سلامت نیوز:چشم راست شاكی پرونده كور شده بود. او میگوید كه متهم در شب درگیری، ناغافل چاقو را در چشم راستش فرو كرده است اما متهم میگوید كه دعوا سر یك دختر بوده و او هیچكاره است.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد، روز گذشته پرونده نزاع دو جوان اسلامشهری در تیرماه ٩٣ در شعبه ٧٤ دادگاه كیفری استان تهران مورد رسیدگی قرار گرفت.
با قرائت كیفرخواست مشخص شد كه این پرونده پیش از این در شعبه ٧١ دادگاه كیفری استان تهران به صدور حكم قصاص چشم متهم ختم شده بود اما به دلیل نقض حكم در دیوان عالی كشور پرونده برای رسیدگی مجدد به شعبه همعرض ارسال شد. در این پرونده سعید متهم است كه در شب درگیری با چاقو چشم راست شاهین، شاكی پرونده را كور كرده است.
در آغاز جلسه دادگاه، شاهین به جایگاه احضار شد. همه به چشم او نگاه میكردند. لوچ شده بود و جایی را نمیدید. شاهین حرفش را با درخواست قصاص متهم آغاز كرد و درباره شب حادثه گفت: «یك روز به ماه رمضان مانده بود. مراسم عقد خواهرم بود كه پسرخالهام حسین به من زنگ زد و گفت كه یكی از بچههای محل به نام علیرضا به او زنگ میزند و تهدید به دعوا میكند. او گفت كه بیا برویم خانهشان و مساله را حل كنیم. من هم قبول كردم. خانه علیرضا یك كوچه با خانه خواهرم فاصله داشت. وقتی به آنجا رسیدیم فهمیدیم كه آن تماس نقشه نادر بوده. ما در دام افتاده بودیم.»
نادر، دوست متهم، روی صندلی پشت سر او نشسته بود. سرش پایین بود و به حرفهای شاهین گوش میداد.
شاكی با دست او را نشان داد و گفت: «وقتی رسیدم آنجا داماد علیرضا در را باز كرد و گفت كه علیرضا چند وقت است كه به زندان افتاده و او نمیداند جریان چیست. در همین حین بود كه یك موتوری با دو سرنشین از دور پیدایش شد. نادر و سعید بودند. آنجا من فهمیدم كه نادر به جای علیرضا به پسرخاله من زنگ زده تا ما را به آنجا بكشاند و كتك كاری كند.»
شاكی به لحظه تاریك شدن سوی چشم راستش رسید. او ادامه داد: «وقتی به ما رسیدند، نادر از موتور پیاده شد و شروع به فحاشی كرد. او خودش را با چاقو میزد. هنوز هم جای آن ضربات روی سرش مانده. سعید وقتی این صحنه را دید جك موتور را زد. به سمت ما آمد و درگیر شدیم.
بعد از آن مردم جدایمان كردند. من میخواستم سوار ماشین شوم و بروم كه ناگهان سعید بیهوا از پشت من را برگرداند و چاقویش را در چشمم فرو كرد. جایی را نمیدیدم. روی زمین افتادم. اما او رحم نكرد. مدام با لگد به پهلوی من میزد. چند ضربه چاقو هم به گردن و پشتم زد و فرار كرد. متهم سابقهدار است. او باید قصاص شود.»
بعد از شاهین، نوبت به سعید رسید. چهرهاشگر گرفته بود. لباس مشكی و موهای فرفری داشت. وكیل شاكی میگفت كه در محلهشان او را «سعید ببعی» صدا میزنند.
سعید به نادر و شاهین اشاره كرد. میخواست موضوعی را فاش كند. او به قاضی گفت: «این دو نفر در آن شب سر یك دختر با هم دعوا كردند.»
با این حرف سعید، نادر سرش را پایین انداخت و پای راستش به لرزه افتاد. شاهین اما فقط به قصاص فكر میكرد.
سعید ادامه داد: «شاكی كه از سابقهدار بودن من حرف میزند، خودش هفته قبل به همراه دوستانش، یكی از همكاران من را به خاطر جای پارك كتك زده. آن شب هم من اصلا چاقو نداشتم. آنها دعوا را شروع كردند. اول چنان من را زدند كه با صورت به زمین افتادم. من اصلا به سمت شاهین نرفتم. او آنقدر مست بود كه وقتی به سمت من دوید، تعادلش را از دست داد و محكم از روی پل قصابی اسلامشهر توی جوی آب افتاد و صورتش به سنگهای كنار آن خورد. بعد از آن من فرار كردم. یك ساعت بعد در خانه بودم كه بچهها تلفنی خبر دادند شاهین كور شده اما من اصلا چاقو نداشتم كه او را بزنم.»
شاهین با چشم چپش نگاهی به سعید انداخت. متهم دوباره گفت: «من با چاقو نزدم. آن زخمهایی هم كه روی گردن شاكی است به خاطر دعوایی است كه آنها قبل از ما با چند نفر دیگر داشتند. شاید آنها زده باشند. برای خود من هم سوال است.»
سعید كه هم در بازجوییها و هم در دادگاه قبل، اتهام چاقو زدن به شاهین را قبول كرده بود اینبار پس از انكار همهچیز، حرفهایش را تمام كرد و سرجایش برگشت.
بعد از آن قاضی خطاب به متهم گفت: «حكم قصاص تو در دادگاه قبلی تایید شده بود اما دیوان عالی به این دلیل كه پزشكی قانونی امكان عملی بودن قصاص را مورد تردید قرار داده بود، دوباره پرونده به شعبه همعرض ارجاع شد اما تو الان همهچیز را انكار میكنی.»
با سكوت متهم، بار دیگر شاكی به جایگاه احضار شد. گفتوگویی كوتاه بین رییس دادگاه و شاهین شكل گرفت:
- تو شاهدی داری كه دیده باشد چاقو را سعید به تو زده؟
- من شاهد دارم اما همه میترسند بیایند شهادت بدهند.
- پس باید پنج بار قسم بخوری كه سعید تو را زده. حاضری؟
- بله، حاضرم.
رییس دادگاه تلفن را برداشت و گفت: «بیایید شاكی را ببرید وضو بگیرد، فوری.»
همهمه بر فضای جلسه حاكم شد. لحظاتی بعد شاهین آمد. رییس دادگاه دوباره گفت:
- اگر سر سوزنی شك داری قسم نخور
- نه آقای قاضی، قسم میخورم. من وقتی چاقو خوردم، تا سه چهار ثانیه با همین چشمم كه الان كور شده دیدم كه او چاقو داشت.
قرآن را آوردند. شاهین دست راستش را روی آن گذاشت و قسم خورد.
متهم دستانش را با استرس روی پاهایش میكشید. روی صندلی آرام و قرار نداشت. با هر قسم شاكی، خون بیشتری در صورتش جمع میشد. قسم پنجم شاهین كه بلند شد، قاضی متهم را برای آخرین دفاع به جایگاه احضار كرد اما او گفت «هیچ دفاعی ندارد و چاقو نزده است.»
ناگهان شاهین از جایش بلند شد. با سعید چشم در چشم شد و گفت: «چرا این را نمیگویی كه ٦ ماه پیش كه مامورها دستگیرت كردند، مادرت داد میزد كه خسارتش را میدهیم»
سعید دستانش در دستبند اسیر شده بود كه گفت: «تو چرا نمیگویی كه مامورها مرا دستگیر نكردند و تو و برادرهایت مرا گرفتید و كتك زدید و در صندوق عقب ماشینتان انداختید و تحویل مامورها دادید؟ شما آدم ربایی كردید.»
سرباز، سعید را از جلسه بیرون برد و نادر، سرش را بالا آورد و از دادگاه خارج شد...
نظر شما