گویا بسیار شدهاند كسانی كه پا به سن گذاشته اما ازدواج نكردهاند؛ جوانانی كه دختر یا پسر، بیكار یا پركار، با مدرك لیسانس یا حتی بالاتر، خواسته یا ناخواسته، سن ازدواجشان از 19 و 20 در همین یكی دو ده پیش به 29 و 30 یا حتی بالاتر رسیده است.
به گزارش سلامت نیوز به نقل ازجام جم ؛ گویا بسیار شدهاند كسانی كه پا به سن گذاشته اما ازدواج نكردهاند؛ جوانانی كه دختر یا پسر، بیكار یا پركار، با مدرك لیسانس یا حتی بالاتر، خواسته یا ناخواسته، سن ازدواجشان از 19 و 20 در همین یكی دو ده پیش به 29 و 30 یا حتی بالاتر رسیده است و همچنان سوار قطار ازدواج نشده، مجرد باقی ماندهاند؛ جوانانی كه چه بسا نه در میان اقوامشان، بلكه شاید حتی خودشان جزو كسانی باشند كه یكی از بسیار افراد دم دست برای پاسخ دادن به آن پرسشند.
توقعات
فرامرز حیدری 35 ساله، میگوید: كار دارم، درآمد خوبی هم دارم، اما چند جایی كه خانواده به خواستگاری رفتهاند آنقدر توقع دخترها بخصوص والدینشان زیاد بوده كه هر چه حساب و كتاب كردم دیدم نمیتوانم از عهده تأمین این توقعات برآیم. هر جا میروی دخترها یا پدر و مادرشان پس از سوالات معمول درباره منبع درآمد و خصوصیات شخصیتی، بر مواردی انگشت میگذارند كه مته به خشخاش گذاشتن است.
لبخندی گوشه لبش مینشیند و با چاشنی طنز ادامه میدهد: میترسم بزودی طوری شود كه مقدار نانی هم كه آدم طی شبانهروز میخورد به سوالات قبل از ازدواج و ملاكهای مهم و تعیینكننده آن در به دست آوردن توافق خانواده و بله گفتن دختر كشیده شود! شما حساب كن وقتی سطح توقعات از داشتن فلان میزان درآمد، بهمان متراژ خانه، فلان جور رفتار، به همان طور نحوه لباس پوشیدن، حتی نوع خودرویت هم گذشته باشد، دیگر مهریه هموزن دختر خانم، یا به تعداد سالهای عمر ایشان چیز بدیهی و معمول و پذیرفتهشدهای به نظر میآید!
فرهنگ یكطرفه
فرانك 32 بهار را پشت سر گذاشته است. خواستگاران بسیار داشته اما هیچ كدام كسی نبوده كه خود در نظر داشته است؛ اما خانوادهاش با مخالفتشان، او را از ازدواج باز داشتهاند تا این كه مرد رویاهایش ازدواج كرده و او هم نتوانسته با موضوع كنار آید: خانوادهام نگاه سنتی به ازدواج دارند.نه تنها آنها، بخش اعظم جامعه هم مثل آنها فكر میكنند. من معتقدم دخترها هم باید بتوانند با همین معیارهای پذیرفته شده برای مردان، به خواستگاری بروند. شاید من هم كسی را از اقوام یا همكاران در نظر داشته باشم كه گمان كنم میتوانم با او خوشبخت شوم، اما شرم و حیا نگذارد این موضوع را مستقیما با خود او مطرح كنم.
چه ایرادی دارد مثل پسرها كه خانوادهشان را به خواستگاری دختر میفرستند، من هم بتوانم خانوادهام را روانه خانه مردی كنم كه گمان میكنم برای زندگی آیندهام مناسب است؟ من نمیتوانم این گفته پدرم یا برخی مردم را كه میگویند شأن دختر یا خانوادهاش پایین آمده، هضم كنم. مگر وقتی خانواده پسری به خواستگاری دختری میرود، شأن خود یا پسرش را پایین میآورد؟!او بر لزوم فرهنگسازی و تغییر نگاه جامعه به شیوه ازدواج تاكید میكند و میافزاید: نه تنها پدر من، بسیاری از مردم هم به مثالهایی متوسل میشوند كه منطقی نیست.مثلا میگویند: اگر فردا مشكلی در زندگی پیش بیاید پسر یا خانوادهاش سركوفت به دختر میزنند و دختر هم نمیتواند از خود دفاع كند. این نگاه متأسفانه بین خود دخترها هم بهشكلی دیگر وجود دارد.
مثلا میگویند اگر مشكلی پیش آمد میگویند: تو بودی كه آمدی سراغ من! به نظر من پسر و دختری كه به چنین موارد كوتهفكرانهای متوسل میشوند، كلا فكر و شعورشان برای زندگی فردی هم آنقدرها كه باید رشد نكرده چه رسد برای ازدواج!فرانك تاكید میكند: باور كنید در بسیاری از مواقع اشكال از نگاه خودمان است كه سن ازدواج بالا رفته است.
مخارج بالا
حسین 40 سالگی را رد كرده و در آستانه ورود به 41 سالگی است. خودروهای تصادفی میخرد، دستی به سر و رویشان میكشد، تعمیر و بازسازیشان میكند و میفروشد و از این راه زندگی میگذراند. میگوید: همین دو سال پیش ازدواج كردم. به سنی رسیدم كه دیگر نمیشد مجرد باقی ماند. مخارج زندگی آنقدر بالا رفته كه چارهای جز این نیست. با دختر خالهام ازدواج كردهام كه 29 ساله است. هر دو دانشگاه رفتهایم.
او بیكار است و من هم تا مدتی مدید نتوانستم كاری پیدا كنم. سر آخر دیدم آن همه هزینه تحصیل گویا بیفایده بوده. آن را گذاشتم در كوزه و با خودم كنار آمدم كه بروم سراغ كاری بدون در نظر گرفتن مدرك.چند سال كار كردم تا توانستم با قسط و قرض و تلاش خودم یك خانه نقلی بخرم و بدهم اجاره. حالا ازدواج كردهام اما همه آن فكرها كه قبل از ازدواج داشتم الان كشیده شده به مساله فرزند.
قبل از ازدواج مدام با خودم كلنجار میرفتم هزینه و مخارج ازدواج را از كجا باید تأمین كنم؟ اگر دختری كه به خواستگاریاش رفتهام آنی نبود كه میخواستم چه خاكی باید بر سرم بریزم؟ اگر خانواده دختر فلان مقدار مهریه را خواستند چهكار باید كرد؟ و... اما همه اینها حالا كشیده شده به سن بالای خودم و همسرم برای بچهدار شدن و نمیدانم آیا میتوان از پس مخارج و تامین آینده بچه برآمد یا خیر. از طرفی داریم سن مناسب را هم برای فرزندآوری از دست میدهیم.اینها سوالاتی نیست كه خود آدم انتخاب كرده باشد. شرایط و سوالاتی است كه به زندگی آدم تحمیل میشود و راهی هم جز فكر كردن به آنها نیست.
مسوولیتپذیری
نادره 29 سالگی را رد كرده: پسرهای حالا مسوولیتپذیر نیستند.
ـ همه پسرها منظورتان است؟
ـ نه... همه هم نه!
ـ بنابراین، میتوان مثل خیلی موارد دیگر جامعیت نداد به آن یا حداقل در میان دخترها هم كسانی را دید كه نخواهند به مسوولیتهای بعد از ازدواج تن بدهند یا اصلا از وظایف و مسوولیتهایشان مطلع نباشند.
ـ بله درست است ولی به نظرم بیمسئولیتی خیلی گستردهتر شده است. هم در بین دخترها هم در بین پسرها. دختر خاله خودم برای اینكه به سنی نرسد كه به قول معروف كسی در خانهشان را نزند و بماند در خانه، با آخرین خواستگارش كه هنوز وضع كاری مشخصی هم نداشت، ازدواج كرد. یك سال بعد شوهرش كارش را از دست داد. به نیازهای زندگی و همسرش توجهی ندارد. هر وقت دختر خالهام را میبینم ناراحت و غمگین است. انگار شوهرش نپذیرفته كه ازدواج كرده و در برابر خانواده و احتیاجات مالی و روحی همسرش مسئول است. به نظرم فقط زمان پدرانمان بود كه مردها و البته زنها مسئولیت ازدواج و شریك شدن در غم و شادی همدیگر را میپذیرفتند و هر طور بود با آن كنار میآمدند. حالا انگار بیشتر ما جوانها آن نگاه را نداریم.
باید شرایط ازدواج آسان مهیا شود
شهاب، 43 ساله است. مغازهای را با یكی از دوستانش اجاره كرده و ابزار و یراق میفروشد: فكر میكنید كسی بدش میآید ازدواج كند و زندگی خودش را شكل دهد؟ وقتی شرایط اقتصادی معلوم نباشد، نتوانی برای آیندهات برنامهریزی درست و قابل پیشبینیای بكنی، چطور و با كدام جرأت میتوانی قدم پیش بگذاری؟ باز خوب است كه من و دوستم توانستهایم به هر سختی كه بوده اندكی سرمایه از اینجا و آنجا تهیه كنیم و هرطور بوده كارمان را راه بیندازیم، ولی با این اوضاع نامشخص هیچ چیزمان معلوم نیست.
همین ماه پیش كه زمان اجاره مغازه سر آمده بود، دنگ و فنگی داشتیم سر مقدار اضافه شده به اجاره آن. چطور باید از پس مخارج ازدواج، اجاره خانه، گذران زندگی و... هزار و یك مساله دیگر آن برآمد؟ مسئولان باید برای آسان كردن شرایط ازدواج كاری بكنند كارستان، والدینمان هم كه كارمندند و درآمدشان مشخص.
شأن و موقعیت
میگوید 46 ساله است اما به اندازه زنی شصتساله پیر و فرتوت به نظر میآید! استادیار دانشگاه، به شرط نیاوردن نامش شروع میكند به درد دل: «طی دوره تحصیلم فقط به تحصیل فكر میكردم. فكر میكردم وقتی دیپلم شده باشد چیزی همسطح سواد خواندن و نوشتن برای این زمانه، بزودی لیسانس هم چنان وضعی خواهد داشت و كمتر از دكتری دیگر فایدهای نخواهد داشت. رفته بودم خارج از كشور، سالها درس خواندم، مدارجی را طی كردم و وقتی برگشتم همشأن من كسی نبود. در آرزوی آمدن مردی با اسب سپید نبودم كه بیاید.
اما درگیر این نگاه بودم كه حداقل كسی با موقعیت اجتماعی، شغلی، سطح سواد و مدرك و علائق فكری خودم باشد اینها مگر توقع زیادی است برای ازدواج؟ نه كه خواستگار نداشته باشم... نه! كسانی كه میآمدند این معیارم را نداشتند.اگر مدرك و سوادشان بود بعضی رفتارها یا گفتارها را در آنها میدیدم كه جواب رد میدادم و اگر دومی اندكی بهتر بود، اولی كاملا ایراد داشت. یك بار یكی از دوستان، برادرش را معرفی كرد كه دانشگاه را رها كرده بود و رفته بود سراغ كار در بازار اقتصاد. اصلا قبول نكردم بیاید حرف بزنیم ببینیم آیا اشتراكات دیگری غیر از این افتراق داریم یا خیر.
خیره میشود به پوشه روی میزش، انگشتش را چند بار بر لبه میز به این سو و آن سو میكشد، مكثی میكند و انگار مانده باشد حرف بزند یا نه، بالاخره میگوید: حالا سنم خیلی از ازدواج گذشته است. شاید كسانی هم باشند كه در وضع من، خودشان پای انتخابشان مانده باشند و با آن كنار آمده باشند، اما با اینكه دیگر به این مسائل فكر نمیكنم، گاهی سخت میشود.
نمیدانید تنها زندگی كردن در خانهای كه میدانی اگر فردا روزی افتادی در آن و نفست دیگر بالا نیامد، یا حتی بیمار شدی و كسی نبود یك قرص از داروخانه سر خیابان بگیرد و بیاورد، اگر تبولرز كردی پتویی رویت بیندازد و... چقدر سخت است. تنهایی چنان به آدمیزاد فشار میآورد كه گاهی مواقع بوده لیوان و استكان اضافه آوردهام روی میز گذاشتهام و به خودم غر زدهام نباید با این مردكی كه اینقدر دیر میآید به خانه ازدواج میكردم!
میخندد:...فكر میكنید دیوانه شدهام... درست است؟
به جای جواب میگویم: آدمی كه دیر میآید به خانه، حقش هم این است كه هر چه در لیوان و استكانش بوده، ریخته شود درون ظرفشویی!
سوءاستفاده از شراكت
آقای طلایی كارمند است، پدر و مادرش فوت كردهاند، ارث و میراث را تقسیم كردهاند و او در خانه كوچكی كه خریده، تنها زندگی میكند. میگوید: من خودم نخواستم ازدواج كنم.
یك مدت توی ذهنم بود كه اگر هم شد چرا ازدواج نكنم ولی میبینم بیشتر دخترهای این دوره از یك طرف شكل سنتی ازدواج را با صحبت از مهریههای بالا و نفقه و حتی مثل قدیم شیربها و غیره مطرح میكنند و از طرف دیگر توقع دارند بروند سر كار و پولی را كه از این راه به دست میآورند هم بگذارند توی جیب خودشان. چرا، چون این مرد است كه باید هزینههای خانه و مخارج زندگی را تهیه و تأمین كند! یا توقع دارند مرد هم ظرف بشوید و آشپزی كند و... اینكه مرد هم ظرف بشوید یا آشپزی كند و زن و مرد هر دو همپای یكدیگر در امور زندگی شریك باشند از نظر من فینفسه مشكلی نیست اما نمیتوانم با این نگاه كنار بیایم كه اگر چنین توقعی دارند از سوی دیگر درآمد كار كردنشان را بگذارند توی جیب خودشان و در تأمین مخارج زندگی شریك زندگیشان نباشند.
بماند كه یكی از دوستان نزدیكم ازدواج كرده و بلافاصله دختر خانم مهریهاش را به اجرا گذاشته و هنوز زندگیشان را شروع نكرده، دوستم درگیر دادگاه و وكیل و این جور دعاوی شده است. وقتی امكان به دست آوردن شناخت كافی مهیا نباشد این ترسها باعث میشود آدم از خیر ازدواج بگذرد حتی اگر احتمال دهد بعدها ممكن است بشدت هم پشیمان شود! بنابراین به نظر من اصلاح قوانین بخصوص در مورد مهریه به ریختن ترس جوانان از ازدواج كمك میكند.
برخی باورهای اشتباه
خانم سیدپور بیست و چهار ساله: من هیچ مشكلی برای ازدواج ندارم. هم خواستگار زیاد دارم، هم شرایط زیاد دست و پاگیری را قبول ندارم. اما دو مشكل اساسی دارم. خواهر بزرگترم قصد ازدواج ندارد و پدر و مادرم معتقدند اول او باید ازدواج كند. هر چه خواهرم میگوید، نمیخواهد ازدواج كند، والدینم میگویند نمیشود! من واقعا نمیدانم این چه فرهنگ غلطی است كه حتما باید اول خواهر بزرگتر ازدواج كند.
چرا وقتی برعكس خواهرم من كه كوچكترم و دوست دارم ازدواج كنم نباید بتوانم بدون ایجاد حساسیت و بحثهای بیهوده بروم سراغ زندگی خودم. از طرف دیگر پدر و مادرم ایرادهای بنیاسرائیلی هم میگیرند. فكر میكنم همین خواهر بزرگم وقتی یكی دو خواستگار آمدند و با ایرادهای والدینم مواجه شدند، لج كرد و بیخیال ازدواج شد.واقعا چرا پدر و مادرها به مباحثی میپردازند كه خودشان وقتی ازدواج كردند آنها را مانع ازدواج میدانستند؟ یا چرا وقتی برای پسرشان باید به خواستگاری بروند و این خواستههایشان از سوی خانواده دختر مطرح میشود آن را ایراد بنیاسرائیلی میدانند اما از طرز فكر خودشان غافلند؟ نمیدانم!
هندوانه
اگرچه در بالا رفتن سن ازدواج مشكلات فرهنگی و اقتصادی سهمی بسزا دارد اما از سوی دیگر نگرش افراد هم در این روند بیاثر نیست. خانمی كه خود مادر سه دختر و یك پسر است، میگوید: به هر حال دو كودكی كه در یك جنین به سر بردهاند و همزمان به دنیا آمدهاند هم مثل هم فكر نمیكنند و بالاخره تفاوتها و اختلاف سلایق و علائقی دارند. برخی با این قضیه نمیتوانند كنار بیایند و به همین دلیل از ازدواج فراریاند.
برخی از ازدواج فراری هم نیستند، اما شرایط برای آنها مهیا نیست و به همین دلیل به این نتیجه رسیدهاند كه آدم وقتی ازدواج نكند در نهایت ممكن است مغموم و افسرده بماند كه كسی آدم را با كلمات زشت ترشیده و ... خطاب كند، اما دیگر یك عمر حرص و جوش خوردن، یك عمر ساختن و سوختن، یك عمر سركوفت شنیدن ندارد. بعضی هم هیچ یك از اینها را قبول ندارند و به ازدواج مثل هنداونه نگاه میكنند.
یعنی بعضیها میدانند چطور هندوانه شیرین و قرمز را تشخیص دهند، بعضیها هم همینطور تصادفی دست میبرند یكی را انتخاب میكنند یا واگذارش میكنند به شانس و بخت و نظر دیگران. اما آنچه مهم است اینكه پژوهشها نشان میدهد بیشتر كسانی كه از قطار ازدواج جا ماندهاند، حسرت فرصتهای از دست داده را تا آخر عمر میخورند، در حالی كه اگر در زمان خود نگاه منطقیتری به این مساله داشتند، قطعا امروز راضیتر بودند. فرصتها زود از دست میرود و هیچ گاه باز نمیگرد.
نظر شما