مسئله‌ی کودکان کار از پر آسیب‌ترین مشکلات اجتماعی و اقتصادی فعلی است.کودکان بیشماری که وقت مغتنم و تکرار ناشدنی‌شان برای تحصیل و کودکی‌کردن، صرف کار اجباری می‌شود.

کودکان کار؛ خطر تحلیل‌های غیرواقعی!

به گزارش سلامت نیوز، دکتر بابک خطی-طبیب و فعال اجتماعی، در روزنامه آفتاب یزد نوشت: آمارهای غیر رسمی از وجود حدود نهصدهزار کودک کار در ایران خبر می‌دهد. کودکانی که هرکدام از آن‌ها حق کودکی و داشتن یک زندگی معمولی را دارند. کودکانی که علاوه بر به تاراج رفتن کودکی، هر روزه در معرض آسیب‌های فراوانی از جمله خستگی مفرط ناشی از کار طولانی، گرسنگی، سرما و گرمازدگی، توهین برخی ماموران و شهروندان، خشونت‌های جسمی، روانی و جنسی و...قرار دارند.


برای رسیدن به راه‌حلی موثر در مواجهه با چنین مشکلی، درک درست از ماهیت آن شاید مهمترین مسئله باشد. موضوعی که متاسفانه علیرغم تحلیل‌ها و هشدارهای مختلف دلسوزانه و کارشناسانه نادیده گرفته شده، در مواردی در قالب سناریوهای کلی و تک‌وجهی چون «مافیایی بودن کودکان کار» معرفی می‌گردد. مسئله‌ی کودکان کار یک مشکل واقعی و مبتلابه مردمان این سرزمین بوده، علت اصلی آن فقر فراگیر و افزایش یابنده در جامعه است. فقری که با شیبی تند خصوصا در دهک‌های اقتصادی آسیب‌پذیر جامعه جریان دارد.در مورد مافیاهای منتسب به کودکان کار نیز باید گفت که باز شدن فرصت‌طلبانه‌ی پای مافیاهای اقتصادی در تجارت‌های پرسود -مثل زباله گردی- کاملا قابل انتظار بوده، کشف آن موضوع شاق و پیچیده‌ای نیست. مافیاهایی که دامنه‌ی آن از پیمانکاران خصوصی شهرداری، عوامل قدرتمند رابط داخلی آن‌ها تا هسته‌های فرصت‌طلب اقتصادی موجود در جامعه ادامه دارد.


موضوع قابل توجه اما این است که در عین تایید این فساد سرشاخه‌ای در برخی عرصه‌های کودکان کار، بستر مسئله -یعنی کودکان کار و خانواده‌های آنان- در اکثریت قریب به اتفاق موارد به هیچ روی وجه مافیایی نداشته، منشا قسمت اعظم کودکان کار، از خانواده‌های تنگدست و مبتلا فقر عمیقی است که طبعا در معرض و مبتلا به آسیب‌های اجتماعی مختلف هستند. خانواده‌هایی که از سر نداری و فقر مطلق ناچار از فرستادن کودکان خود برای کار هستند.


در این قسمت بدنه‌ای، مافیاهای عجیب و غریب الیور توییستی وجود نداشته، اکثریت کودکان کار از خانواده‌های واقعی تنگدست و به نوعی کمک خرج خانواده‌های خود هستند که یا با والدین خود و در کنار آنان مشغول کار سخت و زنده‌مانی بوده یا در مکان‌های اسکان دست جمعی - اغلب نامناسب- بوده، درآمدشان را کیلومترها دورتر برای خانواده‌های‌شان می‌فرستند. در این بدنه وسیع ثروت افسانه‌ای یا گنگ‌های با سرمایه‌های اقتصادی نجومی وجود نداشته، «فقر» عامل اجباری فرستاده شدن کودکان به کار است.


متاسفانه گاه در تحلیل مسئله کودکان کار خصوصا در مواردی چون زباله‌گردی موضوع مافیاهای سرشاخه‌ای موجود با این بدنه‌ی نیازمند و ناگزیر یکی و متصل تلقی شده، کل مسئله‌ی کودکان کار با ماهیت باندی و مافیایی آن توصیف و متعین می‌شود. به خاطر همین انحراف تحلیلی آشکار و عمیق، در ارائه راه‌حل‌ها نیز روش‌هایی غیر کاربردی و گاه ظالمانه ارائه می‌شود.

روش‌هایی که جمع‌آوری کودکان کار، تحریم آن‌ها، عدم به رسمیت شناختن آن‌ها، قطع ارتباط و انکار آن‌ها و... از جمله‌ی آن‌ها است. این روش‌ها اغلب توسط شبه‌کارشناسانی ارائه می‌شود که نه در فضای واقعی با مشکل روبرو شده، از کم و کیف آن اطلاعات بدون سوگرایی دارند و نه زحمت استفاده از اطلاعات درست و گزارش‌های واقعی را به خود هموار می‌کنند.


فصل مشترک این راه‌حل‌های غیرکارآمد - ناشی از تحلیل غیرواقعی- اولویت‌های فراموش شده و خصوصا این موضوع است که به جای تمرکز بر کودکان درگیر این مشکل، خانواده‌های تنگدست آنان و قبل از برنامه‌ریزی برای بازگرداندن کودکان درگیر به روند زندگی و کودکی کردن و رفع فقر به عنوان عامل اصلی مشکل، بر مسائلی چون چهره‌ی شهر و آسیب‌های اجتماعی ناشی از این پدیده پرداخته می‌شود. موضوعاتی که هرچند مهم هستند، اما پرداختن به آن‌ها قبل از پرداختن به اصل مسئله و حل مشکل ریشه‌ای، «مطلقا» راه به جایی نخواهند برد.


در توضیح روش جمع‌آوری کودکان کار از خیابان‌ها که یکی از آشناترین راه‌حل‌های ارائه شده‌ی ناشی از فقر تحلیلی توضیح داده شده است، باید گفت که چنین رویکردی هرگز باعث رفع مشکل اصلی که فقر و شرایط نابسامان اقتصادی و اجتماعی این کودکان و خانواده‌های آنان است، اثری نخواهد داشت و در فردای جمع‌آوری این کودکان از خیابان‌های شهر، آنان در کلاس‌های درس، آغوش گرم خانواده یا پارک‌های شهر حاضر نشده، اتفاقا به قسمت‌های پنهانی و زیرزمینی کار کودکان در گودها و گاراژهای زباله‌گردی، کوره‌های آجرپزی، بلوک‌زنی و...، کارگاه‌های غیرقانونی و هل داده می‌شوند و بیش از پیش از نظارت‌های سازمان‌های اجتماعی و نگاه شهروندان دور خواهند گردید.رویکردی که نتیجه‌ی آن بدتر شدن هرچه بیشتر شرایط و قرار گرفتن هرچه بیشتر این کودکان در معرض کار طاقت‌فرسای طولانی و سوءاستفاده‌های جنسی و اخلاقی بیشترخواهد بود.


رویکرد باندی خواندن بستر مسئله کودکان کار- یعنی این کودکان و خانواده‌های آنان- و به تبع آن ارائه‌ی راهکار انکار و تحریم به عنوان راه‌حل مسئله در عمل نیز، «هیچ کاری انجام ندادن» را به عنوان یک «عملکرد» برای حل این مشکل بزرگ و پیچیده تبیین می‌کند.در حالی‌که باندی بودن سرشاخه‌ها در مواردی چون زباله‌گردی، ارتباطی با کودکان کار، رنجی که می‌کشند، زندگی و کودکی‌ای که در حال نابودی است و خانواده‌های دست به گریبان فقر مطلقی که رو به نابودی کامل هستند، ندارد.


مسئله‌ی باندی و مافیایی بودن سرشاخه‌ای در مسئله‌ی کودکان کار اتفاقا، نشانه‌ای از وخامت اوضاع، نیاز به کمک فوری و سنگین‌تر شدن وظایف حاکمیتی به عنوان اولویت اصلی و سپس شهروندی است.انتساب این مافیای سرشاخه‌ای به کودکان کار و خانواده‌های آنان و تبلیغ و توسعه‌ی مفهوم «همه‌ی کودکان کار عضو باند و عامل اصلی مشکل هستند» در ذهن شهروندان، از یک سو محملی برای پوشش کم‌کاری‌های حاکمیتی در توجه به اصل مسئله و حل مشکل فقر و توانمندی خانواده‌ها به عنوان علت‌العلل این مسئله بوده، از سوی دیگر با «راه‌حل» نشان دادن بی‌عملی و هیچ‌کاری انجام ندادن شهروندان در قبال کودکان کار، در لوای ترویج کلیدواژه‌ی خوش‌ظاهر «تحریم»، آسایش خیال دروغینی را نیز در پس ذهن شهروندان پدید می‌آورد که گویی با «هیچ کاری نکردن» و به اصطلاح تحریم آنان قدمی برای حل مشکل برداشته‌اند!


عملکردی واهی که در عمل بجز بدتر کردن شرایط کودکان کار هیچ دستاورد دیگری ندارد.در رهیافت عاقلانه و منصفانه به این قضیه مسئله‌ی کودکان کار را باید به عنوان یک واقعیت دردناک در جامعه پذیرفته شده، برای حل آن اقدامات واقعی انجام گردد و در این میان حذف، انکار یا فراموشی صورت مسئله کمکی به حل مسئله نخواهد نمود.


حضور این کودکان در پیش چشمان جامعه و پذیرفتن واقعیت آنان، اتفاقا پیش‌نیاز ابتدایی راه‌حل‌های واقعی برای حل مسئله است.راه‌حل اثربخش مسئله‌ی کودکان کار توانمندسازی دهک‌های آسیب‌پذیر اقتصادی جامعه، برخورد با فسادهای سرشاخه‌ای است که برنامه ریزی‌های کوتاه، میان و بلندمدت را طلبیده، تنها گزاره‌ی مورد قبول در این مشکل بازگشت این کودکان به «کودکی» به عنوان یک حق مسلم و ابتدایی بشری است.


این مسئله باید در جامعه جا انداخته شود که دولت و نهادهای حمایتی مثل بهزیستی، تامین اجتماعی و... در توانمندسازی خانواده‌های دهک‌های آسیب‌پذیر اقتصادی- به عنوان راه‌حل اصلی حل مشکل کار کودکان- دارای وظایفی روشن هستند. وظایفی که جامعه‌ی مدنی و تک تک آحاد جامعه در یاداوری و مطالبه‌گری آن نقش دارند.


ایجاد شفافیت در گلوگاه‌های پرسود اقتصادی چون تجارت زباله که به طور بالقوه در معرض رانت و ملاحظات فرصت‌طلبانه است، تاباندن نور بر شرایط پیمانکاران خصوصی و نیمه خصوصی ابن تجارت، روابط آنان با قسمت‌های مختلف شهرداری و پوشش نظام‌مند و قانونی این صنعت پرسود، اقدام موثر دیگر در حل این مسئله است.


در نهایت، تقلیل کل این مسئله‌ی بزرگ و چند وجهی به کودکان رنج‌دیده‌ی کار و خانواده‌های دردمند و تنگدست آنان در تحلیل که متاسفانه در موارد قابل توجهی با ترجیع‌بند توهین و تحقیر آنان به عنوان عوامل آسیب‌های اجتماعی در جامعه، زشت‌کنندگان ظاهر محیط‌های شهری و... همراه است و گاه به عنوان نظریات کارشناسی تبیین و تبلیغ می‌گردد، عامدانه یا غیر از آن -که در عمل فرقی نمی‌کند- در خدمت انسانیت‌زدایی از ضعیف‌ترین حلقه‌ی این مجموعه است و ضمن اینکه هیچ نسبتی با منطق و انصاف ندارد و عملا در جهت انحراف افکار عمومی از اصل قضیه و پوششی بر ضعف و عملکرد ناکافی نهادهای مسئول در این مورد و به محاق بردن مطالبه‌گری در مورد آن است، کاملا غیر انسانی و در تضاد با بدیهی‌ترین اصول کرامت انسانی نیز قلمداد می‌گردد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha