سلامت نیوز:«شب یلدا تند تند درخواست سفر میآمد. من ساده پیش خودم فكر میكردم به خاطر كرونا درخواستها كم شود اما این طور نشد. اسنپ هم جایزه گذاشته بود؛ اگر 36 مسافر ببریم 140 هزار تومان هدیه بگیریم كه من گرفتم.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ، همان شب طرف پاسداران دخترخانم جوانی را سوار كردم كه آشفته به سمت ماشینم میدوید. گفتم چی شده، چرا گریه میكنی؟ گفت چند وقتی است با مردی آشنا شدهام كه امشب به خانه دعوتم كرد كمی كه گذشت سعی كرد مرا اذیت كند. برق خانهاش رفته بود و درها را هم قفل كرده بود. نمیدانم كلیدها را از كجا پیدا كردم و فرار كردم.گفتم چرا وارد خانه كسی كه نمیشناسی میشوی؟ چرا اصلا با هر كسی همكلام میشوی؟ گفت پدر ندارم؛ دلم محبتهایی از جنس مردانه میخواهد. كلی نصیحتش كردم، آرامش كردم، نیم ساعتی در خیابان چرخاندمش تا گریههایش بند بیایید و آرام شود.» این صحبتهای مریم موسی است؛ زنی 40 ساله. یك زن مثل تمام زنهای 40 سالهای است كه دور و بر خود میبینید.
با ظاهری عادی و چشمانی سبز رنگ كه منتظر است كسی در خیابانهای بیرحم شهر كمكی از او بخواهد. مریم 5 سال است كه در اسنپ كار میكند و 20 سالی هست كه رانندگی میكند. با تمام فشارهایی كه جامعه به او وارد كرده اما او سعی میكند از خودش و فرزندش مراقبت كند. میتوانست خودش هم آسیب دیده باشد اما به هر ضرب و زوری كه شده، زندگی را به دندان كشید و گلیمش را از آب بیرون آورد و حالا هم مثل كسی كه لایههای زیرین و نادیده جامعه را خوب میشناسد تا جایی كه از دستش بربیاید جلوی آسیب دیدهها ترمز میكند:«یك بار دیگر اتفاق مشابه ماجرای شب یلدا افتاد. وسط خیابان، دختر خانمی را از ماشین پرت كردند بیرون. مسافر داشتم اما نتوانستم ببینم دختری گوشه خیابان افتاده و من دارم با خیال راحت رد میشوم. سوارش كردم و به خانهاش رساندم. متاسفانه به او هم تجاوز كرده بودند.»
مریم آرزو داشت معلم شود اما دست روزگار او را از آرزو و رشته تحصیلیاش دور كرد:«فوق دیپلم مربیگری دارم و 5 سالی مربی مهدكودك بودم. 2 سال هم در روزنامه آسیا مشغول به كار بودم كه توقیف شد و از كار بیكار شدم. بعد از آن مدت كوتاهی در یك شركت كار كردم اما مدام پیشنهادهای بیشرمانهای میشد، من هم رها كردم. با وجود پسر كوچكم نمیتوانم جایی مشغول كار شوم بالاخره بچه است دیگر یك روز دندان درمیآورد و تب میكند، یك روز جور دیگر، نمیتوانم تند تند مرخصی بگیرم.
به خاطر همین اسنپ برای من خوب است. هر وقت كار داشته باشم فوقش درخواست مسافر را قبول نمیكنم.» مریم از مسوولان اسنپ خواهش میكند با توجه به اینكه تعداد زنان سرپرست خانوار در این شركت تاكسیرانی زیاد نیست از آنها كمیسیون نگیرد یا كمیسیون كمتری بگیرد و در صورت امكان به آنها وام بدهد. او خود به تمامی معنا اهل كمك به دیگران است:«بعضی وقتها مسافری دم در خانههای بزرگ و اعیانی میگیرم كه بعد متوجه میشوم نظافتچی است، كرایه نمیگیرم.در این روزهای سخت باید هوای همدیگر را داشته باشیم. اتفاقا بعد از چنین اتفاقاتی بیشتر مسافر میگیرم. انگار خدا میبیند و از آن یكی دست پس میدهد.»
به هر حال شب باشد یا روز روشن سوار كردن مردی غریبه دلهره به جان یك زن میریزد، مریم در این باره میگوید:«مسافر آقا كه سوار میكنم از آینه وسط به پشت نگاه نمیكنم و از آینههای بغل كمك میگیرم. با جذبه پشت فرمان مینشینم و كسی جرات نمیكند چیزی بگوید ولی خب اتفاق افتاده كه مزاحمت تلفنی ایجاد كنند، من هم شمارهشان را بلاك میكنم و تمام.
ازطرف دیگر مردانی را هم سوار كردهام كه دیدهاند صبح زود، آفتاب نزده درخواستشان را قبول كردهام به خاطر همین 5 یا 10 تومان بیشتر كرایه دادهاند. چند بار دم صبح آقایی درخواست زد و من قبول كردم. بار سوم كه سوارش كردم به من گفت چرا اینقدر كار میكنی؟ گفتم بچه كوچك دارم باید خرجش را بدهم و پول جمع كنم خانهای بخرم. گفت من برایت وام میگیرم به شرط اینكه برای پسرت بیشتر وقت بگذاری. نیمی از سال ایران زندگی میكند و نیمی از سال امریكا. الان هم دارم پول جمع میكنم تا هر وقت به ایران آمد، پولش را پس بدهم. من با كمك این مرد یك واحد آپارتمان توی پردیس پیشخرید كردم كه هنوز آماده نشده. مردانگی این مرد برای من خیلی عجیب بود. بدون اینكه حتی نگاه بدی به من داشته باشد این لطف را در حق من كرد.»
همین طور كه پشت فرمانش نشسته و حرف میزند، چند دقیقه یك بار رانندهای از او آدرس میپرسد. انگار آنها هم متوجه میشوند تهران را مثل كف دست میشناسد:«5 سال پیش قبل از اینكه طلاق بگیرم، همسرم در اسنپ ثبتنام كرد و مدتی مشغول كار شد اما هر چه درمیآورد خرج بنزین و جریمه و تصادف میكرد؛ به خاطر همین خودم شروع به كار كردم. همسرم مرد خوبی بود ولی نمیتوانست از پس زندگی متاهلی بربیاید. اواخر زندگی مشتركمان هم بیكار شده بود. توی كار دوخت و دوز كفش بود اما با وارد كردن جنس چینی او هم از كار و كاسبی افتاد.»
همین طور كه مادری خانهدار باشی دلهره فرزندت آن هم در این شرایط كرونایی خواب از چشمت میگیرد چه برسد به اینكه بخواهی بیرون هم كار كنی:«اوایل كرونا، پسرم را بغل نمیكردم، كنار مادرم میخوابید. به هر حال هر روز آدمهای زیادی را سوار ماشین میكنم و دست به پول میزنم. به خاطر همین الان دیگر نمیگذارم كسی صندلی جلو بنشیند، میبینی وسط ماشین هم نایلون كشیدهام و بیشتر از 3 نفر هم سوار نمیكنم.»مریم با پسرش، مادرش و برادرش زندگی میكند.
امسال به رحمت خدا رفته ولی حقوق بازنشستگیاش را برای همسرش باقی گذاشته اما به قول مریم آنقدر این حقوقهای بازنشستگی كم است كه باید در كنارش كار كرد و كمك خرج بود:«توی مخارج خانه به مادرم كمك میكنم از طرف دیگر خرج و مخارج بچه هم كم نیست؛ هفتهای 60 هزار تومان شیرخشك و ماهی 200 هزار تومان پوشك و... فقط قرصهای ویتامین و تقویتیاش ماهی 200 هزار تومان میشود. نمیخواهم چیزی كم داشته باشد.
هر چه تلاش میكنم فقط برای آسایش و رفاه امیرعباس است. بعد از به دنیا آمدنش مدام پیش مادرم بود تا من بتوانم كار كنم. اصلا به من وابستگی ندارد. به من میگوید برو سر كار، كار كن. عادت نكرده من را در خانه ببیند. مادرم خیلی كمكم كرده اما دوست نداشتم امیرعباس دو تربیتی شود؛ چون من یكجور با او رفتار میكنم و مادرم جور دیگر.»هنوز خیلی از مردها باور ندارند كه زنان قانونمندتر و محتاطتر از آنها رانندگی میكنند:«بعضی از آقایان كه سوار ماشین من میشوند، میترسند چون فكر میكنند زنها رانندگی خوبی ندارند.
مثلا پارسال قبل از كرونا خلبانی را سوار كردم كه تا دید راننده زن است، دستگیره را محكم چسبید. خودش را منقبض كرده بود و با ترس به جلو نگاه میكرد. بعد دیدم هر چه میرویم آرامتر میشود تا اینكه كمكم لم داد. وقتی داشت پیاده میشد گفت من واقعا اعتمادی به رانندگی خانمها نداشتم اما شما چقدر خوب رانندگی میكنی. راستش را بخواهید همان سال اول كه اسنپ آمده بود بین خانمها مسابقهای گذاشت و من نفر اول شدم و 3 میلیون هدیه گرفتم.
توی این 5 سال نزدیك 7 میلیون جایزه از اسنپ گرفتهام. پارسال از زنان سرپرست خانوار 6 ماه كمیسیون نگرفت؛ یعنی هر چه درمیآوردیم برای خودمان بود. امسال هم 3 ماه از پرداخت كمیسیون معاف شدیم. مثلا اگر روزی 200 هزار تومان دربیاوریم 70 یا 80 هزار تومان آن برای كمیسیون اسنپ میرود.»مریم یك زن است مثل همه زنان دیگر با هزار و یك مشكل. او میتوانست بخشی از آسیب دیدههای این شهر باشد اما نه تنها نشد بلكه تبدیل شد به زنجیرهای از انسانهای خوب كه دست یكدیگر را میگیرند و مراقب مردم در كوچه و خیابان هستند.
نظر شما