بنابراین والدین آیینه تمامنمای رفتار كودكان هستند.امروزه كودكان دارای اختلال، از خانوادههایی هستند كه خود در تعاملهای روزانه به رفتارهای مختل بسیار زیاد درگیر هستند. مشاهده خانوادههای دارای كودكان ناآرام و پرخاشگر نشان داده كه اعضای خانوادههای این كودكان در مقایسه با خانوادههای كودكان بهنجار به احتمال زیاد خود آغازگر رفتارهای پرخاشگرانه بودهاند و به طور متقابل به آن پاسخ میدادهاند. بنابراین به نظر میرسد خانوادههای كودكان مبتلا به مشكلات رفتاری، محیط مساعدی برای یادگیری رفتارهای نابهنجار دارند. كودكان پرخاشگر به طور مكرر شاهد درگیری والدین هستند و به آنان امر و نهی زیاد میشود همچنین كودكان افسرده احتمالا والدین افسرده دارند.
افسردگی مادر، افسردگی كودك
عموما یكی از حیطههای سازگاری والدین در مورد آسیبشناسی روانی كودك كه به طور گسترده مورد بررسی قرار گرفته، افسردگی مادر است. كودكان مادران افسرده در مقایسه با كودكان مادران غیرافسرده، مشكلات هیجانی، جسمانی و رفتاری بیشتری دارند. به دلیل تاثیری كه رفتار پدر و مادر بركودكان دارد، محققان معتقدند كه كودكان باید توسط والدین لایق و باكفایتی تربیت شوند كه رفتارشان جهت صحیح پیدا كرده و اشتباهاتشان را بفهمند و انضباط را یاد بگیرند بدون اینكه تنبیه بدنی شوند یا از نظر روحی آسیب ببینند، والدینی كه چنین صلاحیتی ندارند «والدین ناسالم» هستند، والدین ناسالم معمولا خصوصیات اخلاقی مناسب ندارند و آنان گاهی آنقدر مشكلات دارند كه خود محتاج رسیدگی فرزندانشان هستند. با توجه به تاثیری كه این دسته از والدین (ناسالم) در زندگی فرزندانشان دارند در ذیل بیشتر به آن میپردازیم.
معمولا برخی از رایجترین والدین ناسالم به شرح زیر هستند:
والدین كنترلكننده: والدین كنترلكننده كه یكی از انواع والدین ناسالم هستند كه رفتار آنها با كودكان مثل این است كه آنان (كودكان) هیچ موقع كاری را نمیتوانند به درستی و كامل انجام دهند و احساس بیلیاقتی را در آنها پرورش میدهند. كارهای خود را بزرگ و مهم و كارهای فرزندانشان را بیارزش جلوه میدهند و از طریق كوچككردن آنها، خود كنترل امور را به دست میگیرند. از دیگر رفتارهای ناشایست والدین كنترلكننده این است كه یكی از بچهها را با بچه دیگر مقایسه میكنند، مدام آن یكی را به رخ این یكی میكشند و به او میفهمانند كه مورد مهر و محبت آنها نیست. اگر این بچه بخواهد عزیز آنها باشد، باید بیشتر تلاش كند و مثل دیگری شود. این امر باعث میشود كه بچه هر كاری را كه والدین از او میخواهند انجام دهد تا بتواند آنها را راضی و خشنود كند. در واقع وقتی اسیر والدین كنترلكننده هستیم، عكسالعمل ما به دو طریق خواهد بود؛ تسلیم یا سرپیچی و عصیان. در هر صورت از نظر روانی با آنها بیگانه شده و فاصله میگیریم.
والدین كمالگرا: والدین كمالگرا نیز انتظارات بیحد و غیرممكن از فرزندان خود دارند. كودكان این والدین باید كارها را كامل و بدون نقص انجام دهند وگرنه تحقیر یا تنبیه میشوند. این دسته از والدین خود نیز كارها را بسیار دقیق انجام میدهند. آنها فكر میكنند اگر فرزندانشان نیز اینچنین رفتار كنند، یك فامیل كامل خواهند بود. غافل از این كه بچهها باید اشتباه كنند تا خودشان زندگی را تجربه كرده و یاد بگیرند با هر اشتباهی دنیا به آخر نمیرسد. معمولا فرزندان خانوادههای كمالگرا یكی از این دو راه را انتخاب میكنند؛ گروه اول سعی میكنند بهترین باشند و توجه والدین را به خود جلب كنند. این گروه همیشه بیش از توانشان فعالیت میكنند و هیچ موقع كاری برایشان كامل و بینقص نیست و گروه دوم چون مطمئن هستند نمیتوانند كارها را عالی انجام دهند از اول شروع نمیكنند.
افراط و تفریط در آزادی دادن به كودك میتواند باعث مشكلات رفتاری وی شود، فرزندانی با آزادیهای بیحد و حصر معمولا افرادی بیبند و بار خواهند شد
والدین كمككننده: نوع دیگر والدین ناسالم «والدین كمككننده» هستند. در خانوادههایی با این مشخصه، پدر یا مادر شرایطی به وجود میآورند كه فرزندشان به آنها نیاز داشته باشد. والدینی كه این گونه فرزندشان را زیر نظر خود درمیآورند، مثل این است كه با فشارهای به اصطلاح محبتآمیز خود آنها را زیر منگنه قرار میدهند. این گونه والدین ناخواسته به فرزند عزیزشان كه دوست دارند مدام به او كمك كنند، ضربه وارد میسازند.
والدین با نقش رقیب: تعدادی از والدین ناسالم نقش رقیب را در مورد فرزندانشان اعمال میكنند. آنان برای
نشان دادن لیاقت خود، بیلیاقتی فرزندشان را به رخ او میكشند. برای مثال مادر وقتی دخترش به سن شكوفایی میرسد، ناراحت میشود چرا كه به جای مادر، دختر جلب توجه كرده و مادر احساس پیری میكند. معمولا والدین، سالم و طبیعی بزرگ شدن فرزندشان را با شادمانی استقبال میكنند، ولی این دسته از والدین در این مرحله احساس محرومیت، نگرانی و ترس دارند. آنان همیشه باید مطمئن باشند كه فرزندشان كاری را بهتر از آنها انجام نمیدهد. معمولا در خانوادههایی با والدین ناسالم، افراط و تفریط در شش معیار، نقش مهمی را در مشكلات رفتاری كودكان ایفا میكند:
پذیرفتنیا طرد كامل: اگر جو یا فضای كل خانواده، هر حركت و رفتار كودك را بهرغم درست یا نادرست بودن آن پذیرا باشد، كودك به احتمال زیاد دچار اختلالات رفتاری میگردد، زیرا تفاوت بین رفتارهای درست و نادرست را نمیآموزد و از دیگران نیز انتظار دارد كه همچون مادر و پدرش، هرگونه رفتار او را با گرمی و صمیمیت بپذیرند و چون چنین چیزی امكانپذیر نیست، مشكلات و درگیریهای اجتماعی او شروع میشود.
توجه یا بیتوجهی بیش از حد: افراط و تفریط در میزان توجه و مراقبت نسبت به اعمال و رفتار كودك میتواند موجبات اختلالات رفتاری وی باشد. برای مثال محافظت و مراقبت بیش از حد كودك هنگامی كه او میتواند وظایف و مسوولیتهایی را شخصا برعهده گیرد، سبب دشواریهای رفتاری كودك میشود. به این معنا كه او احتمالا متكی به دیگران بار میآید. همچنین بیتوجهی به رفتارهای كودك و غفلت از آنچه او انجام میدهد نیز میتواند زیربنای مشكلات رفتاری وی شود.
آزادی یا دیكتاتوری بیش از حد: افراط و تفریط در آزادی دادن به كودك میتواند باعث مشكلات رفتاری وی شود، فرزندانی با آزادیهای بیحد و حصر معمولا افرادی بیبند و بار خواهند شد. نقطه مقابل، خانوادهای كه در آن كودك هیچگونه آزادی و اختیاری متناسب با نقشاش ندارد و آنچه را خانواده دیكته میكند، باید بدون این كه به منطق آن آگاه باشد، بیچون و چرا بپذیرد و حق هیچگونه اظهارنظر، دخالت یا تصمیمگیری را ندارد چنین فردی با ویژگیهایی چون نارضایتی، درونگرایی و بیاعتمادی نسبت به دیگران پرورش مییابد.پرتوقعی یا بیتوقعی بیش از حد: داشتن انتظارات و توقعات نامتناسب با رشد و توان جسمی، ذهنی، عاطفی، اخلاقی، اجتماعی كودكان یا نداشتن هیچ گونه توقعی از آنان هنگامی كه باید توقع داشت، باعث اختلالات رفتاری آنان میشود.
والدینی كه از فرزندان خویش هیچگونه انتظار و توقعی هنگامی كه باید توقع داشته باشند، ندارند، پرورشدهندگان فرزندانی با مشكلات رفتاری و روانی هستند.تشویق كودك به كارهای نادرست یا خلاف: از دیگر معیارهای موثر در اختلالات رفتاری كودكان، تشویق آگاهانه یا ناآگاهانه فرزندان توسط والدین به انجام كارهای نادرست و غیراخلاقی است. برای مثال كودكی كه برای اولین بار مداد یا تراش یا وسیله كودكان دیگر را برمیدارد و این مساله با بیتوجهی یا تشویق غیرمستقیم خانواده روبهرو میشود، كمكم یاد میگیرد كه میتواند وسایل گرانتر و بزرگتر را نیز بردارد.
توجه بیش از حد مادر: نتایج پژوهشها نشان میدهد كه توجه افراطی مادر به كودك كه متناسب با سن و وضعیت رشد فرزند نباشد، باعث تضعیف اعتماد به نفس، نبود بلوغ عاطفی و نیز اضطراب در كودك میشود. در این راستا معمولا مادران به 2 دسته تقسیم میشوند: مادرانی كه بسیار لوسكننده هستند و به كوچكترین درخواست كودك خود پاسخ میدهند و لذا كودكان آنان هیچ گونه محرومیتی را تجربه نمیكنند و دسته دوم از مادران كه بسیار غالب و مسلط هستند. با توجه افراطی و كنترل شدید خود، كودك را از خودمختاری و اعتماد به نفس و اتكا به خود بیبهره میسازند. هر كدام از این مادران با دخالتها و مواظبتهای بیش از حد خود اجازه رشد و نمو طبیعی روانی را از كودكان خود سلب میكنند.
ناهنجاریهای ارتباطی
اصولا قوانین محدودكننده در خانوادهها، منجر به 4 اختلال عمده در ارتباط بین اعضای خانواده میشود. شما زمانی كه از بیان مستقیم منع شده باشید، ناگزیر به انكار، حذف، جایگزینی یا بیان ناهمساز جنبههای مختلف تجربههایتان روی میآورید.
ناهنجاریهای ارتباطی
انكار: در این روش افراد مایلند آنچه را كه از بیانش هراس دارند، انكار كنند. شما ممكن است، نیازها یا احساساتتان را صراحتا یا به طور ضمنی انكار كنید. انكار صریح با جملاتی نظیر: «برایم مهم نیست»، «هرچه تو بخواهی» و... نمود پیدا میكنند. انكار ضمنی را سختتر میتوان تشخیص داد، اما نشانههای آن معمولا بیاعتنایی، صحبت با لحنی یكنواخت، قوز كردن یا ارتباطی منفعلانه هستند و پیام این است «مهم نیست، من چیزی احساس نمیكنم.»
حذف: حذف به معنای جا انداختن بخشهایی از یك پیام است، بخصوص بخشهایی كه به طور مستقیم بیانكننده نیازها و تجربیات شما هستند. با استفاده از شیوه حذف، شما ناچارید همه چیز را به طور غیرمستقیم بیان كنید. در این روش در گفتهها به شخص، چیز، زمان یا مكان مشخصی اشاره نمیشود.
جایگزینی: احساسات را باید هرازچندگاه بروز داد كه با استفاده از شیوه جایگزینی میتوان این كار را به صورت ایمنتر یا در حضور شخص قابل اعتمادتر انجام داد. شیوه جایگزینی به شما این امكان را میدهد تا احساساتتان را به طور غیرمستقیم بیان كنید. به عنوان مثال اگر دعوا كردن با همسرتان از نظر شما مردود است، ممكن است بر سر وظایف پسرتان با او مرافعهای راه بیندازید.
بیانهای ناهمساز
ارتباط ناهمساز زمانی رخ میدهد كه پیام نهفته در حالت چهره، ژست، لحن و آهنگ صدایتان با آنچه میگویید همخوان نباشد، مثلا مادری به دخترش میگوید: «از این كه تا دیروقت بیرون ماندی ناراحت نیستم.» اما صدای او خشن و لرزان است و سریع صحبت میكند. در این نوع پیام كلمات با آنچه كه زبان اندامها و لحن صدا میگویند، تضاد آشكاری دارد.
همدستیها
همدستیهای خانوادگی به این دلیل شكل میگیرند كه به شما كمك میكنند تا احساسات و خواستههای ممنوعتان را بر زبان بیاورید. مثلا زمانی كه نوعی همدستی میان مادر و پسر شكل میگیرد، پدر احساس تنهایی بیشتری میكند چرا كه او نمیتواند خشم و رنجش خود را بروز بدهد و از هرگونه محبت و حمایت نیز بیبهره است. پدر كه احساس طردشدگی روزافزون میكند، ممكن است بكوشد تا به نوبه خود با دخترش همدستی كند و پنهانی تبانی میكنند تا در مشكلات خانوادگی از هم حمایت كنند.
منبع: جام جم آنلاین
نظر شما