دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹ - ۱۳:۱۸
کد خبر: 296239

یک دامپزشک از دو هفته پیش همراه یک بچه‌ شامپانزه در باغ وحش ارم ساکن شده است.

سه ماه زندگی در قفس

سلامت نیوز: یک دامپزشک از دو هفته پیش همراه یک بچه‌ شامپانزه در باغ وحش ارم ساکن شده است.

به گزارش سلامت نیوز، روزنامه شهروند نوشت: «دو هفته است مردی در قفس میمون‌هاست. هر روز در قفسی آهنی با شش قدم طول و چهار قدم عرض، شامپانزه سه‌ساله‌ای را ‌تر و خشک می‌کند، مثل بچه‌ای با او بازی می‌کند، پستانکش را در دهانش می‌گذارد و وقتی به خواب رفت، می‌نشیند روی کنده‌ای چوبی و بیرون را تماشا می‌کند. مردم بلیت خریده‌اند و آمده‌اند تماشا. آنها قرار است سه ماه در قفس باشند.

زنی می‌زند به شیشه و شامپانزه را نشان می‌دهد. «چند سالشه؟» مرد از توی قفس سه انگشتش را بالا می‌گیرد. شامپانزه دستش را دور گردن مرد حلقه می‌کند. «تا کِی باید پیشش باشی؟» پنجه‌هایش را باز می‌کند و ٦ انگشتش را نشان می‌دهد. چشم‌های تماشاگران از حیرت گشاد شده.

مردی که آرام داخل قفس نشسته، ایمان معماریان است، دامپزشک پیشین باغ وحش ارم. بچه‌شامپانزه اسمش باران است. باران شامپانزه نارسی است که از بدو تولد با او بود.

عکاسی از این قفس ممنوع است

قفس‌شان روبه‌روی قفس بابون‌هاست؛ بالاتر از قفس خرس‌ها، شامپانزه‌ها و عقاب‌ها. آنها هنوز به زندگی در قفس میمون‌های رزوس عادت نکرده‌اند؛ به زمین خاکی و دیوارهای آهنی هم عادت نکرده‌اند و به این که آخر هفته‌ها صد جفت چشم نگاه‌شان کند. رزوس‌ها را هم فرستاده‌اند به دخمه‌ای دورتر تا تکلیف مرد و شامپانزه‌اش روشن شود. می‌خواهند آنها را از هم جدا کنند. باران تا قبل از این در اتاقی گرم و نرم، در خانه معماریان زندگی می‌کرد و شامپانزه‌ها هر بچه‌ای که به دنیا آمده بود، کشته بودند. باران را که ٦ ماهه به دنیا آمد، نجات دادند و در کلینیک دامپزشکی درون دستگاه گذاشتند. بعد او را به خانه معماریان بردند، شیر آدم به او خوراندند. زنده ماند.

مرد دامپزشک هر روز صبح لباس کارکنان باغ وحش را می‌پوشد، شامپانزه را بغل می‌گیرد و به قفس می‌رود. آنها روزشان اینجا می‌گذرد و شب‌شان در اتاقکی در باغ وحش. قفس‌شان نگهبان دارد که به مشتریان سمج که زیادی عکس و فیلم می‌گیرند و سوال می‌پرسند، هشدار می‌دهد.

تماشاچیان در باغ‌ وحش می‌چرخند، به اداهای «پرویز»، شامپانزه پیر، می‌خندند. تلاش می‌کنند تا شیر ایرانی تکانی به خودش دهد و از پشت علف‌ها بیرون بیاید، برای پرنده‌ها سوت می‌زنند و لگدی حواله مانگابی سیاه گوشه‌نشین می‌کنند و دوباره برمی‌گردند و می‌بینند که مرد در قفس است. آن‌ وقت می‌ایستند و سوال می‌پرسند. بچه می‌گوید: «مامان نگاه کن! دستاش مثل پاهاشه. ببین چطور آب می‌خوره.» چشم بزرگ‌ترها به مرد است. می‌بینند که باران حاضر نیست لحظه‌ای از او جدا شود. دستانش را به نشانه خواهش از هم باز می‌کند و بالا می‌آورد و مرد بغلش می‌کند. «اون آقا اون تو چیکار می‌کنه؟» سوال خیلی‌هاست. دوباره مردی می‌پرسد: «چرا اون‌ تویی؟» دامپزشک بچه شامپانزه را نشان می‌دهد و پستانکش را از زمین برمی‌دارد و می‌دهد دستش. یکی دیگر می‌پرسد: «مریضه؟» صدا به آن طرف نمی‌رسد. مرد دهانش را تکان می‌دهد که «نه، بچه‌س.» صدا به این طرف قفس نمی‌رسد. بیرون قفس در باغ وحش، صدای جیغ‌های بلند شامپانزه‌ها می‌آید، صدای قطاری که هر چند دقیقه می‌گذرد و روزی یکی، دو بار، صدای نعره شیرها. مردم گوشی‌هایشان را درمی‌آورند و از آدم توی قفس عکس می‌گیرند. نگهبان تذکر می‌دهد که عکس‌گرفتن از این قفس ممنوع است.

چرا باران به قفس برگشت؟

قصه باران به گوش خیلی‌ها رسیده؛ دامپزشکان ایرانی و خارجی، مجامع مرتبط با حیات وحش جهانی و اتحادیه باغ وحش‌های اروپا. او اردیبهشت ٩٦ نارس (٦ ماهه) به دنیا آمد. معماریان ناچار بود شبانه‌روز از او مراقبت کند، چون گروه شامپانزه‌ها باران را نمی‌پذیرفت و تا امروز هر بچه شامپانزه‌ای پایش به آن قفس‌ها باز شده بود، زنده‌اش نگذاشته بودند. دامپزشک او را با مجوز به کلینیکش برد و ارم هم موضوع را به سازمان محیط‌ زیست توضیح داد اما از سال پیش که مدیرعامل عوض شد، از او شکایت شد که خیانت در امانت کرده است.

آنها از چهارم تیر ماه در حبس‌اند، چون رئیس اداره حفاظت محیط‌ زیست شهر تهران و مدیران باغ وحش اصرار داشتند که شامپانزه را که با مجوز رئیس وقت به خانه معماریان رفته بود، به قفس برگردانند. دامپزشک به هیچ سوالی جواب نمی‌دهد، او را از توضیح منع کرده‌اند. محمد داس‌مه، وکیلش می‌گوید: «بازپرس به اصرار ارم پذیرفت که باران به‌ طور موقت به باغ‌ وحش برگردد.» چند وقت پیش جلسه‌ای برگزار شد تا تکلیف روشن شود اما هیچ‌کس مسئولیت باران را قبول نکرد، نه محیط‌ زیست و نه ارم. این شد که مسئولیت زندگی و مرگ باران به گردن معماریان افتاد. در این سه ماه قرار است ادعای دامپزشک بررسی شود؛ این که باغ وحش شرایط نگهداری از شامپانزه‌ها را ندارد و این که گروه شامپانزه‌های ارم پرخاشگرند، بچه‌ها را می‌کشند و هم‌سن او نیستند. دادستانی کل کشور هم نامه‌ای صادر کرده و گفته در مدت بازگشت باران باید مقتضیات زیستی و سلامت جسمی‌اش رعایت شود. «چون شرایط برای نگهداری باران در قفس شامپانزه‌ها مهیا نبود و محیط زیست هم قبول مسئولیت نمی‌کرد، از معماریان خواستند تا تعیین تکلیف نهایی به مدت سه ماه کنار باران بماند.»

سفر احتمالی باران به ارمنستان

مرد دامپزشک با اتحادیه باغ‌ وحش‌های اروپا مکاتبه کرده و از آنها راهکاری علمی خواسته. آنها در پاسخ گفته‌اند که مرکزی به اسم دنیای میمون‌ها در شهر وارهام انگلیس، از شامپانزه‌های یتیمی شبیه باران نگهداری می‌کند. اما مسئولان مرددند که نکند باران را که ایران مالک آن است، ببرند و دیگر برنگردانند.

دو، سه روز پیش نامه تازه‌ای از ارمنستان رسید. موسسه نگهداری از حیات وحش و دارایی‌های فرهنگی(FPWC) اعلام کرده که آماده پذیرش باران است. در نامه این موسسه که برای معرفی دوباره پرنده هما و پلنگ ایرانی به زیستگاه تلاش می‌کند گفته شده که از طریق اتحادیه باغ وحش‌های اروپا از ماجرای باران باخبر شده‌اند: «این موسسه قویا اعلام می‌دارد که تمامی مراحل و اقدامات لازم برای فراهم‌آوردن بهترین شرایط در زمینه نگهداری و تغذیه این گونه ارزشمند صورت گیرد. ما برای رفاه این بچه شامپانزه تمام تلاش‌مان را خواهیم کرد. امید داریم که به این درخواست توجه شود و برای انتقال این بچه شامپانزه به مرکز نجات حیات وحش در ارمنستان همکاری شود. امضا روبن خاچاتریان، موسس و مدیر FPWC.» نامه به دست سفارت ایران در ارمنستان رسیده و به‌زودی محیط‌ زیست هم به آن واکنشی نشان خواهد داد. شاید قرار بر مداراست که همین چند روز پیش مدیر کل حفاظت محیط‌ زیست استان تهران در جلسه‌ای گفت که بعد از گرفتن مجوز سایتیس (کنوانسیون منع تجارت گونه‌های گیاهی و جانوری در معرض خطر انقراض) با انتقال باران به خارج موافق است.

خویشاوندان باران پرخاشگرند

معلوم نیست روزهای آینده در قفس به معماریان و باران چطور خواهد گذشت. آیا قرار بر سختگیری‌های بیشتر است؟ کارشناسان حیات وحش می‌گویند بچه‌شامپانزه‌ها تا سه سالگی به مادرشان می‌چسبند؛ مثل باران که به دامپزشکش. آنها تا پنج‌سالگی شیر می‌خورند و کم‌کم بالا و پایین رفتن و استفاده از دست و غذا خوردن را یاد می‌گیرند و از شش سالگی، رفته‌رفته وارد اجتماع می‌شوند اما این مستقل‌شدن به معنی زندگی در تنهایی نیست.

خویشاوندان باران او را نمی‌خواهند. هر بار که به قفس آنها نزدیک شده، جیغ‌ زده‌اند و نیش و دندان‌شان را به او نشان داده‌اند، حتی شمسی مادر و بهرام پدرش. او از نسل همین شامپانزه‌هاست. همین‌ها که در جایگاهی ١٢٠متری جای گرفته‌اند و همیشه جلوی قفس‌شان پر از آدم است. در سال‌های پیش از انقلاب که باغ وحش ارم، در خیابان ولیعصر و روبه‌روی پارک ملت بود، یک شب لوله‌بخاری از جا در رفت و همه شامپانزه‌ها (احتمالا ٩-٨ فرد) با گاز منتشرشده مردند. از بین آنها دو شامپانزه راهی برای نفس‌کشیدن پیدا کردند؛ پرویز و شیرین. همه شامپانزه‌های ارم از نسل این دواند. آنها سال ٥٨ برای نخستین بار بچه‌دار شدند و اسمش را گذاشتند بهرام و آخرین فرزندشان‌ سال ٨٥ به دنیا آمد؛ شمسی، مادر باران. پرویز شصت‌ و هشت‌ساله است، سوی چشم‌هایش رفته و بیماری قلبی دارد. شیرین هم پیر شده و از ٢٠‌سال پیش یائسه است. گله هیچ‌کدام از بچه‌های شیرین را نکشت و فرزندان او سه گروه شده‌اند، در سه قفس جدا که جز زمین سیمانی و میله‌های آهنی هیچ ندارد و هر روزشان به جیغ‌کشیدن در قفس و بازیچه تماشاچیان باغ‌ وحش‌شدن می‌گذرد. پرویز، چارلی، شیرین، شروین، بهرام و شهرام در این سال‌ها نگذاشتند بچه‌های شمسی زنده بمانند. باران تنها بچه‌ای بود که مرد دامپزشک نجاتش داد.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha