شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۱
کد خبر: 389052

پژوهش‌ها نشان داده‌اند که حتی نوزادانی که در ماه‌های اول زندگی در معرض خشونت خانگی قرار می‌گیرند، دچار اختلال در رشد احساسی و مغزی می‌شوند.

زخم روان کودک زیر آوار خشونت خانگی

به گزارش سلامت نیوز به نقل از اطلاعات، کودکانی که در خانه‌های آکنده از خشونت بزرگ می‌شوند، هرگز آنچه «امنیت» نامیده می‌شود را تجربه نمی‌کنند. خانه‌ای که باید مأمن آرامش باشد، به میدانی از تنش و ترس بدل می‌شود. حتی اگر کودک مستقیماً قربانی خشونت نباشد، مشاهده درگیری‌های لفظی، پرتاب اشیاء، تهدیدهای مکرر یا کتک‌کاری میان والدین، کافی است تا روان او دچار تلاطم و اختلال شود.

این کودکان معمولاً در سنین پایین شروع به بروز علائم روانی می‌کنند. ترس از تنها ماندن، شب‌ادراری، چسبیدن بیش از حد به یکی از والدین، گوش‌به‌زنگی مداوم، و واکنش شدید به صداهای بلند، از نشانه‌های رایج هستند. برخی دچار فروپاشی عاطفی می‌شوند و برخی دیگر رفتارهای پرخاشگرانه از خود بروز می‌دهند؛ انگار رنجی که در درونشان انباشته شده، راهی جز تخلیه بیرونی ندارد.
پژوهش‌ها نشان داده‌اند که حتی نوزادانی که در ماه‌های اول زندگی در معرض خشونت خانگی قرار می‌گیرند، دچار اختلال در رشد احساسی و مغزی می‌شوند. کودکانی که دچار PTSD هستند، ممکن است مدام صحنه‌های خشونت را در ذهن خود مرور کنند و این تکرار، تبدیل به حلقه‌ای بی‌پایان از ترس و بی‌پناهی می‌شود.

تأثیرات بلندمدت بر روابط و زندگی آینده

شاهد بودن خشونت خانگی در کودکی، تجربه‌ای است که روابط عاطفی و انسانی فرد را برای همیشه شکل می‌دهد. بسیاری از این کودکان در بزرگسالی دچار بی‌اعتمادی عمیق می‌شوند. نزدیکی احساسی برایشان دشوار است. اغلب بین دو قطب متضاد در نوسان‌اند: از یک‌سو اشتیاق به صمیمیت و از سوی دیگر ترس از آسیب‌دیدن دوباره.

عده‌ای از این افراد در آینده وارد روابطی می‌شوند که مشابه محیط خانه‌شان است، زیرا آن را «آشنا» می‌دانند، حتی اگر مملو از خشونت باشد. 

این چرخه تکرار خشونت، یکی از خطرناک‌ترین تبعات روانی دوران کودکی است. همچنین، بسیاری از آن‌ها هنگام روبه‌رو شدن با تعارض، نمی‌دانند چگونه بدون خشونت واکنش نشان دهند.
از نظر احساسی نیز این افراد غالباً دچار اضطراب فراگیر، احساس بی‌ارزشی، ترس از طرد شدن، و نیاز شدید به تأیید دیگران می‌شوند. هر بار که دچار تعارض یا انتقاد می‌شوند، ناخودآگاه خود را در فضای پرتنش کودکی بازمی‌یابند و واکنش‌هایی گاه شدید و نامتناسب نشان می‌دهند.

تأثیر بر عملکرد تحصیلی و شغلی

خانه‌های پرتنش، تمرکز کودکان را می‌ربایند. کودکانی که شب را با صدای دعوا یا گریه مادر به صبح رسانده‌اند، صبح در کلاس درس نمی‌توانند روی ریاضی یا دیکته تمرکز کنند. ذهن آن‌ها همیشه آمادۀ واکنش به تهدید است، نه یادگیری.

در بلندمدت، این وضعیت به کاهش اعتماد به نفس، ترس از شکست، احساس بی‌کفایتی و حتی ترک تحصیل منجر می‌شود. بسیاری از این افراد در ورود به دانشگاه یا فضای کاری با مشکلات زیادی مواجه می‌شوند. اعتماد به نفس پایین، ترس از اظهارنظر، وسواس در عملکرد یا ناتوانی در کار گروهی، همگی بازتاب همان فضای پرتنشی هستند که در کودکی تجربه کرده‌اند.

در محیط‌های کاری، این افراد ممکن است در برابر مدیران یا همکارانی با ویژگی‌های سلطه‌گرانه دچار فلج روانی شوند. همچنین ممکن است تحمل انتقاد را نداشته باشند یا دچار اضطراب‌های ناگهانی و عدم تمرکز در انجام وظایف شوند. این تأثیرات اغلب به چشم نمی‌آیند، اما به مرور می‌توانند مسیر شغلی فرد را مختل کنند.

تأثیرات فیزیولوژیکی و مغزی

تجربه طولانی‌مدت ترس، باعث می‌شود مغز کودک در وضعیت آماده‌باش مداوم باقی بماند. بخشی از مغز که مسئول تشخیص خطر است (آمیگدالا)، در این کودکان بیش‌فعال می‌شود. در مقابل، بخش‌هایی از مغز که مسئول برنامه‌ریزی، خودکنترلی و تصمیم‌گیری منطقی هستند، به‌درستی رشد نمی‌کنند. به بیان دیگر، مغز به جای رشد طبیعی، وارد حالت بقا می‌شود.
این تغییرات عصبی باعث می‌شود که این افراد در بزرگسالی نیز حساس‌تر از حد معمول به تنش‌های محیطی واکنش نشان دهند. صدای بلند، بحث‌های تند یا حتی بالا رفتن صدا، می‌تواند در آن‌ها حملات اضطرابی یا احساس فلج روانی ایجاد کند.

همچنین، سیستم ایمنی بدن این افراد نیز تضعیف می‌شود. تحقیقات نشان داده‌اند که کودکانی که در محیط‌های خشونت‌آمیز رشد می‌کنند، بیشتر مستعد ابتلا به بیماری‌های مزمن، سردردهای مکرر، مشکلات گوارشی و دردهای عضلانی هستند.

راهکارهای حمایت و مداخله

باید به یاد داشت که تجربه خشونت خانگی، پایان ماجرا نیست. مداخله و حمایت می‌تواند آثار این تجربه را کاهش دهد و فرصت دوباره‌ای برای بهبود فراهم سازد. حضور مشاوران متخصص کودک، کار با روان‌درمانگران خبره، شرکت در گروه‌های حمایتی و آموزش مهارت‌های اجتماعی از جمله راهکارهایی هستند که می‌توانند به بازیابی سلامت روان کمک کنند.

حمایت از کودک باید از همان لحظه‌ای آغاز شود که خشونت شناسایی می‌شود، نه پس از آن‌که به بحران تبدیل شد. ایجاد محیط‌های امن در مدرسه، آموزش مهارت‌های زندگی و توانمندسازی مادران قربانی خشونت نیز بخشی از این مسیر است. جامعه، مدارس، پزشکان و نهادهای قانونی باید به‌صورت هماهنگ در این مسیر نقش ایفا کنند.

کودکانی که با خشونت بزرگ می‌شوند، بدون انتخاب خود، زخمی عمیق را بر دوش می‌کشند. اگر جامعه نخواهد این زخم‌ها را ببیند، نسل بعدی را نیز با همین چرخه تکراری تنها خواهد گذاشت.  برای ساختن جهانی ایمن‌تر، صدای این کودکان باشیم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha