با وجود دهه‌ها حضور پیوسته مهاجران افغانستانی در ایران، هنوز هم نگاه غالب به آنان آمیخته با کلیشه، تبعیض و نادیده‌انگاری است. این یادداشت، با بهره‌گیری از دیدگاه‌های جامعه‌شناختی به‌ویژه نظرات دکتر حسن محدثی، به بررسی سازوکارهای طرد فرهنگی، بازنمایی رسانه‌ای، و سیاست‌های رسمی می‌پردازد که مهاجران را به «دیگری نامرئی» بدل کرده‌اند. در حالی که این گروه بخشی جدایی‌ناپذیر از جامعه ایران‌اند، نوع مواجهه ما با آنان، آینه‌ای‌ است از وضعیت اخلاقی و بلوغ فرهنگی ما.

تجربه‌ تلخِ نادیده‌ گرفته‌ شدن مهاجران افغانستانی در جامعه‌ ایران

به گزارش سلامت نیوز در سال‌های اخیر، با شدت یافتن ناپایداری‌های سیاسی و اقتصادی در افغانستان، موج تازه‌ای از مهاجران افغانستانی وارد ایران شده‌اند؛ گروهی که نه تازه‌واردند و نه غریبه، بلکه سال‌هاست در بافت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران حضور دارند. با این حال، برخورد با آنان در سطوح مختلف اجتماعی، رسانه‌ای و سیاست‌گذاری، هم‌چنان آکنده از سوءتفاهم، تبعیض و طرد است. با وجود پیشینه‌ی طولانی این مهاجرت تاریخی، جامعه ایران هنوز نتوانسته است درکی انسانی، ساختاری و واقع‌بینانه از «زیست مهاجر» و «هم‌زیستی اجتماعی» به‌دست آورد.

برخورد ما با مهاجران افغانستانی، بیش از آن‌که ریشه در سیاست‌گذاری‌های اصولی داشته باشد، در گرو ترکیبی از ترس‌های تاریخی، ساختارهای نابرابر، و بازنمایی‌های منفی رسانه‌ای شکل گرفته است. یکی از لایه‌های پنهان در مواجهه با مهاجران افغانستانی، برساخت رسانه‌ای از «دیگری مهاجر» است. در بسیاری از سریال‌ها، خبرها، یا حتی گفت‌وگوهای روزمره، مهاجر افغانستانی با چهره‌ای عقب‌مانده، تهدیدزا یا غیرقابل‌اعتماد بازنمایی می‌شود. این روند باعث شکل‌گیری نوعی نژادگرایی پنهان شده که اگرچه در ظاهر به زبان تبعیض‌آمیز اشاره نمی‌کند، اما در عمل، مرزهای نمادینی میان "ما ایرانیان" و "آن‌ها" ترسیم می‌کند.

این یادداشت تلاش دارد با بهره‌گیری از دیدگاه‌های جامعه‌شناختی، به‌ویژه نظرات دکتر حسن محدثی، به تحلیلی انتقادی از وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران بپردازد.

دکتر حسن محدثی در گفتارها و نوشته‌های خود بارها به نوعی از «طرد نمادین» اشاره کرده است که مهاجران افغانستانی در ایران با آن مواجه‌اند. به‌زعم او، آن‌چه مسئله این مهاجران را پیچیده‌تر می‌سازد، تنها وضعیت حقوقی یا اقامتی آنان نیست، بل‌که ساختار فرهنگی ایران است که مهاجر را به‌رسمیت نمی‌شناسد. این نگاه، مهاجر را به «دیگری»‌ای تقلیل می‌دهد که باید یا «تحمل» شود یا در نهایت نادیده گرفته شود. این نگاه، نه تنها بر سیاست‌های رسمی اثر می‌گذارد، بل‌که در رفتار روزمره، زبان رسانه‌ها و حتی نهادهای آموزشی نیز بازتولید می‌شود.

در دیدگاه دکتر حسن محدثی، جامعه‌شناس ایرانی، مسأله مواجهه با مهاجران افغانستانی تنها یک چالش جمعیتی یا امنیتی نیست، بل‌که پیش از هر چیز یک بحران فرهنگی و اخلاقی است. وی در یادداشت‌ها و اظهار نظرهایش در فضای مجازی (کانال «زیر سقف آسمان») به‌صراحت تأکید می‌کند که جامعه ایران هنوز نتوانسته مهاجر افغانستانی را در جای‌گاه انسانی برابر، با کرامت و حق زیستن شرافت‌مندانه، بپذیرد. به‌زعم او، این نپذیرفتن، خود را در زبان روزمره، کلیشه‌های رسانه‌ای، و حتی در سیاست‌های رسمی بازتولید می‌کند و از مهم‌ترین مصادیق نابرابری فرهنگی در جامعه امروز ایران است.

ادوارد سعید در نظریه‌ی «شرق‌شناسی» خود بر مفهوم «دیگری‌سازی» (Othering) تأکید می‌کند. به باور او، جوامع غربی شرق را با برساختن تصویری از «دیگری غیرمنطقی، خطرناک و ناکارآمد» تعریف می‌کنند تا هویت برتر خود را تثبیت کنند. همین منطق در قالبی بومی‌شده در ایران نیز رخ می‌دهد، جایی که مهاجر افغانستانی، با وجود نزدیکی زبانی، دینی و فرهنگی، هم‌چنان در حاشیه‌ی هویت ایرانی بازنمایی می‌شود.

این نظریه‌پرداز پسامدرن، در مفهوم «دیگری‌سازی» توضیح می‌دهد که چگونه جوامع با خلق تصاویری از دیگری به بازتولید هویت خود دست می‌زنند. در این زمینه، مهاجر افغانستانی نه به‌مثابه یک فرد، بل‌که به‌عنوان نمادی از بحران، آشوب، عقب‌مانده‌گی یا تهدید فرهنگی تصویر می‌شود. این تصویرسازی‌ها عملاً موجب انزوای اجتماعی، بیگانه‌گی نسلی و شکل‌گیری نوعی «شهروندی درجه دوم» می‌شود؛ حال آن‌که بسیاری از این افراد متولد ایران‌اند، فارسی‌زبان‌اند و جامعه‌ی میزبان را به‌خوبی می‌شناسند.

از منظر فوکو، این طرد نه صرفاً فرهنگی، بل‌که نوعی «زیست‌سیاست» (biopolitics) است. دولت از طریق قواعد مهاجرتی، نظارت، محدودیت در صدور شناسنامه برای فرزندان متولد ایران و سیاست‌های سکونتی، عملاً بدن مهاجر را کنترل و در مرز نامرئی میان «شهروند» و «غیرشهروند» نگه می‌دارد. این همان چیزی است که بوردیو از آن با عنوان «خشونت نمادین» یاد می‌کند؛ یعنی اعمال سلطه از طریق عرف، زبان، آموزش و بازنمایی.

در نگاه فوکو، سیاست‌های مرتبط با مهاجران، شکل‌هایی از زیست‌سیاست را بازتاب می‌دهند؛ یعنی حاکمیت بر بدن‌ها و زندگی‌ها از طریق ابزارهایی هم‌چون مجوز اقامت، محدودیت تحصیل، عدم دست‌رسی به خدمات بهداشتی و ممنوعیت شغلی. در واقع، بخشی از قدرت دولت‌ها در این نهفته است که بتوانند "حق ماندن" یا "حق دیده شدن" را از برخی گروه‌ها سلب کنند.

از سوی دیگر، پیر بوردیو با مفهوم "سرمایه فرهنگی و نمادین"، نشان می‌دهد که چگونه مهاجران افغانستانی به‌واسطه نداشتن سرمایه فرهنگی (زبان، لهجه، مدرک تحصیلی رسمی ایرانی) در ساختار قدرت، به حاشیه رانده می‌شوند. در نتیجه، حتی مهاجران نسل دوم یا سوم نیز که در ایران متولد شده‌اند، هم‌چنان در وضعیت اجتماعی نامرئی و ناپایدار باقی می‌مانند.

در کنار طرد فرهنگی و سیاسی، مسأله بهره‌کشی اقتصادی از مهاجران نیز به چشم می‌خورد. بر اساس آمارهای سازمان جهانی مهاجرت (IOM) و مرکز آمار ایران، بیش از 70 درصد مهاجران افغانستانی در ایران در مشاغل ساختمانی، خدماتی، نظافتی و کشاورزی فعال‌اند؛ مشاغلی سخت و پرمخاطره، بدون بیمه یا امنیت شغلی. پارادوکس جالب این‌جاست که جامعه‌ای که مهاجر را نمی‌پذیرد، به‌شدت به نیروی کار او وابسته است. این وابسته‌گی هم‌راه با انکار، ساختاری از «هم‌زیستی متضاد» ایجاد می‌کند.

نسل دوم و سوم مهاجران افغانستانی، که اغلب در ایران متولد شده و تحصیل کرده‌اند، با چالش‌های چندوجهی هویتی مواجه‌اند. آنان نه ‌تن‌ها در جامعه میزبان پذیرفته نمی‌شوند، بلکه به افغانستان نیز احساس تعلق ندارند. حس «بی‌وطنی در وطن» آن‌ها، نتیجه‌ی مستقیم سیاست‌هایی است که «تبعیض ساختاری» را در سیستم آموزشی، رسانه‌ای و خدمات عمومی نهادینه کرده‌اند. این وضعیت، همان‌گونه که حسن محدثی نیز تأکید دارد، تنها مسأله مهاجران نیست، بل‌که نشانه‌ای از بحران اخلاقی و اجتماعی در جامعه میزبان است.

در همین راستا، پژوهشگران چون فرناندو آگوئره و ساها (2021) در نشریه «مطالعات مهاجرت» اشاره می‌کنند که مهم‌ترین مانع ادغام مهاجران، سیاست‌های رسمی نیست، بل‌که «فرهنگ طرد» در جامعه میزبان است. این فرهنگ در خانواده‌ها، نهادهای آموزشی و رسانه‌ها بازتولید می‌شود و بر خلاف تصور، تنها منحصر به اقشار خاص یا کم‌تحصیل‌کرده نیست؛ بل‌که در لایه‌های مختلف جامعه گسترش دارد.

در این میان، برای اندیشیدن به بهبود وضعیت به مهاجران افغانستانی، باید به‌جای تمرکز صرف بر سیاست‌های اقامتی، به سمت بازسازی گفتمان فرهنگی درباره مهاجر حرکت کرد. این بازسازی مستلزم چند محور کلیدی است:

1) آموزش عمومی و بین‌فرهنگی در مدارس و رسانه‌ها: برای تغییر نگرش نسل جوان نسبت به مهاجران.

2) پذیرش حق شهروندی فرهنگی و اجتماعی برای نسل‌های مهاجر متولد ایران: آن‌ها باید از حقوق برابر در آموزش، درمان و مشارکت اجتماعی برخوردار باشند.

3) مستندسازی و روایت‌گری از زیست مهاجران توسط خودشان: مهاجر نباید تنها موضوع روایت باشد، بل‌که باید راوی نیز باشد.

4) هم‌پیوندی اقتصادی و شغلی رسمی: تنظیم قراردادهای کار قانونی، بیمه و دستمزد منصفانه برای مهاجران.

برای عبور از این وضعیت، بازاندیشی رادیکال در سیاست‌ها، گفتمان‌ها و نگرش‌های اجتماعی مورد نیاز است. نخست، باید تفاوت میان «اقامت حقوقی» و «پذیرش فرهنگی» را درک کرد. دوم، باید از تجربه کشورهای موفق در زمینه ادغام اجتماعی مهاجران، مانند آلمان یا کانادا، بهره گرفت و آن را بومی‌سازی کرد. سوم، نهادهای آموزشی و رسانه‌ای باید رویکردی بینافرهنگی اتخاذ کنند تا فرزندان مهاجران احساس بیگانه‌گی نکنند. چهارم، باید خود مهاجران را نیز به عنوان سوژه‌ی روایت، نه صرفاً موضوع آن، به رسمیت شناخت.

مهاجران افغانستانی بخشی از واقعیت اجتماعی ایران‌اند، نه مهمانانی موقت. آنان در ساختن شهرها، کشاورزی، خدمات شهری و حتی بافت فرهنگی کشور سهیم‌اند. ادامه طرد، نه تنها آنان، که تمام ساختار اجتماعی را از درون فرسوده می‌کند. همان‌گونه که محدثی می‌گوید: «مسئله افغانستانی‌ها، مسئله ایران است.» در این معنا، نوع مواجهه ما با این مسئله، آزمونی است برای سنجش بلوغ اخلاقی و اجتماعی ما.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha