«سکوت نیمه‌شب، با صدای خش‌خش جارو در هم می‌شکست و رد تمیزی بر تن خیابان خودنمایی می‌کرد. مرد، با جاروی بلندی در دست و لباسی یک‌دست نارنجی به آرامی پیش می‌رفت تا چهره خیابان را از زشتی زباله‌ها پاک کند که ناگهان صدای گوشخراش ترمز خودرویی، رشته افکارش را برید.

مرگ دردناک خادمان شب

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه همشهری،در چشم برهم‌زدنی او وجاروی بلند دردستش به‌سویی پرت شدند و کمی بعد آسفالت خیابان رنگ خون گرفت.» این چکیده‌ای کوتاه از حوادثی است که گاه و بی‌گاه در یکی از نقاط کشور رخ می‌دهد و قربانی آن کسی نیست جز پاکبانی که هنگام نظافت خیابان‌ها، قربانی تصادفات مرگبار می‌شود. تازه‌ترین حادثه مرگباری که برای پاکبانان و رفتگران رقم خورد، حدود ساعت 1:50بامداد دهم بهمن‌ماه در منطقه قیامدشت در حوالی تهران رخ داد.

آن شب بهمن فرج‎زاده، پاکبان 63ساله شهرداری قیامدشت در حال نظافت خیابان بود که ناگهان خودرویی از راه رسید، با شدت زیاد به او برخورد کرد و لحظاتی بعد در تاریکی شب ناپدید شد. بهمن فرج‌زاده از سال 68 در شهرداری مشغول به‌کار بود و تنها نان‌آور خانواده. امیر، پسر جوان او در می‌گوید: پدرم بعد از سال‌ها کار شبانه‌روزی در شهرداری آنقدری حقوق نداشت که بعد از بازنشسته شدنش در خانه بماند و از دوران بازنشستگی‌اش استفاده کند. برای همین بعد از بازنشستگی هم دست از کار نکشید و به‌عنوان پاکبان به کارش ادامه داد.



حقوق ناچیز


ماهی 6 تا 7میلیون تومان، همه حقوقی بود که بهمن فرج‌زاده پس از بازنشستگی دریافت می‌کرد.پسرش می‌گوید: ما 2برادر و 3خواهر هستیم. یک خواهرم ازدواج کرده و خواهر دیگرم به تازگی نامزد کرده بود. پدرم همه تلاشش را می‌کرد تا ما درس‌مان را ادامه دهیم و به قول خودش، برای خودمان کسی بشویم. او فردی خوشرو و قابل اعتماد بود که بارها هنگام کار و نظافت خیابان‌ها، اشیایی مثل موبایل و... پیدا کرده و همه آنها را به صاحبان‌شان برگردانده بود.


او درباره شبی که پدرش قربانی تصادف مرگبار شد می‌گوید: حدود ساعت1:50بامداد بود و پدرم سرگرم جارو کشیدن در خیابان آزادی که خودروی پرایدی که با سرعت زیاد در حرکت بود به او برخورد کرد. بررسی‌های پلیس نشان می‌دهد که راننده بعد از پیاده شدن از ماشین، پیکر پدرم را 20متر آن طرف‌تر، در حاشیه جاده، طوری که از چشم مخفی باشد، می اندازد و آنقدر هم وقت داشته که با جاروی پدر خرده شیشه‌ها را از کف خیابان جارو کرده و در جوی بریزد. او همه این کارها را سر فرصت انجام می‌دهد اما نه به ما زنگ می‌زند و نه اورژانس را در جریان قرار می‌دهد؛ ‌ شاید اگر پدرم زودتر به بیمارستان منتقل می‌شد، هنوز زنده بود.


امیر فرج‌زاده ادامه می‌دهد: ساعت 6:44صبح بود که با گوشی پدرم با ما تماس گرفتند و از ماجرا باخبر شدیم. ساعت 7صبح به محل حادثه رفتم، خونی که بر زمین ریخته بود تازه بود. معلوم بود پدرم تا صبح زنده بوده است.‌ای کاش راننده‌ به جای فرار به فکر جان پدرم بود. وی ادامه می‌دهد: پس از این حادثه، خودروی پراید ضارب درحالی‌که برای تعمیر به صافکاری منتقل شده بود پیدا ‌ و او دستگیر شد و اگر وی را از نزدیک ببینم، فقط می‌خواهم بپرسم چرا به جای نجات پدرم، به فکر فرار بود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha