سلامت نیوز: اینجا خانهشان شده است، جایی که روزها دور هم جمع میشوند و کار میکنند. کار، اصلاً همین یک کلمه به زندگیشان معنا داده؛ کار. اینجا در «خانه اشتغال» خاک سفید. ظهر یک روز گرم آخرین روزهای بهار در انتهای اتوبان زینالدین به «خانه ایرانی» خاک سفید میرسم. دو طبقه از این ساختمان نسبتاً بزرگ در اختیار زنان سرپرست خانوار قرار گرفته؛ به همت جمعیت امداد دانشجویی- مردمی خیریه امامعلی(ع). زنانی که همه بار زندگیشان را یک تنه به دوش میکشند، اینجا برایشان جای امنی است.
به گزارش سلامت نیوز، روزنامه ایران در ادامه می نویسد: در یک طبقه این ساختمان آشپزی میکنند. بوی آش، پیاز داغ و شیرینی همه جا را پر کرده. در طبقه دیگر زنها دور هم جمع شدهاند و زیورآلات میبافند. نخهای رنگی همه جا دیده میشود. نخهایی که تبدیل میشوند به دستبند، گوشواره، کیف و... نخها جشنواره رنگ راه انداختهاند.
دختر 9 ساله نرگس و دختر 4 ساله رؤیا همین جا بازی میکنند. زنها دور یک میز سفید پلاستیکی نشستهاند. تند و تند میبافند. نگاهی به دستهایشان میاندازم. آنقدر حرکت دستشان سریع هست که دنبال کردنش سخت باشد. گرهها تند و تند به هم میرسند. گرههایی که به آسانی باز نمیشوند. مثل گرههایی که به زندگی برخی از این زنان خورده.
زنان سرپرست خانوار در مقایسه با مردانی که سرپرستی خانواده را به عهده دارند، رنجهای بیشتری کشیدهاند. آمار بیکاری این زنان دو و نیم برابر مردان است و یافتن شغلی مناسب برای اغلب آنها دشوار. بیشتر این زنان از بیمه درمانی و مزایای بیمه زنان خانوار محرومند.
نرگس 33 ساله، چند سالی هست از همسرش جدا شده و زندگی خود و تنها دخترش را اداره میکند: «ساعت، گردنبند، گوشواره، دستبند و... هر چه مشتری بخواهد برایش درست میکنیم. بگذار چند نمونه از کارهایم را نشانت بدهم!» با ذوق میدود به اتاق بغلی. همان اتاقی که کمدهایش از بالا تا پایین پر شده از دستبندهای رنگی، کیف و دیگر زیورآلات.
گردنبند و گوشوارهای نشانم میدهد. بسیار زیباست و با نخ صورتی و فیروزهای بافته شده. اسمش نیم ست آذین است. 30 هزار تومان. خانمها قبل از شروع به کار چند جلسه آموزش میبینند. بعد از مسلط شدن به کار بنا به توان و فرصتشان سفارش میگیرند.
نرگس یک کیف زرد دستباف نشانم میدهد. کیف رو دوشی: «میدانی برای ما کار از همه چیز مهمتر است. از وقتی اینجا کار میکنم روحیهام هم بهتر شده. سفارشها را میگیریم و بعد در بازارچههای خیریه میفروشیم. بچههای جمعیت هم خیلی کمکمان میکنند.»
نرگس زانوهایش مشکل جدی دارد. دردش اجازه نمیدهد هرجایی کار کند. زیاد که بایستد دردش بیشتر هم میشود. اینجا خوب است بچهها با آنها راه میآیند. چند سالی هست از شوهر معتادش جدا شده: «اعتیاد شدید داشت. شیشه میکشید. با این درآمدها هم نمیشود جدا زندگی کرد. با پدر و مادرم زندگی میکنم.»
نرگس مثل اغلب زنان سرپرست خانوار آرزو دارد بتواند کار کند، تا جایی که توان دارد. بیمه باشد تا اگر روزی نتوانست کار کند، دختر کوچکش بیسر و سامان نماند. دست کم آب باریکهای داشته باشد: «تو این منطقه خیلیها مشکل من را دارند. کار ندارند. چند نفری را خودم اینجا معرفی کردم. قبلاً تو کار بستهبندی اسباب بازی بودم. خیلی سخت بود. اصلاً زانو دردم از همان جا شروع شد. حیوانات پلاستیکی را بستهبندی میکردم. کارتن هشتادتایی میزدم. برای هر کارتن هزار تومان میدادند. شاید در ماه 200 هزار تومان دستم را میگرفت. اما اینجا درآمدم به ماهی 700 تومان رسیده اگر سفارش بیشتر باشد از این هم بیشتر میشود.»
رؤیا و سمیه هر دو افغان هستند. آنها هم سرپرست خانوارند. شوهر رؤیا از کار افتاده است. 15 سال با کمر درد و دیسک گردن زمینگیر شده: «6 تا بچه دارم، خرج هشت نفر را من تنهایی میدهم. گاهی تا ساعت 3 شب دستبند میبافم. تو خانه سبزی هم پاک میکنم. اینجا وام به ما دادند. خدا خیرشان بدهد کم کم پس میگیرند. اما زندگی ما مشکل دارد خیلی.» فاطمه در کلاسهای نهضت سواد آموزی هم شرکت میکند. دوست دارد روزی باسواد شود و کتاب بخواند. کتاب خواندن، داشتن بیمه و کار همیشگی از آرزوهای رؤیا 37 ساله است.
سمیه 21 ساله، چادر مشکی به سر دارد و تند و تند میبافد: «این دستبند است. الان که دستم تند شده دو ساعته یک دستبند را تمام میکنم. البته بعضیهایشان بیشتر کار میبرد؛ یک نصفه روز مثلاً. کمی از درآمدم را هم میفرستم افغانستان برای خانوادهام.» شوهر سمیه هم از کار افتاده شده. چند سال پیش با موتور تصادف کرد و کتفش آسیب دید. به قول سمیه دیگر کار درست و حسابی از دستش بر نمیآید. همه خرج دوا و درمان همسرش و کرایه 150 هزار تومانی خانه بر عهده اوست: «همین که با خانمها اینجا هستیم خیلی خوبه. آدم خانمهای دیگر را میبیند روحیه میگیرد میفهمد تنها نیست.همه مشکل دارند.»
بوی شیرینی، بوی خوش غذا همه جا را پر کرده. خانمهای بخش آشپزی کم کم از راه میرسند. باید سفارشها را برای افطار آماده کنند. امروز سفارش زولبیا و بامیه گرفتهاند و چند نوع شیرینی و همینطورآش رشته. اتاق از شعلههای گاز و آن همه رفت و آمد حسابی گرم شده. اما خانمها بیاهمیت به گرمای هوا خیلی جدی به کارشان مشغولند. یکی تند و تند پیاز داغ درست میکند و دیگری در ظرفهای بزرگ، شیرینیهای قالبزده را میچیند. رنگ و وارنگ و با ظاهری وسوسه کننده.
شیرین 17 ساله است. با مادرش که او هم سرپرست خانوار است اینجا کار میکند. این روزها مادرش در بیمارستان بستری است: «شوهرم اعتیاد داشت. مجبور به جدایی شدم. دو سال زندگی کردم. یک پسر یک سال و نیمه دارم. از وقتی کار میکنم روحیهام بهتر شده.» در حال آماده کردن غذاهایی هستند که از یک مؤسسه معروف برای ماه رمضان سفارش گرفتهاند.
فاطمه 42 ساله هم مثل بقیه است. یک زن سرپرست خانوار. با این تفاوت که همسرش اهل کشور افغانستان است و این روزها به دلیل عفونت کلیه زمینگیر شده: «هزینههای زندگی یک طرف، هزینههای درمان شوهرم بیچارهام کرده. چون افغان است، برای درمانش هم هیچ سازمانی کمکی به ما نمیکند. میگویم من که ایرانیام، بچههایم هم هیچکدام شناسنامه و دفترچه بیمه ندارند. یکیشان که سرما میخورد 50هزار تومان هزینه دارد برایمان.»
فاطمه یک مدت راه پلهها و خانههای مردم را نظافت میکرده تا اینکه با خانه اشتغال خاک سفید آشنا میشود. او دو سال است اینجا کار میکند: «برای برخی رستورانها غذا تهیه میکنیم. شیرینی هم میپزیم. پیاز داغ، سبزی، هر چه سفارش بگیریم. هرچه سفارش بیشتر باشد به نفع ماست. هیچکداممان از کار ابایی نداریم.» فاطمه درست میگوید. خانمها در هوای به این گرمی با جدیت تمام کار میکنند. به غذاهای روی گاز نگاهی میاندازم. خورشهای خوش آب و رنگ در حال آماده شدنند.
ساعت کار خانمها متغیر است و بستگی به سفارشهایشان دارد؛ گاهی از صبح تا شب اینجا هستند و برخی روزها هم ساعات کمتری کار میکنند. خانمها بیشترشان از وضعیت محله گلایه دارند.
میگویند اگر روزی محله غربت تنها محله جرمخیز این حوالی بود، الان اهالی شرور این منطقه در همه جا پخش شدهاند.
یک دوره اشرار را گرفتند، بردند زندان اما حالا آنها برگشتهاند. زنها برای بچههایشان بویژه پسرهای نوجوانشان خیلی نگرانند.
فاطمه به عنوان زن ایرانی که همسر افغان دارد گلایهها دارد: «4 فرزندم به خاطر نداشتن شناسنامه از خیلی چیزها محروم شدند، خیلی با استعداد بودند. بچهها افغانستان هم رفتند اما آنجا هم بمبگذاری است نتوانستند بمانند. بچهها نمیدانند کجاییاند؟ گیج شدهاند یک جورهایی. دولت ایران میگوید بروید از سازمانملل بخواهید بیمهتان کند و سازمان ملل میگوید شما اقامت ایران را دارید و آنها باید به شما بیمه بدهند. خلاصه اینکه ماندهایم!»
تنها خواسته فاطمه این است که 4 فرزند و همسرش هم مثل خودش دفترچه بیمه درمانی داشته باشند و خودش هم بتواند سفارشهای بیشتری برای کار بگیرد. او از کارش راضی است، اما آرزو دارد او را به عنوان زنی ایرانی که شوهر افغان دارد بپذیرند؛ اینکه او و بچههایش هم حقوق برابر با دیگران داشته باشند.
این زنان همه سرپرست خانوارند. آنها شانس این را داشتهاند که در خانه ایرانی خاک سفید برای خودشان شغلی دست و پا کنند. اما آنها تنها زنان سرپرست خانوادهشان نیستند. تعداد زنان سرپرست خانوار در سال ۷۰ یک میلیون و۲۰۰ هزار نفر بود و در سال ۸۵ این تعداد به یک میلیون و ۶۰۰ هزار نفر رسید. این آمار در سال ۹۰ به ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر افزایش یافت. کارشناسان و مسئولان در این سالها همچنین از افزایش تعداد خانوادههایی که زنان تنها ادارهکننده آن هستند و همچنین پایین آمدن میانگین سنی این زنان، خبر میدهند. مسئولان بهزیستی و شهرداری هراز گاهی از مشکلات زنان سرپرست خانوار میگویند. سعی میکنند برای این زنان کار آفرینی کنند، اما حمایتها کافی نیست. زنانی که یک دنیا انرژی برای کار دارند اما اغلب فراموش شدهاند.
نظر شما