده است؟ تا با تدبیر و گفتوگو مسئله را پیش ببرد. آیا واقعا قوم ایرانی نمیتواند با تدبیر کارهایش را پیش ببرد؟ آیا دچار بی سیاستی در امور زندگی بوده یا شده است؟
همانطور كه گفتم در چند سال اخیر اتفاقاتی در كشور به وقوع پیوسته كه جامعه را به سمت بیبرنامگی برده است. یك نكته دیگری هم وجود دارد، ریشه این برخوردها را باید در نظام آموزشی ما جستوجو كرد. ما در نظام آموزشی و در مدارس چیزی به نام آموزش مهارت زندگی و مهارت ارتباطی و گفتوگویی نداریم برای همین است كه شرایط سیاسی ما به جای گفتوگو، با خشونت اداره میشود. بنابراین باید باب گفتوگو در مدارس بازشود و به دانشآموزان آموزش داده شود. فرد باید در دبستان با این مهارتها آشنا شود.
اما متاسفانه امروز در جامعه ما راهكار بسیاری از معلمانی كه باید مهارت زندگی را به دانشآموزان یاد بدهند، تنبیه یك دانشآموز خاطی است.
به خاطر اینكه در شیوه نظام آموزشی ما، معلم متكلم وحده است. معلم در نقش یك سخنران ظاهر میشود كه باید بگوید و بقیه بشنوند. بنابراین اگر نشنیدند و شیطنت كردند معلم با پرخاشگری با آنها رفتار میكند. معلم پرخاشگری میكند كه چرا نمیشنوید. چرا حرفهای مرا گوش نمیكنید. یعنی نظام آموزشی ما در مدرسه باعث یك نوع گسست اجتماعی و ارتباطی میشود.نظام آموزشی ما نمیگوید اگر وارد روابط و گفتوگو شوید به شما نمره میدهم بلکه رابطهای است که اساسا انسانی و به سود دوطرف نیست. حتی دانشآموزان هم موقع درسخواندن در تنهایی خودشان هستند. احتمالا در یک اتاق مینشینند و مشق هایی را تمرین و سعی میكنند جلو بروند. دانشآموزان ما یاد بگیرند سکوت کنند و خوب به خاطر بسپارند. بنابراین وقتی به دانشگاه هم میروند همان است. فقط بهدنبال آن هستند که به تنهایی مسیر را به جلو بروند. همه در نقش یک رقیب برای هم ظاهر میشوند.بنابراین وقتی در یک موقعیت قرار میگیرند دو راه پیش رو دارند یا سکوت میكنند یا پرخاشگری.اگر به آنها یاد داده میشد، میتوانستند لحظات و حوادث زندگی را مدیریت کنند. بنابراین ضعف در نظام آموزشی ماست.
البته همانطور که خودتان میگوید بخشی از هیجانات، طبیعی و ماحصل زندگی امروزی و همچنین سن و سال افراد به ویژه جوانان است. چطور میشود این هیجانات را کنترل یا تخلیه عاطفی کرد که به حادثهای دردناک تبدیل نشود یا زندگی خود فرد را به جهنم تبدیل نکند و فرد را به سمت آسیب و خطر نبرد؟
برای كنترل هیجان و كنترل پرخاشگری در جامعه باید سازوكارو تخلیه عاطفی داشت. اگر جامعه فاقد تخلیه و ابراز عاطفی است و نمیتواند از این هیجانات استفاده کند به این معنی نیست که شما هم نمیتوانید و نباید هیجان داشته باشید.نمیتوانید داد نزنید، یک جایی این ظرفیت تمام میشود و هیجان خود را نشان میدهد. حالا ما در کشور خود مراسم مذهبی متعددی داریم که فرصت گریه کردن را برای افراد به وجود میآورد و تا حدودی آن هیجانها تخلیه میشود.همان شیوه سنتی که در مراسم ماه محرم و سایر مراسم مذهبی داریم.معمولا فرد به سر و سینه میزند و خودش را تخلیه میكند اما به نظر میرسد به شیوهها و سازوکارهای متفاوتی نیاز داریم که جامعه را تلطیف میكند، مثل ورزش و سینما. ورزش خیلی مهم است و شرایط رقابت را فراهم میكند. بچهها در ورزشگاهها داد میزنند و برای تیم مقابل شاخ و شانه میكشند. همدیگر را به مبارزه میطلبند و این میدان، بهترین فرصت را برای تخلیه هیجانهای مختلف به وجود میآورد.
قطعا محیط یک وزرشگاه و تماشای یک ورزش پرهیجان به تخلیه هیجان جوانان منجر میشود. اما چرا ورزش جلوی هیجان و پرخاشگری برخی از ورزشکاران را نمیگیرد؟ چرا در سالهای اخیر شاهد بحث و جدلهایی هستیم که حتی ممكن است به مرگ یك ورزشكار منجر شود یا ورزشكار باعث مرگ كسی شود؟
این مسئله خارج از بحث پرخاشگری است. البته باید قبول داشت که جامعهای که به سوی پرخاشگری میرود، گروه ورزشکار را هم درگیر میكند. خود ورزش باعث کانالیزه شدن هیجانات وعواطف میشود.ورزش ذات پرخاشگری دارد و به شیوهای متمدانه، خشونت را ابراز میكند برای همین است که جامعهشناسان به آن «خشونت فرهیخته» میگویند. زمانی که گل میزنید انگار یك قلعه را فتح كرده اید و با توپ قلعه را در هم كوبیدهای. اینجا توپ کاملا معنی نظامی میدهد. مفهوم همان حمله را دارد. كاپیتان فرمانده است و نقشه فتح قلعه فرماندهی است. دو سپاه رو در روی هم قرار دارد و دو ملت در حال تماشای این جنگ هستند. این همان خشونت فرهیخته است. بنابراین یکی از سازوکارهای کنترل و تخلیه خشونت، همین ورزش است. اما اینکه خشونت در میان ورزشکاران دیده میشود، به علت پولساز شدن ورزش است. حالا جنبه پهلوانی تضعیف شده است، بنابراین به خشونت کشیده میشود.
راهکارهای دیگری که بتوان این همه انرژی مخرب را تخلیه کرد تا دعواها به کوچه و بازار کشیده نشود وجود دارد؟
بله، وجود دارد. الان در همه دنیا، كشورها برنامه های مختلف برای شادیها و مراسم جدی دارند که میتواند یکی از سالم ترین راهکارها برای تخلیه هیجانات باشد. مثلا در کشور ما هم میتوان از ظرفیت چهارشنبه سوری، سیزده بدر و... استفاده کرد. فرصتی به وجود میآید تا جامعه تخلیه عاطفی کنترل شده داشته باشد. مثلا ما در چهارشنبهسوری شاهد یک خشونت کنترل شده هستیم. شما در هیچ روز دیگری نمیتوانید در یک جا جمع شویم و مثلا ترقه در کنید.
زمانی که دنیا صنعتی شد، کشورها سازو کارهایی را برای تخلیه هیجانات ناشی از زندگی صنعتی برنامهریزی كردند. یكی از این سازوكارها كنسرتهاست. وقتی جمع در یك كنسرت داد میزند، هم خوانی میكند، كف میزند، در واقع دارد آن هیجانهای مخرب را تخلیه میكند و برای زندگی انرژی مثبت ذخیره میكند. البته متاسفانه در جامعه ما نگاه روانشناسانه و جامعه شناسانه به این ماجرا ندارند. آنهایی كه جلوی كنسرتها را میگیرند نمیداند جوان را به خلوت خود میفرستند تا یك قدم به آسیب و خطر نزدیك شود. این مسئله نه فقط به تخلیه هیجانات خطرناك و آسیبزا منجر میشود كه انرژی منفی دیگری را هم به فرد وارد میكند كه در جای دیگر ضربه خود را میزند. اجازه نمیدهند فرد در فضایی عاطفی قرار بگیرد.
قطعا یكی از دلایل این برخوردها، نگرانی از عاطفی شدن فضاست. اما مسئولان و تصمیم گیران ما باید بدانند كه اگر اجازه ندهند جامعه در چنین فضایی قرار بگیرد و جوانان ابراز عاطفی كنند، این نیروها در یك جا جمع میشود و در نهایت به رفتارهای پرخاشگرایانه و قانونشكنانه منجر میشود. خشونتی كه ممكن است به دیگركشی برسد یا به سمت خشونتهای سازمان یافته برود.بنابراین ما باید شرایط و موقعیتهای مناسبتری برای تخلیه هیجانی جوانان در عرصه هنر، سینما و ورزش فراهم كنیم. امروز سینما درحال تضعیف است. در نهایت چه اتفاقی میافتد؟ سینما كمكم فراموش میشود و جوانان به سمت رسانههای خارجی میروند. طبیعی است كه جامعه جوان ما احساس پرخاشگری و یأس در خود داشته باشد.
جامعه ما تا دهه اول انقلاب شاهد یك نوع وابستگی بین محلهها بود. بزرگان و معتمدان محلی از جمله تاثیرگذاران روابط اجتماعی بودند. البته هنوز هم در شهرهای كوچك و روستاها این مسئله وجود دارد. همسایه برای همسایه نگران میشد. اما چنین چیزی این روزها در بسیاری از شهرها و جوامع دیده نمیشود. آن نظارت اجتماعی سنتی كجا رفته است؟ آیا افراد یك محل هیچ عرقی روی محل زندگی خود ندارند؟ آیا برای آنها مهم نیست كه در كوچه و خیابان محل زندگی آنها چه اتفاقی میافتد؟
باید قبول داشت كه سازوكارهای سنتی از كارافتاده است. البته شیوه نوین هم نتوانسته است جای همان همسایگی و ریش سفیدی را بگیرد. همه چیز به كانال قانون و نظام قضایی برده شده است اما به اتفاق مناسب و تاثیرگذاری منجر نشده است.بنابراین نظام قدیم تضعیف شده ونظام جدید هم پاسخگو نیست.
چه كار باید كرد؟
یكی از ساز و كارها، پیوند دادن جامعه با جامعه است. تعریف كردن نقش اجتماعی برای مردم یك شهر و كشور. ورود سازمانهای غیردولتی و نهادهای مردمی كه بین مردم و دولتمردان پل بزنند؛ یك پیوند بخش مردمی و با بخش رسمی حل اختلافها. باید یك هیات منصفهای وجود داشته باشد متشكل از افراد تاثیر گذار مثل هنرمندان كه مردم را با بخش رسمی آشتی دهد.
نظر شما