سلامت نیوز:تابستان سال 89 گزارشی به من مخابره شد که نوزاد 6 ماههای از سوی زن و مردی در پارک آفتاب ساری دزدیده شده و چند ماه بعد این نوزاد به زوجی که بچهدار نمیشدند، فروخته شده است.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از قانون ،این خبر را مرد ناشناسی به من داد که مدعی بود حاضر است در قبال دریافت پولی برای تعمیر خودرویش در اختیارم بگذارد. او آنچنان مطمئن حرف میزد که عزمم را جلب کردم تا ته وتوی ماجرا را دربیاورم. به همین خاطر به جانشین رییس پلیس آگاهی ساری زنگ زدم و ماجرا را تعریف کردم و گفتم کسی که این گزارش را داده برای اطلاعات تکمیلی پول میخواهد. او هم دستور داد اگر به نظرم اطلاعاتش درست است و میتواند منجر به کشف پرونده شود ایرادی ندارد به او پول بدهم.
پول را به این مرد که مسافرکش بود تحویل دادم و او شروع کرد به تعریف کردن داستانی که با شنیدن آن شوکه شدم. او گفت که نوزاد ربوده شده متعلق به زن و مرد مشهدی است که برای استراحت به پارک آفتاب آمده بودند و نوزاد هم در آغوش برادر 11 سالهاش بوده که زن و مردی به نام نرگس و امید به بهانه آرام کردن نوزاد و گرفتن عکس از او در فرصتی مناسب نوزاد را ربودهاند. در همان سال پروندهای در آگاهی تشکیل میشود ولی با توجه به اینكه سرنخی از ربایندگان نوزاد بهدست نیامده بود پرونده مسکوت مانده و خانواده هم از پیدا شدن دخترشان ناامید شده بودند.
این مرد در ادامه گفت که این زوج تبهکار نوزاد را با استفاده از چند واسطه به قیمت سه میلیون تومان به زوجی که صاحب فرزند نمیشدند، فروخته است. در ادامه تحقیقات مشخص شد که آدمربایان بعد از ربایش نوزاد او را سریعا به شهرستان قائمشهر بردهاند و در آنجا با خانواده تهرانی معامله کردهاند.
بعد از جمعآوری اطلاعات و گرفتن مشخصات ربایندگان و هماهنگی با مقام قضایی و اخذ نیابت به شهرستان قائمشهر رفتیم و در همان روز اول و با تلاش همکارانم در پلیس آگاهی این شهر موفق شدیم سه نفر از کسانی را که واسطه فروش این نوزاد بودند، دستگیر کنیم.
این افراد در بازجوییها ادعا کردند بیگناه هستند و دست به چنین کاری نزدهاند. آنها آنقدر عادی رفتار میکردند که حتی من به گناهکار بودن آنها مشکوک شدم و پیش خودم گفتم نکند اشتباه میکنم. به هر ترتیب و ترفندی بود بالاخره موفق شدم از دهان یکی از آنها حقیقت را بیرون بکشم. با همین اعتراف هرسه واسطه را با هم مواجهه حضوری دادم و موفق هم شدم.
آنها اعتراف کردند که نوزاد را به مردی به نام احمد و همسرش در تهران فروختهاند و این زوج زمان خریدن این نوزاد مشهدی با یک وانت مزدا به قائمشهر آمدهاند و هیچ اطلاعات و آدرسی از آنها ندارند. پس از انجام استعلامات بسیار و با توجه به اینکه خریداران نوزاد مردی به نام احمد باید دارای گواهینامه رانندگی و احتمالا خودرو با پلاک ملی باشد، موفق به اخذ چند نفر اسم در استانهای مختلف با مشخصات خریدار نوزاد شده بودیم سپس با انجام نیابت قضایی به استان تهران (با توجه به اعتراف سارقان، خریدار نوزاد ساکن تهران بوده) و انجام تحقیقات پلیسی و استفاده از اقدامات فنی نهایتا پس از دو، سه روز تحقیقات در آدرسهای به دست آمده موفق به شناسایی محل سکونت فرد مورد نظر ( خریدار نوزاد) با استفاده از پلاک خودرو سواری ال 90 جلوی منزل وی شدیم.
برای اینکه هیچ خطایی در کار نباشد از همسایهها تحقیقات کردیم و آنها عنوان کردند که شناخت زیادی از این خانواده ندارند ولی دختربچهای را همراه آنها دیدهاند. پس از چند ساعت هنگامی که این زوج با دختری پنج ساله از خانه بیرون آمدند و قصد داشتند سوار ماشین شوند. عکس نوزاد ربوده شده و این دختربچه را با هم تطبیق دادم و متوجه شدم این دختربچه همان نوزادی است که چهار سال پیش از ساری ربوده شده است.
با مشخص شدن حقیقت این زوج را بازداشت کردیم و به کلانتری بردیم. آنها در مقابل سوالات ابراز بیگناهی و بیاطلاعی میکردند. مدام دروغ میگفتند و حتی در برابر عکسی که به آنها نشان دادم و اثبات کردم این دختربچه همان کودک ربوده شده است مدعی شدند این عکس فقط شباهت با دخترشان دارد!
با توجه به دروغپردازیهای این زوج از آنها خواستم که شناسنامه دخترشان را نشانم بدهند ولی در ادعایی جدید گفتند شناسنامه او را گم کردهاند. با استعلام از اداره ثبت احوال مشخص شد مشخصاتی با اسم و فامیل دخترک در این اداره ثبت نشده است. با توجه به سرنخهای دیگر و همچنین مواجهه حضوری سارقان و زوج تهرانی سرانجام این خانواده پس از چند روز اصرار بر بیگناهی به خرید این نوزاد اعتراف کردند.
آنها در بازجویی گفتند سالها در حسرت بچه بودهاند و نتوانسته بودند از شیرخوارگاه بچهای را به فرزندی بگیرند. یکی از آشنایان به آنها پیشنهاد میدهد که نوزادی را بخرند و این زوج به ناچار قبول کرده بودند که برای بچهدار شدند نوزادی را بخرند به همین دلیل وقتی به آنها پیشنهاد شده بود که سه میلیون برای نوزاد دختر بپردازند در کمترین زمان پول را جور کرده و به قائمشهر رفته بودند. آنها مدعی بودند اطلاعی از ربوده شدن این نوزاد نداشتهاند و تصور میکردند پدر و مادر این نوزاد علاقهای به بزرگ کردن آن نداشتهاند.
آنها به احترام روزی که بچه را خریدهبودند یعنی روز نیمه شعبان اسم دختر را به نام مادر امام زمان(ع)، نرگس نامگذاری کرده بودند و هیچگاه فکر نمیکردند روزی پلیس به مقابل خانهشان بیاید و راز سر به مهر خریدن نوزاد برای همه فاش شود.
با توجه به کشف این پرونده از خانواده مشهدی خواستیم برای تحویل گرفتن فرزندشان به پلیس آگاهی بیاییند. آنها با شنیدن این حرف شوکه شده بودند و هر چقدر گفتیم که دخترتان را پیدا کردهایم باور نمیکردند و تصور میکردند سربهسرشان میگذاریم. بالاخره راضیشان کردیم از مشهد به تهران بیایند.
روز بعد آمدند و وقتی دخترشان را پس ازچهار، پنج سال دیدند و در آغوش کشیدند اشک در چشم همه ما حلقه زده بود. دخترک کمی ترسیده بود و نمیتوانست قبول کند پدر و مادری که او را در آغوش کشیدهاند پدر و مادر واقعی او هستند.
این تجربه جزو بهترین و به یادماندنیترین خاطراتی است که در طول سالهای گذشته کسب کردهام و شبیه به فیلمنامههای سینمایی است.
* خاطرهای از کارمند جهانگیر ولیپور
نظر شما