به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ،سم بلوچ این است که زن شوهرمرده، تا 4 ماه و 10 روز سیاهپوش و خانهنشین میشود و هیچ مردی جز پدر، برادر یا فرزند پسر، روی او را نمیبیند......سال 1401، ماشین 170 سوختبَر، هنگام سوختکِشی در جادههای اطراف ایرانشهر و سرباز، منفجر شد و 168 نفرشان کشته شدند. از این 170 سوختبر، 147 نفرشان زن و بچه داشتند. .....«سوختبرها» در منطقه بلوچستان، مردانی هستند که هفتهای یک یا دو بار، 500 یا 600 کیلومتر در مسیرهای ناامن و کور منتهی به مرز پاکستان میرانند که 2600 لیتر گازوییل بار زده بر کول نیسانشان را به دلالان پاکستانی بفروشند.
هر نیسان سوختکش، دو سرنشین دارد؛ سوختبر و شاگردش. اغلب سوختبرها کمتر از 30 سال دارند. شاگرد سوختبرها، نوجوانانی هستند که پای شان به پدال گاز و ترمز نمیرسد و قِلق جادههای مرگ را بلد نیستند. شاگرد سوختبر باید چند بار و چند ماه با یک سوختبر همراه شود و علاوه بر دریافت مزدی ناچیز، جغرافیای معبرهایی را از بر کند که بویی از تعریف معمول «جاده» نبرده و یاد بگیرد چطور نیسان کمر خم کرده از سنگینی 2600 لیتر گازوییل را روی شیب کوه و شانههای دره براند و بار را سالم به مقصد برساند و زنده برگردد. هر سوختبر، خرج حداقل دو خانواده را به عهده دارد....
سال 1401 بهطور میانگین هر هفته 4 نیسان سوختکش در جادههای خروجی ایرانشهر منفجر شده است. وقتی خبر انفجار یک نیسان سوختکش به گوش مردم ایرانشهر میرسد، همه میدانند که حکایت سوختن فقط دو نفر نیست؛ با سوختن یک سوختبر، حداقل 10 نفر نانآورشان را از دست میدهند. بیمارستان خاتم در شهرستان ایرانشهر، بالاترین آمار جراحیهای سوختگی، معلولیت، قطع عضو و فلج به دلیل شدت سوختگی را در کشور دارد.
تمام سوختبرهای آتشگرفته در جادههای اطراف شهرستانهای ایرانشهر و سرباز و قصر قند و دشتیاری و چابهار و نیکشهر و تا مرز پاکستان، به بیمارستان خاتم منتقل میشوند چون تا شعاع 400 کیلومتر دورتر از ایرانشهر و تا مرز پاکستان، غیر از 10 تخت سوختگی و 3 اتاق جراحی بیمارستان خاتم هیچ امکان و تجهیزاتی برای مداوای سوختبرهای سوخته وجود ندارد.
بیشترین جراحیهای پلاستیک در بیمارستان خاتم، برای سوختبرهایی انجام میشود که حوالی شهرستان «سرباز» در انفجار و آتش نیسانشان سوختهاند. در نوار جنوبی منطقه، 50 یا 100 کیلومتر قبل از فنسکشی مرزی، معبرها و بیراهههای سوختکشی چنان ناامن است که زنده ماندن سوختبرها در این محورها، در مقیاس ثانیهها تعریف میشود. پزشک بیمارستان خاتم شهرستان ایرانشهر که هفتهای دو یا سه جوان سوخته در آتش سوختکشی را معاینه و جراحی میکند، میگفت: «اینها جان میدهند برای هیچ.»
24 آذر 1401 / ایرانشهر
میخواهیم برویم خانه «محمدحسین»؛ سوختبری که هفتم آذر در نیسان آتشگرفتهاش سوخت. خانه محمدحسین، روستای کریمآباد است؛ 25 کیلومتر دورتر از ایرانشهر. برای رسیدن به روستای کریمآباد باید از زیرگذر جاده برویم؛ از کف بیابان و در بستر رودخانه خشکیده، زمین را تراشیدهاند به ارتفاع و عرض عبور یک ماشین سواری. نه چراغی هست و نه آسفالتی. پل عابر، حداقل یک کیلومتر دورتر از دهانه روستاست و اهالی روستا هم از همین زیر گذر میروند و میآیند؛ به وقت هوای آفتابی، روی خاک و سنگریزه، به وقت بارندگی و سیل از دل گِل. ....
خانواده محمدحسین سیاهپوشند. خرج زندگی 8 نفر با محمدحسین بود؛ جوانترین پسر یدالله، متولد 1376. دو بار در هفته، قبل از نیمه شب میرفت «پیرکُنار»؛ 480 کیلومتر دورتر از کریمآباد، تکهای از بیابان در مرز هرمزگان و جنوب کرمان. بعد از ساعتها انتظار برای تکمیل شدن بار مَندیها (انبارهای ذخیره سوخت قاچاق در نوار جنوب و شرق کشور) مشک جاسازی شده داخل اتاق بار نیسانش را با 2600 لیتر گازوییل پر میکرد و میراند تا «پیرکور»؛ 250 کیلومتر دورتر از کریمآباد، مرز ایران و پاکستان. بعد از دو روز به مرز میرسید. گازوییلش را به دلال پاکستانی میفروخت و برمیگشت کریمآباد.. ....
سید محمد؛ پسر ارشد یدالله، عکسی از محمدحسین نشانم میدهد؛ لباس بلوچی پوشیده و رو به دوربین میخندد. محمدحسین تنها آدم سالم این خانه بود. پدر، از سالها قبل عصا به دست شده بود و زانوهایش به زحمت خم میشد، برادر بزرگتر، سالها سوختکشی میکرد و دچار ناراحتی اعصاب شده بود. برادر دوم، بعد از 10 سال شاگردی سوختبرها، با نیسان خالی در جاده نیکشهر چپ کرد و علیل شد.
سید محمد میگوید: «8 صبح خبر دادن محمدحسین چپ کرده؛ 45 کیلومتری ایرانشهر، نرسیده به رحمانآباد. پیچ اول، لاستیکش میترکه، ماشین از دستش منحرف میشه. ماشین میخوره به حفاظ پیچ. ماشین چپ میشه سمت محمدحسین و آتیش میگیره. محمدحسین داخل ماشین گیر میافته. ... ما نیم ساعته رسیدیم کف جاده. دیدیم محمدحسین داره میسوزه. آتشنشانی وقتی اومد، فقط اسکلت ماشین مونده بود.»
از جسد محمدحسین چیزی بیرون نیومد؟
پدر گفت: «هیچی.»پدر، برادرهای بزرگتر و شهاب؛ پسر سید محمد، روبروی من نشسته بودند. کار از مجسم کردن لحظهها گذشته بود. پدر و برادرها به هوا نگاه میکردند موقع تعریف کردن شنیدهها و دیدهها. مردمک چشمهای این سه مرد تکان نمیخورد. انگار خودشان هم با محمدحسین مرده بودند.
نگفتی به این برادر جوونت که سوختکشی خطر داره؟
«محمدحسین از 15 سالگی سوختکشی میکرد. چند سال شاگرد راننده بود. برای صاحب بار کار میکرد. دو سال بود خودش ماشین خریده بود. نیسان رو قسطی خریده بود. 180 میلیون تومن داده بود. 225 میلیون تومن بدهکار بود. از سوختکشی، هم قسط ماشین رو میداد، هم خرج ما رو. میدونستم خطر داره ولی چارهای نبود. چطور باید زنده میموندیم؟»
شهاب 19 ساله است و پشت کنکوری. خرج درس خواندن شهاب را عموی جوانمرگش جور میکرد. سید محمد، شهاب را تهدید کرده اگر امسال کنکور قبول نشود، او را میفرستد سوختکشی؛ مثل بقیه بچههای روستا. «قبلش میگفتم درس بخون. برادرم که سوخت، گفتم برات نیسان قسطی میگیرم بری شاگردی تا مرز. دیگه درآمدی نداریم. من مریضم. چارهای نیست. پسرمه. دوستش دارم. بچههای کوچکتر از شهاب میرن سوختکشی. خودش خبر داره.»
چرا نمیخوای بری سوختکشی؟
«میترسم. دوست دارم یک کار خوب داشته باشم. یه زندگی ساده. رویای زندگیم اینه که معلم بشم ولی اینجا، توی این روستا، رسیدن به رویاهات هم رویاست. توی روستای ما، فقط من پشت کنکوری هستم. هیچ کدوم از بچهها حتی به دبیرستان نرسیدن. انگیزهای ندارن که درس بخونن. راهی برای موفقیت نیست که امیدوار بشن. داشتن خیلی چیزایی که بچههای همسن من دارن، برای ما محاله. اینجا حتی یه پارک نداریم. یه زمین فوتبال نداریم. برای باشگاه ورزشی باید بریم ایرانشهر؛ 25 کیلومتر دورتر به شرطی که هر بار برای رفت و برگشت 50 هزار تومن کرایه بدیم.»
با عموت صمیمی بودی؟ باهم رفیق بودین؟
«زیاد نمیدیدمش. شبا که از سوختکشی برمیگشت، انقدر خسته بود که میخوابید. صبحها هم مشغول تعمیر ماشینش بود. هیچ تفریحی نداشت. فقط کار میکرد. خرج 8 نفر رو میداد. خرج مدرسه من رو هم میداد.»دهیار روستا کنار ما نشسته بود و حرفهای شهاب را میشنید.
«خانوم، تفریح و ورزش پیشکش. خیلی از این بچهها حتی نمیتونن بنزینفروش بشن. بنزینفروشی حداقل 500 هزار تومن سرمایه میخواد که دو تا دبه 20 لیتری و 70 لیتری و دو سه متر شلنگ بخری.»
500 هزار تومن واقعا رقم زیادیه؟
«خیلی زیاده خانوم. توی روستای کریمآباد، 500 هزار تومن، پول نون یک هفته یک خانواده 7 نفره است. توی این روستا خیلی از خانوادهها شکمشون رو با نون خالی سیر میکنن. ما اینجا خیلی خوشبختیم که میتونیم نون بخریم. بری روستاهای سمت مرز، بعد از سرباز و سراوان، با چشم خودت میبینی که مردم پول خرید نون هم ندارن.»
اول شب که به ایرانشهر برمیگشتیم، از جلوی روستای «محمدان» رد شدیم. روستا، تاریک تاریک بود. دهیار کریمآباد گفته بود از روستای محمدان، حدود 10 سوختبر در انفجار ماشینشان سوخته و مردهاند. راهنمای من میگفت روستاهای سر تا ته کمربندی ایرانشهر؛ از محمدان تا حاشیه بمپور، حدود 15 هزار نفر جمعیت دارد که حداقل 6 هزار نفرشان سوختبر و شاگرد سوختبرند. ...
شوربختی از اوایل دهه 1380 به جان ایرانشهر و روستاهایش افتاد وقتی 7 سال پیاپی یک قطره باران بر سر ایرانشهر نبارید و پروژههای عظیم سدسازی در شمال و جنوب و شرق و غرب شهرستان به بهانه سیراب کردن 200 هزار آدم تشنه ساکن در این منطقه آغاز شد؛ بعد از کورشدن سررشته رودخانهها، به دلیل بیتوجهی به ضرورت اصلاح الگوی کشت و تداوم کاشت برنج و هندوانه و پرتقال در روستاها، قناتها هم خشکید و چاهها، «چاهک» شدند و پای پمپ برق برای مَکش قطرههای آب از عمق 150 متری و 200 متری زمین آمد وسط.
یک برنجکار روستای «دامن» در شمال ایرانشهر برایم میگفت: «به کشاورزا گفتن کشت رو مکانیزه کنین. کشاورز کود خرید، صورتحساب 500 هزار تومنی به دستش دادن. برق صنعتی گرفت، قبض 25 میلیون تومنی و 45 میلیون تومنی به دستش دادن. کشاورز نشست گوشه زمینش و خشک شدن درخت و کِرت رو تماشا کرد. پسرش رفت با سوختکشی و قاچاق مواد خرج زندگی رو دربیاره، توی آتش نیسانش مُرد.»
شهرستان ایرانشهر هیچ کارخانهای ندارد. قبلا داشته. معدن آهک و مرمر حوالی شهرستان، سالهاست تعطیل شده، معدن منگنز فقط خامفروشی دارد و مردم بومی را به معدن طلا راه نمیدهند. راهنما میگوید تمام کارگاههای منطقه از نیمه دهه 1380 به بخش خصوصی واگذار شد اما بخش خصوصی فقیر بود و توان نگهداشت کارخانه و کارگاه نداشت و همه کارگاهها از اواخر دهه 1380 تعطیل شد.
در شهر هیچ تابلویی از کارگاه و کارخانه نیست با وجود آنکه هنوز نرخ ولادت در این شهرستان از میانگین کل کشور بالاتر است و در هر شبانهروز، در بیمارستان «ایران» ایرانشهر 97 الی 110 نوزاد پا به این دنیا میگذارند. اغلب تبلیغهای سطح شهر مربوط به کلاس کنکور است و تابلوها بالای سرِ دفتر اسناد رسمی و دانشگاه و شهرداری و کارگزاری بیمه و بانک و اغذیهفروشی و بقالی و نظام مهندسی و داروخانه.
کنار خیابانها میشود به فراوانی، دستفروشانی دید که جعبه مقوایی پرتقال و سیب چیدهاند به انتظار مشتری. دستفروشی در ایرانشهر، پر رونق است؛ دستفروشی میوه، دستفروشی مواد شوینده، دستفروشی کپسول گاز برای مردمی که ساکن حاشیههای جنوبی شهرند و محروم از گاز شهری، دستفروشی بنزین، دستفروشی رب گوجهفرنگی، دستفروشی نهال مرکبات؛ کنار جاده، نهال مرکبات روی هم ریختهاند برای فروش، هر نهال، 100 یا 110 هزار تومان. .....
وارد شهرک صنعتی ایرانشهر میشویم؛ شهرک 30ساله، مثل شهر ارواح، خالی و خاموش. تابلوی بزرگ شهرک با نوشتههای زنگاربستهاش هنوز سرجاست؛ کارخانه بتنسازی، کارگاه صنایع دستی، کارخانه نان ماشینی، کارخانه پلاستیکسازی، کارخانه ماکارونی، کارخانه پفک، کارخانه پلسازی، کارخانه آرد، تولیدی پوشاک، کارخانه نوشابهسازی، تعطیل یا نیمه تعطیلند و اسنادشان به بانکها واگذار شده. از جلوی ایستگاه آتشنشانی متروکه میگذریم و به انتهای شهرک میرسیم؛ فقط سردخانه شهرک فعال است با چند کارگر مشغول بارگیری و بستهبندی خرما.
ایرانشهر 3 تا زندان دارد؛ زندان بزرگ که مجاور فرودگاه است، زندان مرکزی که داخل شهر است و زندان دیگری 20 کیلومتر دورتر از شهرک صنعتی. جرم اغلب زندانیان، قاچاق، حمل مواد، سرقت، قتل. راهنما میگوید از همکلاسیهای دوران مدرسهاش، هیچکدام به دانشگاه نرسیدند؛ یکیشان را میشناسد که شوتی جنس قاچاق در مسیر خاش - ایرانشهر شده، یکی دیگر با افغانکشی زندگی خانوادهاش را اداره میکند، چند نفرشان به حمالی مواد زدند؛ گاهی از مرز میلَک، گاهی از مرز میرجاوه، گاهی از جالَگی به ازای 5 میلیون تومان مزد. وقتی میخواهد دوستان سوختبرش را بشمرد، انگشتان دستش تمام میشود. .... راهنمای من 3 فرزند داشت.
دو پسر و یک دختر. یکی از پسرها که شاگرد پیشدبستانی است، به پدرش گفته برایش وانت بخرد که او هم سوختبر شود. پدر، از معلم و مدیر مدرسه پرس و جو کرده، معلوم شده پدرهای نیمی از بچههای یک کلاس 30 نفره، با سوختکشی خرج تحصیل بچهشان را جور میکنند و پدرهای چند کودک هم در مسیر سوختکشی کشته شدهاند.
24 آذر 1401 / جاده کمربندی ایرانشهر
بقالی همسایه «جایگاه سوخت ایران زمین» در جاده کمربندی ایرانشهر، هم چای و قهوه و بیسکویت و آبمیوه میفروشد، هم پنجه بوکس با مدلهای مختلف و زنجیر وافور با رنگهای متنوع و چاقوی ضامندار در اندازههای کوچک و بزرگ. صاحب بقالی، در جواب تعجب من از این همه تناقض، میخندد و میگوید «اینجا بلوچستان است و همهچیز پیدا میشود.»
روبروی بقالی؛ آن طرف جاده، صف چند کیلومتری از تانکر و خاور و نیسان و پراید درست شده. سبک و سنگین پشت سر هم جلوی مندیها نوبت گرفتهاند؛ خاوردارها و تانکردارهای ترانزیت که از چابهار بار آوردهاند، در دو صف موازی منتظر خالی شدن پمپ مکش مندیها هستند که 200 یا 300 لیتر از گازوییل مازادشان؛ گازوییلی که به نرخ دولتی خریدهاند را 30 برابر گرانتر بفروشند.
مندیها را از جنوب کرمان میشود پیدا کرد تا مرز پاکستان. اولین مندی در نوار جنوب شرق، در منطقه بیابانی «پیرکنار» است؛ یک جور بارانداز سوخت قاچاق از تمام نقاط کشور که اغلب سوختبرهای ایرانشهر مشتری این مندی هستند چون گازوییل را ارزانتر میفروشد. ...... این تکه از جاده کمربندی ایرانشهر؛ همین جایی که ما و تانکردارها و خاوردارها ایستادهایم و معروف به دوراهی سالار، از شلوغترین محورهای خرید و فروش سوخت در جنوب استان سیستان و بلوچستان است.
غیر از مندیهای تکافتاده در جادههای اطراف ایرانشهر، در این تکه از جاده و فرعی «پشت رود» که موازی کمربندی و مسیر عبور سوختبرها به سمت «پل سرباز» و مرز پاکستان است، حدود 40 مندی فعالند که 5 مندی؛ همینهایی که روبروی جایگاه سوخت ایران زمین میبینیم، شبانهروزی و بیوقفه، گازوییل میخرند و میفروشند؛ در حیاطهای مسقف کوچک نیمه تاریک متعفن با کف سیاه و چرب و مجهز به پمپ مکش و موتور برق و دهها بشکه 220 لیتری برای ذخیره گازوییل و دزدگیر و دوربین مدار بسته که صاحبانش دستگاه کارتخوان و پول نقد و گاوصندوق دارند و سیگاری نیستند.
قیمت خرید و فروش گازوییل در مندیهای ایرانشهر و «پیرکنار»، روزی چند بار تغییر میکند و نه سوختبرها و نه صاحبان مندیها نمیدانند تعیینکننده نرخ خرید یا فروش چه کسی است اما همهشان میدانند که باز و بسته بودن مرز پاکستان و حتی بالا و پایین رفتن سطح آب رودخانه مرزی در کم و زیاد شدن قیمت خرید و فروش گازوییل تاثیر دارد. صاحبان مندیها، شایعاتی درباره تعیین مظنه در «آواران»؛ شهری در بلوچستان پاکستان شنیدهاند اما حاضر به تاییدش نیستند با وجود آنکه دوستان زیادی بین دلالان پاکستانی دارند. ...
راننده تانکر آمده 220 لیتر گازوییل بفروشد. تهریش چند روزه و کفشهای پشت خوابانده و زرداب زیر بغل پیراهن سفیدش، حکایت روزها رانندگی در جادههای تمام ناشدنی نوار جنوب شرق است. مخزن تانکر غولپیکرش را آورده جلوی درگاه لاغر مندی که به لوله مکش وصل شود. اسلام؛ صاحب مندی، 220 لیتر از مخزن تانکر میکشد و راننده میرود داخل اتاقک کوچک کنار حیاط؛ جایی که مثلا، دفتر مدیریت است. اسلام، 3 میلیون تومان به حساب راننده واریز میکند.
این، نرخ ساعت 8 شب 24 آذر سال 1401 است و معلوم نیست تا 24 ساعت بعد این نرخ ثابت بماند یا گرانتر یا ارزانتر شود. وقتی از راننده خاور میپرسم آیا حساب سوخت مورد نیاز مسیرش را دارد یا نه، مرد خسته برای اولینبار در این 40 دقیقه نگاهش به من میافتد و با چشمهای پر از شک، «آره» ای زیر لب پرت میکند و بدون هیچ توضیح اضافهتر، برمیگردد و از رکاب تانکرش بالا میرود. غول فلزی کمتر از یک متر با درگاه مندی فاصله دارد. یک دنده عقب عمد یا غیر عمد، میتواند کل امپراتوری اسلام را له کند. ..... تانکر هنوز وارد کمربندی نشده بود که یک نیسان سوختکش جلوی درگاه مندی ترمز زد و رانندهاش پیاده شد تا بابت هر بشکه 220 لیتری گازوییل، 3 میلیون و 100 هزار تومان به حساب اسلام واریز کند.
صدای دینگ دینگ پیامک واریز پول به حساب بانکی اسلام را من هم شنیدم؛ لابهلای غرش موتور پمپ و جملههای نامفهوم راننده نیسان که فقط فهمیدم برای 12 بشکه 220 لیتری گازوییل 37 میلیون و 200 هزار تومان پرداخت کرده است. کمتر از دو ساعت بعد، مشک جاسازی شده در اتاق بار نیسان، لبریز از 2600 لیتر گازوییل بود و کارگر اسلام، طنابهای قطور را روی بدنه مشک متورم، محکم گره میزد و سه دبه 70 لیتری بنزین را هم با همان طنابها روی شکم مشک بست. راننده نیسان؛ جوان لاغر و تیرهرویی که دورتر از ماشینش ایستاده بود و سیگار میکشید، آماده حرکت بود به سمت «پیرکور».
«2 روز راه دارم تا برسم مرز. جاده طوریه که از زندگی بیزار میشی. جادهای نیست اصلا. باید کف بیابون برونیم و از کوه بالا بریم تا گیر مامور نیفتیم. هر دور که میریم، بسته به تغییر قیمت سوخت، 8 تا 10 میلیون تومن برای ما میمونه. از این رقم 3 میلیون پول بنزین و 3 یا 4 میلیون هزینه تعمیر نیسان رو کم کن. در نهایت، 5 میلیون سود ماست اگه زنده برگردیم.»
اسلام که حرفهای راننده را میشنید، گفت: «دلال پاکستانی هر بار یک طور پول میده، یک موقع تا سوخت رو تخلیه میکنی، به نرخ روز حساب میکنه و برات حواله میزنه که سه روز بعد، قابل برداشته. یه بار، شماره کارت ازت میگیره، میده صرافی و صرافی هم سود خودش رو از پولی که دلال به حسابش واریز کرده کم میکنه یا اینکه چند روز پولت رو نگه میداره که سود روش بیاد. گاهی به روپیه حساب میکنن که ضرره. گاهی هم پول بچهها رو میخورن. اون وقت دست این بچهها به هیچ جا بند نیست. به کجا شکایت کنن؟ به کجا برن بگن ما سوخت قاچاق فروختیم و حالا پولمون رو پس بگیرین؟»
داخل اتاق نیسان را نگاه میکنم؛ یک دبه 20 لیتری آب و دو کیسه نان لواش و چند قوطی کنسرو ماهی و لوبیا. به مشک طناب پیچ دست میکشم؛ جنسی مشابه برزنت است؛ پلاستیک خیلی ضخیم به رنگ سبز تیره که جاهایی؛ هرچه نزدیکتر به اتاق نیسان، نازکتر است و لغزندگی محتوای داخل مشک را از همین جاها میشود زیر دست لمس کرد. دوختن مشک سوختبری که چیزی نیست جز یک کیسه خیلی بزرگ، شغل رایج در روستاهای ایرانشهر است و زنان و مردان روستا، بابت دوختن هر مشک حدود یک میلیون تومان دستمزد میگیرند. خرج اصلی، هزینه پارچه پلاستیکی مناسب مشک است که بسته به ضخامتش تا 5 میلیون تومان هم میرسد.
دنبال روزنهای بین دیواره فلزی نیسان و پارچه مشک میگردم که شدت فشار 2600 لیتر را بفهمم. مشک، خودش را ول کرده در قاب فلزی وصلهشده به دیواره و کف اتاق بار نیسان و شکم حجیمش، مثل کوهانی بر پشت نیسان نشسته. سنگینی وزن گازوییل طوری به دیواره فشار میآورد که دستم حتی از کنارههای شکم مشک پایین نمیرود. ...
کلافکشی نیسان از شغلهای پردرآمد در ایرانشهر و روستاهای اطراف است. یکی از جوشکارهای ایرانشهر که روی کرکره دکانش بابت «آهنکشی سایپا و نیسان» تبلیغ کرده، برایم از «تسمهکشی» میگوید: «مسیر خرابه. مشک پر از گازوییل، فشار میاره به اتاق و ضربه خوردن به مشک، خطر پاره شدنش رو بالا میبره. ما چند تا تسمه ضخیم آهنی میکشیم کف اتاق، چهار طرف دیواره اتاق رو هم تیغه آهنی میزنیم و به تسمهها جوش میدیم که اتاق نیسان رو قویتر میکنه و تحملش رو حداقل 500 لیتر بالا میبره که وقتی مشک رو کف اتاق نیسان میندازن، به اتاق ماشین فشار نمیاد. اینجوری به مشک هم ضربه نمیخوره.»
این جوشکار میگفت قیمت تسمهکشی، تابع نرخ روز آهن است و در جمع و تفریقش، روی عدد 30 یا 40 میلیون تومان فکر میکرد اما علی بیگ که در یکی از روستاهای نزدیک ایرانشهر در و پنجره میسازد بابت تسمهکشی اتاق نیسان حدود 10 میلیون تومان میگرفت. .....نحوه سوختکشی در این منطقه، گاهی تابع یک عامل عجیب است؛ ترس. جلوی مندی کنار حیاط اسلام، راننده یک وانت مشغول جا دادن 4 دبه 70 لیتری گازوییل داخل اتاق سقفدار ماشینش بود.
از رقم جریمه توقیف سوخت میترسید و میگفت جریمه توقیف مشک برای هر لیتر 100 هزار تومان و جریمه توقیف دبه برای هر لیتر 120 هزار تومان است اما اغلب سوختبرها مشک میبرند که جریمه کمتر بدهند در حالی که امنیت مشک خیلی کمتر است: «انگار با پای خودت میری که بمیری.» تا مرز نمیرفت چون شاسیهای ماشینش در بیابان و کوه و برای عبور از رودخانه مرزی یاری نمیکرد.
تا پل سرباز و آخرین مندیهای داخل خاک ایران، 5 تا 6 ساعت راه داشت و میرفت برای سود 200 تا 300 هزار تومانی بابت فروش هر دبه. میگفت مندیهای پل سرباز و تا مرز پاکستان، خرید لیتری ندارند و فقط دبهای میخرند و همان دبهها را لب مرز به پاکستانیها میفروشند. صاحب یکی از مندیهای پل سرباز، از آشناهای «اسلام» بود.
اسلام، جوانترین مندیدار کمربندی ایرانشهر است. 5 کلاس درس خوانده و از بچگی کنار جادههای زاهدان و زابل و ایرانشهر و خاش گازوییل و بنزین فروخته. حالا در 30 سالگی، 50 بشکه 220 لیتری داخل حیاطش دارد و چند روز قبل هم رفته بود مرز و قاطر برد برای سوختکشی. میگفت در بیابان اطراف «کله گان»؛ نرسیده به نیکشهر، به هر قاطر دو دبه 70 لیتری گازوییل میبندند و قاطر سوختکش، مسیر 370 کیلومتری را از دل بیابان میرود تا مرز پیرکور. ابراهیم، همانی که به راننده وانت دبههای 70 لیتری گازوییل فروخته بود، آمده و کنار اسلام ایستاده.
ابراهیم داخل حیاطش 20 بشکه 220 لیتری دارد و میگوید چند سال است سواریها که همگی اهالی ایرانشهر و روستاهای اطرافند هم، سوختکشی میکنند؛ سمند و پراید و پژو، صندلی عقب را در میآورند و کمکفنر را دستکاری میکنند که ماشین، قدبلندتر شود و موقع بار زدن600 لیتر گازوییل، کف جاده نخوابد.
ابراهیم میگفت سواریها از همین مندیهای کمربندی گازوییل میخرند و جلوتر از پل سرباز هم نمیتوانند بروند. ابراهیم یک دختر 4 ساله بدون شناسنامه دارد. با انگشتان دستش شروع میکند به شمردن و میگوید هرکدام از مندیهای کمربندی و فرعی پشت رود، شکم 4 یا 5 خانواده را سیر میکند.
25 آذر 1401 / ایرانشهر
هتل محل اقامتم، نزدیک کلانتری 11 ایرانشهر و در منطقه معروف به دروازه خاش است. سه ساعت قبل از ظهر، در فاصله نیم ساعتی که در سرسرای هتل منتظر راهنما نشستهام، 8 نیسان سوختکش از جلوی هتل رد میشوند. یک ساعت بعد، در فرعی موازی کمربندی ایرانشهر معروف به «پشت رود» با سرعت 40 کیلومتر میرانیم تا به سه راه علیزاده برسیم. سه راه علیزاده، حاشیه ایرانشهر است که از یک طرفش تا چابهار میرود و از طرف دیگرش، تا جاده شهرستان سرباز و مرز پاکستان. نیسان و سواریهای سوختکش از سه راه علیزاده و فرعی پشت رود، مستقیم میرانند به سمت پل سرباز.
سواریها، بعد از پل سرباز و حوالی کافه بلوچی، گازوییلشان را میفروشند و برمیگردند و نیسانها مسیر را ادامه میدهند و از کلات و راسک میگذرند و میروند تا مرز پیرکور. سه راه علیزاده، تنها فرعی منتهی به مرز نیست، از جاده خاش هم میشود به پل سرباز و مرز رسید اما «پشت رود» پلیس و پاسگاه بازرسی ندارد و به همین دلیل، شلوغترین مسیر عبور سوختبرهاست. در همین فرعی، اولین تصویر از نخلهای سوخته را میشود دید؛ صفی از نخلهای خشکیده، بالابلند، همه مرده. اینجا تاولهای خشکسالی خیلی درشتتر است. ...
دو جور میشود سوختکشها را شناخت؛ نیسان را با آن قاب فلزی دور اتاق بار و مشک ورمکرده و دبههای بنزین طنابپیچ روی مشک، سواریهای سوختکش هم شیشههای سمت شاگرد راننده را با ورقهای آفتابگیر یا توری ضخیم تیره میپوشانند که چهره مشک منبسط تا پشت گردن راننده استتار شود. با عبور هر سوختکش از کنار ماشینمان، هوا چندپاره میشود. پلاک بعضی سواریهای سوختکش، گِل مالی شده یا روی بعضی اعداد پلاک سواری، مقوا یا چسب رنگی یا ورق آلومینیوم چسباندهاند. بعضیهایشان اصلا پلاک ندارند و معلوم نیست از پلاکدارها، چه تعداد سرقتی یا با پلاک جعلیاند.
تک پَری نیسان سوختکش، با پیچ و تاب جغرافیای مسیری که پیش رو دارد؛ دیواره کوه و کف بیابان و رودخانه مرزی نهنگ، تقریبا غیر ممکن است. تا به حال دهها نیسان و دهها انسان، طعمه «نهنگ» شدهاند. نیسانهای سوختکش، کاروانی میروند؛ 5 تا و 7 تا و 10 تا. رانندههای نیسان که ساکن ایرانشهر یا روستاهای دور و اطرافند، زمان عزیمت به مرز را با یکدیگر چفت میکنند و به پسر جوانی که «راه پاککن» است و گاهی هم سوختبر، خبر میدهند و نفری 30 هزار یا 50 هزار یا 40 هزار تومان به حسابش میریزند و پسرک، سوار بر موتوسیکلتش، ربع ساعت جلوتر از سوختکشها در جادهها میراند تا پل سرباز و تا آخرین مندی داخل خاک ایران و سر هر پیچ میایستد و از اوضاع مسیر بابت کمین «مرصاد» (نیروی انتظامی در گویش بلوچها) برای رانندهها پیام میفرستد. ....
42 دقیقه سر سه راه علیزاده ایستادیم که سوختکشها را بشمریم؛ هر سه یا چهار دقیقه یک سواری سوختبر یا یک کاروان هفت هشت ده تایی نیسان از کمربندی پیچید داخل سه راه. در فاصله 40 دقیقه، 51 نیسان و سواری سوختکش؛ 34 نیسان، 7 سمند، 8 پراید و 2 موتوسیکلت، از «پشت رود» رفتند سمت سرباز و مرز. ....
وقتی سر سهراه علیزاده مشغول شمردن سوختکشها بودم، راهنما گفت: «گاهی که برای ماموریت میرم تا پل سرباز، در مسیر یکساعته، حداقل 100 تا ماشین سوختبر میشمرم. حتی اگه روزی 10 تا نیسان از پل سرباز بره سمت مرز و هر کدوم حداقل دو هزار لیتر گازوییل ببرن، حساب کن در یک شبانهروز، چند لیتر سوخت فقط از این مسیر رد شده چون مسیرای دیگهای هم هست. بارها وسوسه شدم برم توی کار سوخت. میتونم با پرایدم سه تا 220 لیتری ببرم تا پل سرباز. برای هر نوبت 6 میلیون تومن به من پول میدن.»
راهنمای من، مدرک کارشناسی حسابداری داشت و کارگر قراردادی یک مرکز آموزشی بود و ماهی 8 میلیون و 500 هزار تومان حقوق میگرفت. دو ماه بعد، گفت بعد از تعطیلی اداره و تا نیمههای شب، مسافرکشی میکند برای جبران خرج زندگی یک خانواده 5 نفره. .... یکی از سوختبرها، فیلمی برایم فرستاده از تکههای پایانی مسیر؛ معبری به درازای 150 کیلومتر و با عرض حدود 3 متر در جوار دره و با شیب تند که نه آسفالتی دارد و نه حفاظی. در این معبر که خاک از زمین میجوشد، صدها نیسان پشت به پشت هم راهی مرزند یا از مرز بازمی گردند. این سوختبر میگفت: «رد شدن از این 150 کیلومتر، 7 ساعت طول میکشه. کافیه توی این مسیر ماشینت خراب بشه. رانندههایی هستن که به خاطر نیم ساعت زودتر رسیدن به مرز میتونن آدم بکشن.»
کنار بقالی همسایه جایگاه سوخت ایران زمین که ایستادیم برای خوردن چای، پژوی سیاه سوختبری هم آنجا بود. درهای پژو باز بود و داخل اتاق ماشین، عین بدنهاش، قراضه و کثیف. در شرایط عادی، فاصله تاج لاستیک ماشین با گلگیر حداکثر 4 انگشت است و ارتفاع سقف صندوق سواری، بالاتر از خط کمر یک بزرگسال نیست. فاصله تاج لاستیک پژو با گلگیرش را با دست اندازه گرفتم؛ کمی بیشتر از یک وجب. راننده؛ مرد جوانی بود که با تلفن حرف میزد و حوصله جواب سوال غریبه را نداشت. صدای حرفش را شنیدیم که میگفت سالم برگشته و وقتی دید نگاهش میکنیم، باقی حرفش را به زبان عربی ادامه داد.
هاشم، یک ماه قبل، آخر اردیبهشت، یک ساعت از نیمه شب گذشته بود که بعد از یک هفته به خانه برگشت. هاشم از 27 سالگی سوختبری کرده. 20 سال است که گازوییل بار میزند تا مرز پاکستان و هنوز مستاجر است.....زمان رفت و برگشت سوختبرها غیر از کجی و صافی راه، به عامل دیگری هم مربوط است؛ سطح آب رودخانه نهنگ. 11 اردیبهشت که رودخانه مرزی خروشید و چهار نیسان سوختکش را بلعید و بعد از 6 روز آرام گرفت، هاشم و رانندههای 25 نیسان، بعد از یک هفته انتظار، جرات کردند پا به آب بزنند و بروند سمت مرز.
«نون و آبمون تموم شده بود. یکی از بچهها تب مالاریا گرفت، رسوندیمش هنگ مرزی، دکتر سپاه بهش آمپول زد. حالش خوب شد. رفتیم مرز، موقع برگشت، دوباره توی جاده تب کرد.»هاشم، غروب هفته اول اردیبهشت، 13 بشکه 220 لیتری گازوییل خرید و بابت هر بشکه، 3 میلیون و 800 هزار تومان به حساب صاحب مندی پیرکنار واریز کرد و فاصله 480 کیلومتری تا ایرانشهر را دو ساعته و با سرعت 140 راند و بعد از دو ساعت استراحت، راه افتاد سمت مرز با سرعت 140.
«اینجا نه کارخونهای مونده که بریم کارگری و نه آبی که بریم کشاورزی. بیا خونههای ما رو ببین. سقف خونههامون هنوز تیرچوبیه. دو ماه رفتم قشم و عسلو (عسلویه) برای کارگری. پیمانکار دو سال بعد پولم رو داد. زن و بچه دارم. بچه محصل دارم. به مدرسه بچهام بگم دو سال صبر کن پولمو بگیرم بعد پول مداد و کاغذ بچه مو بدم؟»
سوختکشها حق عبور از مرز ندارند. بعد از رودخانه نهنگ، داخل خاک ایران، کنار سیم خاردارها و در تیررس پاسگاههای مرزی ایران و پاکستان، دلالهای پاکستانی با جواز عبور 48 ساعته و موتور برق و شلنگ و صدها دبه 70 لیتری و وانتهای آماده حرکت ایستادهاند. به محض توقف هر نیسان سوختکش، شلنگ از یک سمت به مشک و از طرف دیگر به دبهها وصل میشود. دبههای لبریز از گازوییل ایرانی به سرعت میرود پشت سیمخاردارها؛ داخل خاک پاکستان، جایی که دلالان بزرگ ایستادهاند؛ کسانی که پول دارند و خرید حجم بالا؛ تا وقتی دلالان بزرگ نباشند، از پول هم خبری نیست. سوختبرها، گاهی برای آمدن دلالان بزرگ سه یا 4 روز باید پشت مرز منتظر بمانند.
گازوییلت رو این سری چند فروختی؟
«بشکهای 5 میلیون و 600.»مشغول ضرب و تقسیم عددها بودم. ماشین هاشم در مسیر برگشت آب و روغن قاطی کرده بود و بابت تعمیر نیسان 8 میلیون تومان پول داده بود و 3 میلیون و 600 هزار تومان هم برای 200 لیتر بنزین مصرفی تا مرز به حساب بنزین فروشها ریخته بود؛ هاشم با 10 میلیون تومان به خانه برگشته بود. «3 تا پسر دارم؛ یکی 15 ساله، یکی 13 ساله، یکی 9 ساله.»
تا حالا پسراتو نبردی شاگردی تا مرز؟
«نه. فعلا فقط درس میخونن. ولی دیگه باید برن دنبال شغل پدرشون. 5 ساله که دیگه درآمد سوختکشی به خرجمون نمیرسه. باید بیشتر بریم مرز. یه داداش دارم که از اول ابتدایی تا دیپلم هیچ تجدید و مردودی نداشت. دوبار دعوتش کردن به زاهدان و به عنوان دانشآموز ممتاز بهش جایزه دادن. کنکور داد و رشته حسابداری قبول شد. پول شهریه دانشگاه نداشت. الان اونم مثل من سوختکشی میکنه.»
هاشم از «زورگیرهای سوخت» میترسد؛ راهزنانی که در گردنههای خلوت مسیر رفت، کمین میکنند و سوختکشهای تک افتاده را گیر میاندازند.
«مسلحن. جاده رو میبندن. میگن ماشین رو خالی کنین. ما میترسیم. ماشین رو بهشون میدیم. ماشین رو میبرن، سوختش رو خالی میکنن، ماشین رو پس میارن. یکی از رفقامو همینطور خفت کردن. یکی مسلح کنارش ایستاد. ماشینش رو بردن، سوختش رو خالی کردن، ماشینش رو پس دادن، گفتن حرف بزنی میکشیمت.»
ایرانشهر، چند مغازه ماشینفروشی دارد. جلوی مغازهها، بیشتر از همه جور ماشینی، نیسان آبی رنگ هست؛ نیسانهایی که از شهرهای دور به ایرانشهر میرسد. زمستان پارسال، صاحب یکی از مغازهها برای نیسان تا 400 میلیون تومان هم مشتری داشت و پژو پارس را 370 تا 430 میلیون تومان میفروخت و میگفت تقاضا برای سمند و پراید و پیکان وانت هم بالاست؛ ماشینهایی که مثل نیسان و پژو میتوانند سوختکشی کنند.
«اینجا نیسان زیاد میفروشیم چون نزدیک مرزه و اغلب مردم سوختکشی میکنن و با نیسان، گازوییل و بنزین میبرن مرز چون اینجا هیچ شغلی نیست. هفتهای سه یا 4 یا 5 تا نیسان میفروشیم. نیسان مدل پایین، مدل 93 و 94 و 96 رو اینجا بهتر میخرن.»
25 آذر 1401 / ایرانشهر
بنزینفروشها، داخل ایرانشهر نیستند. بازار بنزینفروشها، حوالی خروجی شرقی شهر است؛ نزدیک جایگاه سوخت ایران زمین. بنزین فروشی در ایرانشهر یک شغل غیر رسمی اما پرطرفدار است با دو جور مشتری دایمی؛ مردم شهر و روستا که 10 لیتر و 20 لیتر از سهمیه بنزین شان میفروشند تا کسری خرج زندگی را پر کنند و سوختبرها که برای هر دور سوختکشی تا مرز، 200 لیتر بنزین لازم دارند. لایههای بنزین فروشی در ایرانشهر البته کمی مفصلتر از این کسر و مخرج ساده است؛ از جنوب کرمان تا مرز پاکستان، سهمیه ماهانه بنزین 210 لیتر است؛ 60 لیتر دولتی (1500 تومانی) و 150 لیترآزاد (3 هزار تومانی) اغلب اهالی ایرانشهر که ماشین سواری دارند، وقتی سهمیه دولتی و آزادشان را قطره قطره به بنزینفروشهای کنار خیابان فروختند، پای کارت بنزین اجارهای میآید وسط؛ اجاره هر کارت، بسته به ذخیره بنزین و سقف برداشت، ماهی 300 هزار تا 500 هزار تومان. تعدادی از بنزینفروشهای خیابانی؛ کارگران سالمند و بازنشستهاند که با خرید و فروش روزانه 70 یا 80 لیتر، اموراتشان میگذرد.
اینها، اغلب، ضلع جنوبی کمربندی ایرانشهر میایستند؛ کمی دورتر از خواروبارفروشها و میوهفروشهایی که دبههای 10 لیتری و 20 لیتری و 70 لیتری جلوی مغازهشان گذاشتهاند و خرید و فروش بنزین هم دارند. ضلع شمالی کمربندی و در مسیر حرکت سوختبرها به سمت مرز، در تمام ساعات شبانهروز، نوجوان و جوان بنزینفروش، بطریهای خالی رو به ماشینهای عبوری تکان میدهند و چند جور شلنگ و دبه دارند و وزنهای بالا میخرند و میفروشند و گاهی هم سوختبری میکنند.
بنزینفروشهای خیابانی ایرانشهر هم یک جور مندیدار هستند با این تفاوت که مخزن و انبارشان، همان 5 یا 6 دبه 70 لیتری کنار دستشان است که محتوایش با سهمیه بنزین ماشینهای سواری جور میشود و نرخ خرید و فروش در این بازار خیابانی، با کم و زیاد شدن عرضه و تقاضای گازوییل در مندیهای پیرکنار و مرز تاب میخورد؛ از عصر 24 آذر تا عصر 25 آذر، در درازای کمتر از 10 کیلومتر در کمربندی ایرانشهر، چند جور قیمت خرید و فروش از بنزین فروشها شنیدیم. ..... «20 لیتری رو 200 هزار تومن میخرم، 270 هزار تومن میفروشم. .. 20 لیتری رو 220 هزار تومن میخرم، 290 هزار تومن میفروشم. ... 70 لیتری رو 700 هزار تومن میخرم، 780 هزار تومن میفروشم. .... 70 لیتری رو 700 هزار تومن میخرم، 850 هزار تومن میفروشم. ... 70 لیتری رو 720 هزار تومن میخرم، 760 هزار تومن میفروشم...»
غیر از بنزینفروشهای خیابانی، دو سه دکه خرید و فروش بنزین هم کنار کمربندی هست. «بنزین شما را خریداریم». خالد صاحب یکی از این دکهها بود. 20 لیتر بنزین را 250 هزار تومان میخرید و 280 هزار تومان میفروخت و روزانه 300 هزار تا 400 هزار تومان درآمد داشت. 7 سال بود که زندگی خانواده 7 نفره خالد از راه خرید و فروش بنزین میگذشت. خالد، 33 ساله، بیکار، با ماهی دو میلیون و 500 هزار تومان اجارهخانه، پدر 5 پسر که بزرگترینشان، 12 ساله بود.
پسراتو با خودت نمیاری بنزینفروشی؟ نمیفرستی شاگردی سوختبری؟
«اینا باید فقط درس بخونن. نمیذارم برن سوختبری. اینا باید برن مدرسه که عین خودم نشن. من قبل از بنزینفروشی کارگری میکردم. باجناقم میرفت مرز. مشک میبرد. منم میخواستم باهاش برم سوختکشی. بهار امسال، دو روز قبل از اینکه باهاش برم، نزدیک پل سرباز ماشینش منفجر شد، پودر شد و ازش هیچی نموند. 25 سالش بود، دو تا بچه داشت و یه توراهی. رفیقش که پشت سرش بود برام تعریف کرد صدای باجناقتو میشنیدم که فریاد میکشید اللهالله.»
خالد مثل بقیه بنزینفروشهای کمربندی ایرانشهر، دبههای 70 لیتری را میبرد پل سرباز؛ جایی که میشود هر لیتر بنزین را گرانتر از لیتری 11 هزار و 12 هزار تومان فروخت. عادل هم همین کار را میکند. خرج دو خانواده؛ نان 15 نفر به گردن عادل است. عادل 25 ساله است و از سه سال قبل مشغول به بنزینفروشی است و هفتهای دو یا سه بار میرود پل سرباز با سرعت 100 یا 110.
نظر شما