سلامت نیوز:سعی میکنم با دیدگاه عواطف و احساسات به زندگی بنگرم تا با قدرت و ثروت. میشود خیلی ساده مهربانی ورزید ، بارها از دوستانم درانجمنهای شعر تقاضا کرده ام اگر وسایل اضافه دارند، بیاورند تا میان مستمندان تقسیم کنم. شاید اسباب بازیها، دوچرخه و وسایلی که گوشه انباری و خانههای مان خاک میخورند، آرزوهای یک کودک باشد. کرامات و ارزشهای انسانی زمانی تحقق مییابند که شعارها و حرفهای زیبا را به عمل برسانیم، کاش سعی میکردیم حرفهای زیبا و انسان دوستانه را فقط به گوشیهای موبایل و لایکهای مجازی محدود نکنیم
این مرد در شیراز، هر روز رزقش را با هموطنان خود تقسیم میکند تا از تعداد کودکانی که هرشب گرسنه سر بر بالین میگذارند کم شود.حالا هر روز فیشهای مهربانی با کودکان بیپناه گرسنه و نیازمندان منتظر برای یک وعده غذا با امید خود را به کافه دیوار میرسانند و چشمان شان وقتی در صف دریافت غذا میایستند از شادی و امید برق میزند.
سعید تاتینا، درباره فراخوان دیوار مهربانی که این روزها قصه عاشقی بر آن مشق میشود میگوید،کلاه از سر بردارند و به یکدیگر تعظیم کنند. روزگار سختی را گذراندم تا بزرگ شدم، سال 56 در شهر گز بلداجی، استان چهارمحال و بختیاری متولد شدم. از دوران کودکی کیف مدرسه و کفش هایم را به یاد دارم.کفش هایی که پر از خاک بودند و به عنوان کامیون برای بازی از آنها استفاده میکردم و کیفی که همیشه خالی از مداد رنگی بود. نخستین و بزرگ ترین خاطره تلخ زندگی ام به روز هفده مرداد سال 1370 باز میگردد، روزی که دست سرنوشت مادرم را از من گرفت و به جای اینکه من در آغوش مادر باشم، مادر در آغوش خاک آرام گرفت، روزی که با دو برادر و 4 خواهرم برای همیشه ، مادرم را به خاک سپردیم، روزی که همسن و سالانم به دنبال توپ و هدف و آینده خود میدویدند و من سردرگم این جمله که آیا قدرت امید بیشتر از قدرت گرسنگی و تنهایی خواهد بود یا نه و برای سرانجام نیافتن آخرین وداع میدویدم.
وی ادامه داد قصه از آنجا شروع شد که پدر دوباره ازدواج کرد.فقر و ترس از آینده همه دست به دست هم داد تا برای گذران زندگی و تحصیل مجبور به کارگری شوم. تنها 11 سال داشتم که تابستانها سر کار میرفتم تا با دستمزدی ناچیز برای رفتن به مدرسه آماده شوم.
روزها سپری میشد و طعم تلخ نداری مانع از این شد که روزگار به کامم شیرین شود . غروبها که از کار باز میگشتم وقتی از مقابل مغازه اغذیه فروشی عبور میکردم و ضعف وجودم را فرا گرفته بود، به ویترین مغازهها نگاه میکردم و با خود میگفتم «یعنی میشود صاحب مغازه بگوید بیا این ساندویچ برای تو باشد»، نداشتن مهر مادری باعث شده بود که همیشه به دنبال این باشم که کسی به من توجه کند، دوست داشتم کسی مرا ببیند و دست نوازشی به سرم بکشد.
هنوزهم با دیدن کودکی که دست مادرش را گرفته، نفسم بند میآید. روحیه شاعری که ارثیه مادرم بود باعث میشد تا دست به قلم شوم و دل نوشته هایم را بر کاغذ حک کنم، در روزهای کودکی، قلم و دفتر تنها همدم من بودند.هنوز هم مونس تنهاییها یم هستند.
پایانی برای شبهای نا امیدی
سعید تاتینا ادامه میدهد، دوران سربازی ام را در شیراز سپری کردم، پس از آن به زادگاهم بازگشتم و ازدواج کردم و دوباره به شیراز مهاجرت کردم. ثمره این ازدواج مجید و فرزاد و آرش است . عاشق نشدم و زندگیم را با عشق شروع نکردم چرا که در آن شرایط فقط به رهایی از تنهایی فکر میکردم، تنهایی که با من بزرگ شده بود ولی پس از ازدواج تمام دردها و تنهایی هایم پایان یافت و اکنون عاشق همسرم هستم، کسی که همیشه در تمام لحظهها کنارم است. صبوری او برایم قابل ستایش است.
مغازهای در کنار خانه مان اجاره کردیم و با کمک همسرم ساندویچی راهانداختیم. با همسر و فرزندانم شروع به کار کردیم. همیشه روزهای سخت گذشته ام را برای فرزندانم بازگو میکنم تا هیچ وقت یادم نرود و همیشه شکرگزار خداوند برای امروزم باشم. مغازه کوچک ما رونق دارد، در محله ما، افراد زیادی رفت و آمد میکنند، خانوارهایی را میشناسم که در ازدحام شهر بیترحم، روز را به شب میگذرانند تا تکه نانی به دست آورند و روزگار را با خود همراه کنند. بچههای کار که در میان بساط شان در کف خیابان ستاره آرزوهای شان را جستوجو میکنند و در روزگاری که کسی کمتر دل و دماغ باغبانی دارد، گلدان میفروشند.
گاهی خانمهای آبرومندی را میدیدم که از چهره شان معلوم بود گرسنه هستند، اما عزت نفس شان اجازه نمیداد درد گرسنگی را افشا کنند، کودکانی چشم تیلهای را میدیدم که از پشت شیشه داخل مغازه را نگاه میکنند، آنها کودکی من بودند، وقتی خود را جای آنها قرار میدادم باز از خود میپرسیدم، «یعنی میشود این مرد بگوید بیا این ساندویچ برای تو باشد.»
ماجرای دیوار عاشقی
مبدع طرح ساندویچ مهربانی میگوید، با خود گفتم نمیشود که خوشبختی لذت بردن از طعم پیتزا و ساندویچ فقط از آن پسرهای تو باشد مطمئن بودم همانطور که پسرانم پیتزا دوست دارند، این کودکان هم دوست دارند که طعم دلچسب پیتزا را در اوج گرسنگی تجربه کنند، این مسأله باعث شد روزانه سه تا پنج پیتزا و ساندویچ را برای این افراد بخصوص دختر بچهها که آسیب پذیر تر هستند، اختصاص دهم.
وی ادامه داد: از آنجا که هزینههای زندگی و اجاره مغازه بالا بود و نمیتوانستم تعداد بیشتری ساندویچ و پیتزا را به مشتریان نیازمند هدیه دهم، تصمیم گرفتم از مشتری هایم نیز در این امر خیر کمک بگیرم و با توجه به داستان کافه دیوار که مدتها پیش خوانده بودم، دیوار مهربانی را کنار مغازه ام افتتاح کردم.
اوایل تصور نمیکردیم، استقبال شود اما بتدریج از من پرسیده میشد که ماجرای این دیوار چیست، متوجه شدم همشهری هایم چقدر مهربان و خوش قلب هستند و دوست دارند عشق بورزند، اما شاید بسیاری از آنها راهش را نمیدانند یا درگیر روزمرگیها شدهاند. خیلیها در روز میآیند و میگویند یک ساندویچ برای خودم یکی هم برای دیوار مهربانی بپیچ، انگار با این کارشان میخواهند نسخه سلامتی فرزندان شان را هم بپیچند تا هیچ روزی دل شکسته شدن کودکی، گریبان فرزند شان را نگیرد، آنها معتقدند با شکم سیر راه درست را بهتر میتوان پیدا کرد تا با شکم گرسنه.
برخیها هم آمدند و از دیوار عکس گرفتند و بعدها متوجه شدم که در برخی مکانها بر دیواری به اسم مهربانی لباس آویزان کردند. مدتی گذشت و ماجرای دیوار مهربانی ما زمزمه مردم شد تا جایی که مسئولان چندین خیریه با من تماس گرفتند و از دیوار ما بازدید کردند. هدف من کمک بیقید و شرط و فرهنگسازی بود که به نظرم بیشترین نیاز امروز جامعه ما تلقی میشود.
بعدها متوجه شدم، تعداد ساندویچ هایی که برای نیازمندان از سوی مشتریها سفارش داده میشود، بیشتر از کسانی است که از روی دیوار فیش بر میدارند.
بسیاری از افرادی که فیش رایگان بر میدارند، در ساعات پر ازدحام و شلوغی کار به مغازه میآیند تا کسی متوجه حضور آنها نشود.
پسربچهای روزی از پیشخوان مغازه ام یک ساندویچ دزدید، او دزدی کرد چون گرسنه بود، کسی نبود دست نوازش بر سرش بکشد و نخستین نیاز زندگی اش را برایش برطرف کند. من آن روز متوجه او شدم ولی چیزی نگفتم ، امروز خوشحالم که او یکی از مشتریهای دیوار مهربانی است. او خوشحال است که دیده میشود. و دیگر مجبور نیست دزدی کند، چون افراد مهربان زیادی او را میبینند و به فکرش هستند.
زندگی کردن با فقر درد آور است و انسانها را به کارهایی مجبور میکند که هیچ وقت دوست ندارند انجام دهند ولی امید همیشه وجود دارد. عشق به زندگی و امید، با وجود مشکلات انسانها را سرپا نگه میدارد.
مرد مهربان با آرزوهای کودکی میگوید: همیشه سعی میکنم با دیدگاه عواطف و احساسات به زندگی بنگرم تا با قدرت و ثروت. میشود خیلی ساده مهربانی ورزید ، بارها از دوستانم درانجمنهای شعر تقاضا کرده ام اگر وسایل اضافه دارند، بیاورند تا میان مستمندان تقسیم کنم. شاید اسباب بازیها، دوچرخه و وسایلی که گوشه انباری و خانههای مان خاک میخورند، آرزوهای یک کودک باشد.
کرامات و ارزشهای انسانی زمانی تحقق مییابند که شعارها و حرفهای زیبا را به عمل برسانیم، کاش سعی میکردیم حرفهای زیبا و انسان دوستانه را فقط به گوشیهای موبایل و لایکهای مجازی محدود نکنیم.
امروز زندگی میکنم و سعی میکنم مهربان باشم و خود را موظف میدا نم تا آنجایی که میتوانم برای کمک به همنوعانم تلاش کنم. میشود به جای آنکه دستی را پس زد، دستی را گرفت و دستی به سریک فرد تنها کشید.
منبع:روزنامه ایران
نظر شما