زن در حالی كه ترس و وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود، درخواست كمك میكرد و میگفت آتنا را نجات دهید.
در این هنگام دختر كوچك كه بیهوش بود و به سختی نفس میكشید، توسط پرستاران به بخش كودكان انتقال یافت.
در بررسی وضعیت كودك با توجه به آثار كبودی روی گونه و بدن او مشخص شد وی بارها كتك خورده و شكنجه شده است.
به همین دلیل پزشك معالج كودك از ماموران حراست بیمارستان خواست مانع از خروج زن جوان از بیمارستان شوند و موضوع را به پلیس گزارش دادند.
به این ترتیب پزشكان با تلاش فراوان، كودك را كه بر اثر اصابت ضربهای به سرش بیهوش شده بود، نجات دادند.
انكار زن جوان
دقایقی بعد ماموران با حضور در بیمارستان به تحقیق از زنی كه كودك بیهوش را به بیمارستان آورده بود، پرداختند كه وی گفت: دختر كوچولو فرزند شوهرش است كه چندی پیش با او ازدواج كرده و از فرزندش كه یك دختر به نام آتنا است نگهداری میكنم.
زن جوان اضافه كرد: شب حادثه وقتی به خانه بازگشتم دو فرزند دیگرمان در اتاق هایشان خوابیده بودند؛ اما وقتی وارد اتاق آتنا شدم، دیدم او بیهوش كنار تخت افتاده است.
وی افزود: چند بار صدایش زدم اما جوابی نداد. تلفن همراه شوهرم نیز خاموش بود بنابراین با كرایه خودرویی او را از خانهمان در سلطانآباد رباطكریم به بیمارستان آوردم. من آتنا را بسیار دوست دارم و تاكنون او را كتك نزدهام. در پی اظهارات متناقض این زن، شوهر وی شناسایی و به كلانتری احضار شد.
با تحقیق از این مرد، وی گفت: همسرم هر از گاهی به دلیل شیطنتهای بچهها آنها را دعوا میكرد، ولی گمان نمیكنم او آتنا را شكنجه كرده باشد.
اعتراف نامادری
با اطلاعات به دست آمده از این مرد، نامادری آتنا دوباره بازجویی شد تا این كه روز گذشته اعتراف كرد به دلیل علاقه شدید شوهرش به آتنا، هر بار كه او شیطنت میكرده و به حرفهایش گوش نمیداده او را تنبیه كرده است.
این نامادری سنگدل آتنا را تهدید میكرده تا موضوع را به پدرش اطلاع ندهد. تحقیق از این زن كودك آزار ادامه دارد.
آتنا روی تخت بیمارستان
روز گذشته خبرنگار ما با حضور در بیمارستان شهدای تجریش به ملاقات آتنا رفت. آتنا در بخش اطفال بیمارستان روی تختی نزدیك پنجره دراز كشیده بود.
به گفته پرستاران، او كمتر با كسی حرف میزند، بیقرار است و با ورود هر فرد غریبهای به اتاقش، با ترس و وحشت زیر پتوی كوچكش پنهان میشود.
با این حال، او با همان لحن كودكانهاش به خبرنگار ما گفت: ببین دست و صورتم چطور شده است. من از مامان بدم میآید. همیشه مرا كتك میزند. تو را به خدا نگذارید مرا با خود ببرد. نمیتوانم به بابا حرفی بزنم، حرفهایم را باور نمیكند.او درباره روز حادثه پس از لحظاتی مكث اظهار كرد: در خانه بازی میكردم كه او مرا كتك زد و مرا به كناری پرت كرد و دیگر چیزی نفهمیدم.
نظر شما