به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه همشهری، زمستان سال گذشته خانواده دختری جوان به نام بهاره، قدم در اداره پلیس گذاشتند و خبر از ناپدید شدن دختر 19ساله خود دادند. پدر بهاره میگفت که دخترش آخرین بار به بهانه رفتن به جشن تولد دوستش از خانه بیرون رفته، اما دیگر بازنگشته است. بهگفته وی، دختر جوان پیش از خارج شدن از خانه همه طلا و جواهرات خود و مادرش را با خود برده بود. با اظهارات این مرد، فرضیه اینکه دختر 19ساله از خانه فرار کرده است، مدنظر قرار گرفت و تحقیقات برای یافتن ردی از او آغاز شد.
زورگیری خشن
چند روزی از ناپدید شدن دختر جوان میگذشت که زنی به همراه دختر 8سالهاش قدم در اداره پلیس گذاشت و گفت در دام 2زورگیر گرفتار شده است. وی توضیح داد: ظهر بود و به مقابل مدرسه دخترم رفتم و بعد از سوار کردن او به ماشین به طرف خانه حرکت کردیم. وقتی وارد پارکینگ شدیم، دختر و پسری به سمتمان هجوم آوردند. پسر جوان چاقویی را که همراهش بود، زیر گلوی دخترم گذاشت و گفت اگر فریاد بزنی، جان دخترت را میگیرم. من هم از ترس سکوت کردم؛ دختر و پسر جوان با تهدید، دست و پایمان را با طنابی بستند و همه طلاها و اموال باارزشم را به سرقت بردند.
بهدنبال دزدان
با شکایت این زن، تحقیقات پلیس برای شناسایی و دستگیری دزدان خشن شروع شد. کارآگاهان برای یافتن سرنخی از آنها راهی محل سرقت شدند و به بررسی دوربینهای مداربسته پرداختند. تصاویر نشان میداد که سارقان سوار بر یک خودروی جیپ بودند که پلاکش مخدوش شده بود. در این شرایط، جستوجو برای شناسایی آنها ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل همسر شاکی که در این مدت بهدنبال یافتن ردی از خودروی جیپ سارقان بود، بهصورت اتفاقی آگهی فروش این خودرو را در یکی از سایتها میبیند.
مشخصات خودرو، نوشتههای رویش و رنگ آن، با خودروی دختر و پسر زورگیر یکی بود. این مرد به پلیس گفت: پس از اینکه دزدان خشن با چاقو به دختر و همسرم حمله کردند، دخترم دچار بیماری روحی شدید شد و من که عصبانی بودم، تصمیم گرفتم هر طوری شده دزدان را پیدا کنم. در این مدت به دنبال آنها بودم تا اینکه آگهی فروش همان جیپی را دیدم که دزدان خشن سوارش بودند.
نقش خریدار را بازی کردم و با فروشنده قرار گذاشتم. پس از آن هم با چند نفر از بستگانم سر قرار رفتیم و وقتی پسر جوان سر قرار حاضر شد، او را دستگیر کردیم و تحویل پلیس دادیم.پلیس بازی مرد جوان باعث دستگیری یکی از سارقان شد. او به اداره آگاهی انتقال یافت و به زورگیری خشن اقرار کرد و گفت که دختر موردعلاقهاش به نام بهاره نیز با او همدست بوده است.
دختر فراری
با اظهارات سارق زورگیر و مشخصاتی که از همدستش ارائه کرد، معلوم شد که همدست او همان دختری است که زمستان پارسال ناپدید شده و خانوادهاش گزارش گم شدن وی را به پلیس اعلام کرده بودند. در این شرایط بود که مأموران راهی خانه جوان زورگیر شدند و بهاره را در آنجا دستگیر کردند.این دختر و پسر به زورگیری خشن اعتراف کردند و حالا به دستور بازپرس شعبه دوم دادسرای ناحیه 34 تهران در اختیار مأموران اداره آگاهی تهران قرار گرفتهاند و تحقیقات برای شناسایی دیگر مالباختگان ادامه دارد.
میخواستم شگردی جدید اختراع کنم
مهران، معتاد به گل است. تخصص وی سرقت منزل بود، اما میگوید قصد داشته شگرد جدیدی برای سرقت اختراع کند. گفتوگو با او را بخوانید.
خبر داری که خانواده بهاره، همدستت ماههاست که بهدنبال دخترشان میگردند؟
بهاره خودش خواست که با من زندگی کند. حالا پدر و مادرش از من شکایت کردهاند و میگویند دخترشان را فریب دادهام، اما اینطور نیست. بهاره با پای خودش به خانه من آمد.
چطور با او آشنا شدی؟
در یک مهمانی با او آشنا شدم. بهاره گل میکشید و من برایش مواد میبردم. بعد خودش خواست با من زندگی کند. گفتم من پولی ندارم و کارم سرقت است، اما طلاهای خود و مادرش را سرقت کرد و پیش من آمد و گفت این هم پول.
تو از او خواستی سرقت کند؟
نه. وقتی پولهایمان تمام شد، خودش گفت میخواهد با من کار کند.
چرا رفتی سراغ زورگیری؟
با بهاره نمیشد خانه خالی کرد. از سوی دیگر میخواستم یک شگرد جدید اختراع کنم. برای همین این نقشه را کشیدم. من و بهاره میرفتیم مقابل مدارس دخترانه. مادرانی را که دنبال بچههایشان میرفتند شناسایی میکردیم؛ آنهایی که طلاهای زیادی به خودشان آویزان میکردند. سپس به تعقیبشان میپرداختیم تا در فرصت مناسب خفتشان کنیم اما فقط در یک مورد توانستیم سرقت کنیم.
چرا؟
فرصتش جور نمیشد. یا طرف وارد جاهای شلوغ میشد یا پس از ورود به ساختمان متوجه میشدیم نگهبان دارد و ...
در همه سرقتها با جیپ میرفتید؟
اغلب با ماشین من میرفتیم. الان که فکر میکنم میبینم چه اشتباهی کردم با ماشینم رفتم. آخر ماشین من خیلی تابلوست و نوشتههای خاص دارد. من از بچگی ماشین جیپ را دوست داشتم و بالاخره موفق به خریدش شدم، اما این اواخر مدام در تعمیرگاه بودم. به همین دلیل تصمیم گرفتم بفروشمش و یک مدل جدید بخرم، اما خب بخت با من یار نبود و به این قسمت ماجرا که دستگیری بود فکر نکرده بودم ...
نظر شما