این روزها آمار طلاق و جدایی، نسبت به آمار ازدواج بیشتر شده. گویی دیگر قبح و زشتی طلاق ریخته و زوجین به محض رسیدن به بن‌بست خودشان را پشت در دادگاه می‌بینند.

در زندگی ناسالم بمانیم یا نه؟

سلامت نیوز-*عطیه میرزا امیری: این روزها آمار طلاق و جدایی، نسبت به آمار ازدواج بیشتر شده. گویی دیگر قبح و زشتی طلاق ریخته و زوجین به محض رسیدن به بن‌بست خودشان را پشت در دادگاه می‌بینند.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از ضمیمه خانواده روزنامه اطلاعات، اگرچه هیچ گزینه سریع، قطعی و آسانی برای پاسخ به سوالات پیرامون لزوم یا غیرضروری بودن طلاق وجود ندارد، اما فاکتورهایی وجود دارند که تفکر پیرامون آنها، تصمیم‌گیری را برای ترک یا ادامه یک زندگی زناشویی را تسهیل می‌کند.

برخی از زوج درمانگران و مشاوران خانواده به این معتقدند که، زمانی‌که میل به ادامه یک زندگی زناشویی، مبتنی بر رشد و یا دست‌یابی به یک هدف است، به طور مثال «می‌خواهم فرزندانم را بزرگ کنم و شاهد پیشرفتشان باشم» یا «می‌خواهم بر روی حملات خشم خود کار کنم شاید شرایط تغییر کند»، احتمال باقی ماندن درازمدت فرد در تأهل افزایش می‌یابد. این بدان معنی‌ست که پشت هر ازدواج و وصلتی باید یک هدفی مبنی بر رشد و پیشرفت وجود داشته باشد. وگرنه زندگی بعد از مدتی یک‌نواخت می‌شود و بهانه‌گیری‌ها شدت می‌یابد.

اما نکته اصلی این است که بیشتر ازدواج‌ها برمبنای این است که افراد، اجتناب از مواجهه با درد و ترس را به عنوان توضیحی برای علت ادامه زندگی زناشویی گزارش می‌کنند، به طور مثال «دیگر هیچ کس به اندازه او من را دوست نخواهد داشت»، این موضوع تزلزل بیشتری را در رابطه زناشویی نشان می‌دهد و فردی که با این فکر زندگی را پیش می‌برد زمانی‌که در زندگی‌اش با باتلاق روبرو می‌شود خودش را نجات نمی‌دهد و با فکر اینکه «اگر از این باتلاق بیرون بیایم، دیگر کسی دوستم نخواهد داشت» خودش را گرفتارتر می‌کند.

به طور مشابه، افرادی که تصمیم آنها برای طلاق مبتنی بر حرکت به سوی یک هدف است، به طور مثال «من چیزهای بیشتری، بیش از ماندن در یک تأهل رنج‌آور، از زندگی‌ام می‌خواهم»، به احتمال بیشتری قادر به ترک روابط ناسالم می‌شوند، در مقایسه با افرادی که میل به جلوگیری از هرگونه درد و رنج هیجانی در آنها غالب است.

در بسیاری از تصمیم‌گیری‌های مهم زندگی، از جمله حفظ یا ترک یک رابطه زناشویی، تجربه هیجان «ترس»، یکی از مهم‌ترین عوامل تعیین کننده در انتخاب میان حرکت به سوی هدف یا اجتناب از تغییر و اصلاح شرایط است.

افرادی‌که هنگام تصمیم‌گیری‌های مهم زندگی خود به پیامدهای دردناک انتخاب‌های خود متمرکز می‌شوند و بیشتر از اینکه به رهایی خود فکر کنند، به اثرات منفی آن فکر می‌کنند، احساس محاصره شدن با ترس و احتمال باقی ماندن در شرایط رنج آور صرفا برای حفظ امنیت و دور ماندن از خطر، بالاتر است.

در مقابل، در افرادی که برای رسیدن به اهداف و آنچه سزاوار خود می‌دانند، ریسک پذیری بالاتری دارند، احتمال اقدامات عملی و حرکت رو به رشد بالاتر است.

بدون شک،‌ درجاتی از هر یک از این وضعیت‌ها، تجربه ترس از پیامدهای دردناک و از آن سو میل به تغییر شرایط ناسالم، در هر فردی وجود دارد.

اما در نهایت عامل تعیین کننده در تصمیم‌گیری این است که کدامیک از دو وضعیت، ترس یا جرأت‌مندی، بر فضای روانی فرد غلبه دارد. وضعیت‌هایی که با وارد شدن به چالش و تلاش برای شناخت عمیق‌تر ترس‌ها، اهداف و انتظارات خود از زندگی و روابط، قابل تعدیل و تغییر هستند.

نیازهای اساسی در زندگی زناشویی

وضعیتی که در بالا گفته شد، شرایط روانی افراد است. اما علاوه بر عوامل درونی و روانی، تأمل بر فاکتورهای دیگری در رابطه زناشویی، تصمیم گیری پیرامون کارایی یا ناکارآمدی رابطه، ماندن و تلاش برای اصلاح، یا ترک آن را، تسهیل می‌کنند. از یک دیدگاه، قابلیت یک زندگی زناشویی برای اصلاح و تبدیل شدن به رابطه‌ای سالم و رضایت بخش، بستگی به میزان کارایی آن در برآورده کردن برخی نیازهای اساسی دارد.

هرم نیازهایی که در زندگی زناشویی برآورده شدن آنها مورد انتظار و ضروری است، در پنج سطح قابل توصیف است: نیاز به بقا، امنیت، عشق، احترام، و شکوفایی.

هنگامی که توجیه ادامه زندگی زناشویی صرفا به تامین نیازهای مربوط به حفظ بقا محدود شده است، می‌توان آن را رابطه‌ای ناکارآمد در ارضای نیازهای هیجانی دو طرف دانست و از آن سو، رابطه‌ای که در آن، فراتر از نیازهای مربوط به بقا و امنیت، خودشکوفایی ممکن می‌شود، رابطه‌ای با کارآمدی بالا در نظر گرفته می‌شود.

اعتماد دوسویه، صداقت، احساس امنیت و عدم وجود سوء استفاده در بعد فیزیکی، جنسی و کلامی، از جمله مؤلفه‌هایی هستند که تحت عنوان کلی نیازهای مرتبط با بقا و احساس امنیت قرار می‌گیرند.

ابراز دوسویه دوست داشتن، تعهد، توجه و مراقبت، تحت عنوان کلی نیاز به عشق، حفظ احترام و حریم‌های انسانی و خصوصی تحت عنوان نیاز به عزت نفس، و امکان تحقق بخشیدن به علایق و اهداف شخصی تحت عنوان نیاز به خودشکوفایی، قرار می‌گیرند.

وجود موانع اساسی در جریان ارضای هر یک از این نیازها، در قالب سلب شدن اعتماد، احساس ناامنی یا قرار گرفتن تحت سوءرفتار یا سوءاستفاده روانی یا فیزیکی، عدم دریافت توجه، احترام و حمایت طرف مقابل در مسیر خودشکوفایی، و… مطرح کننده نیاز به مشارکت طرفین برای ترمیم رابطه و در بسیاری از موارد استفاده از منابع حمایتی بیرونی و مداخله حرفه‌ای برای ترمیم رابطه است.

در صورت عدم مشارکت هر یک از طرفین در بازسازی احساس امنیت، علاقه، عزت نفس و خودشکوفایی در طرف مقابل، و احساس محرومیت زیاد از برآورده شدن اساسی‌ترین نیازهای ارتباطی در هر یک از طرفین، بازنگری و تصمیم‌گیری پیرامون تمایل به ادامه یا ترک زندگی در شرایطی ناکارآمد، اجتناب‌ناپذیر خواهد بود.

* کارشناس ارشد روانشناسی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha