چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۰ - ۱۴:۱۲
کد خبر: 332618

یک‌جا بند نیست. سالن را بالاوپایین می‌کند. چشم‌هایش مضطرب است. از اطراف بی‌خبر زیرلب تندتند چیزهایی می‌گوید که ابروهایش را ناخواسته درهم می‌کشد.

سلامت نیوز:  یک‌جا بند نیست. سالن را بالاوپایین می‌کند. چشم‌هایش مضطرب است. از اطراف بی‌خبر زیرلب تندتند چیزهایی می‌گوید که ابروهایش را ناخواسته درهم می‌کشد.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شهروند ،لباس یکدست سرمه‌ای به تن دارد و گیریس‌های زیر ناخنش نشان از آچار به‌دست بودنش می‌دهد. مادر ٧٠ساله‌اش مشکوک به کروناست. «کرونا ما را نکشد، گرانی راهی آن دنیایمان می‌کند.»قبض درمانگاه رنگ گیریس‌های روی دستش را به خود گرفته. «ببین تا الان شده یک‌میلیون. چن‌تا کاپوت باید بالا بزنم تا دربیاد؟» با ٣٥سال، شاگرد یکی از تعمیرگاه‌های مرکز شهر است. «از وقتی قدم دراومده دارم کار می‌کنم شده یه خونه ٦٠متری ته مهرشهر.»


دوماه پیش خبردار شد، قرار است پدر شود. خبری که زورش نرسید برای نشاندن خنده بر لبانش. «به خاطر خانومم الکی خوشحال شدم وگرنه شوک بزرگی برام بود. پدر شدن تو این گرونی آدم رو مضطرب می‌کنه تا خوشحال.»


دست از روغن و گیریس که می‌شوید تا رسیدن به آخرین کوچه‌ها و خیابان‌های مهرشهر قیمت پوشاک، شیرخشک، مخارج بیمارستان و … را در ذهنش چرتکه می‌اندازد. «با قیمت‌هایی که شب می‌خوابی صبح بالا رفته چه گِلی سرم بگیرم؟»


قرص‌های زیرزبانی نباشد تپش قلب امانش را می‌برد. «نداری، دردی نیست که بشه به کسی گفت.» دست‌هایش را با همان قبض درمانگاه جلوی صورتش می‌گیرد. «استرس از این بالاتر؟ ٣٥سالمه لرزش دست دارم.»  فیش دیگری را از ته‌جیبش بیرون می‌کشد. سیب‌زمینی، یک‌‌کیلو. پیاز، یک‌کیلو. گوجه‌فرنگی، یک‌کیلو. یک شانه تخم‌مرغ. «به همین چهار قلم هشتادهزار تومن دادم. انصاف آخه؟ گوشت و مرغ می‌خریدم که قیمتش سر به فلک می‌زد.» نگاهی به اطراف می‌کند و کمی آرام‌تر می‌گوید. «نداری مثل خوره می‌مونه. می‌افته به جونت و تا زمانی که نفست رو نبره دست از سرت برنمی‌داره.»

زندگی بخور نمیر
«پنج ساعت بیشتر خونه نیستم اونم واسه خواب.» از ٢٤ساعت شبانه‌روز، هشت ساعت از پاها و دست‌هایش کار می‌کشد. قفسه‌ها را مرتب می‌کند و هر چندساعت یک‌بار خودش را به انبار می‌رساند برای تکمیل قفسه‌ها. یازده ساعت هم وقت نشستن دارد اما این‌بار پاها کلاج و ترمز می‌گیرند و دست‌هایش گیر فرمان و دنده است.


چهره‌اش نشانی از سال تولدش ندارد؛ ٦٩. موهای ژولیده و چهره‌ای که خستگی‌اش را زیر ریش‌ بلند پنهان کرده. شانه‌ها هم از خستگی به سمت فرمان خم شده‌اند. ساعت ١٢و نیم شب است و در بزرگراه همت دنده تعویض می‌کند. «تا ٤٠دقیقه دیگه می‌رسم.» مکالمه کوتاه اوست با همسری که از پشت تلفن جویای حالش است. «زندگی‌مون شده همین مکالمه‌های کوتاه پشت تلفن.»


کرونا همسرش را بیکار و خانه‌نشین کرده و مرد حالا برای جبران، شب‌ها اسنپ کار می‌کند. «از  ٦صبح کار می‌کنم تا یک نیمه‌شب برای زندگی بخور نمیر.» چشم‌هایش را تنگ کرده برای تشخیص درست مسیر. دنده را جا می‌اندازد و زیر لب از زمانه گلایه می‌کند. «مستاصل شدم. کاش زودتر به آخرش برسم.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha