سلامت نیوز:حسن، بچه دروازه غار است. 11 ساله. خوش قد و بالا. کشتیگیر. در منطقهشان مقام آورده و مقامهای بیشتر هم حتماً میآورد. معدلش هم خوب است. ممکن بود سر یکی از چهارراههای شهر، یک اسپری شیشهشوی دستش گرفته باشد و لابهلای ماشینها، هر روز بر بار خستگیاش اضافه کند؛ مثل صدها کودک دیگر که برای لقمهای نان، کودکیشان را پشت چراغهای قرمز میسوزانند و آیندهشان را سیاه میکنند.
به گزارش سلامت نیوز، ایران نوشت: اما حسن از آن روزها دور است؛ به همت کسانی که به این باور رسیدهاند که تا دست کودکان نیازمند را نگیریم، معضلی به نام کودک کار، همچنان گرهای کور باقی خواهد ماند. انجمن خیریه موعود ایرانیان از سال 83 با هدف کمک به تحصیل کودکان کار فعالیت اجتماعی خود را آغاز کرد. ابتدا با شناسایی کودکانی که ممکن بود به جهت نیاز مالی وارد چرخه کار شوند در مناطق جنوبی تهران مثل دروازه غار و میدان خراسان کار خود را آغاز کرد و در گام بعدی، به تربیت کودکان نیکوکار و تلاش برای تأسیس مدرسه نیکوکاری پرداخت. این مؤسسه خیریه در این سالها توانسته شرایط تحصیل بسیاری از کودکان کار را فراهم کند؛ کودکانی که بعضیهایشان حالا سر کلاسهای پزشکی و مهندسی دانشگاههای معتبر نشستهاند. جمشید مشایخی، محمد حسین لطیفی، محمد رضا طالقانی، مجید جلالی و نیما نکیسا از سفیران شناخته شده این مؤسسه هستند که در جهت اهداف آن تلاش میکنند. در راستای همفکری برای کمک بیشتر به فعالیتهای خیرخواهانه در جهت کمک به تحصیل کودکان کار و همچنین تربیت کودکان نیکوکار، میزگردی در روزنامه ایران با حضور اعضای این مؤسسه، اعظم حاجی یوسفی، مؤسس و مدیر مؤسسه و جمعی از کودکان نیکوکار، همچنین محمدرضا طالقانی، رئیس اسبق فدراسیون کشتی و مجید جلالی، سرمربی تیم پیکان تهران که از سفیران مؤسسه هستند برگزار شد که شرح آن را در ادامه میخوانید.
اعظم حاج یوسفی، درباره عملکرد مؤسسه اینگونه توضیح میدهد:«در مورد بچههای بیسرپرست و بدسرپرست، یک نکته وجود دارد و آن این است که بعضی از بچهها که بدسرپرست هستند به مراتب شرایط بدتری دارند. دیده شده که پدر و مادر معتاد یا بیمار است. ما دختر 14 سالهای را شناسایی کردیم که بسیار هم زیبا بود و پدرش عقب مانده ذهنی بود. این بچه واقعاً داشت راهی خیابان میشد اما از او حمایت شد و امروز این خانم یک پزشک شده و در یکی از مناطق محروم به مردم نیازمند خدمت میکند. خیلی از این بچهها حتی به خاطر نداشتن لوازمالتحریر از تحصیل بازمانده بودند. زنی که خانه یا تخصصی ندارد با چندتا بچه یتیم مجبور است بچهها را سر کار بفرستد. ما با آنها صحبت کردیم و گفتیم به شرط اینکه بگذارید بچههایتان درس بخوانند ما هزینه زندگیتان را تأمین میکنیم.
هر ماه سرکشی میکردیم. مدارک تحصیل بچه و کارنامهاش را میدیدیم. سیاست ما پیشگیری است. ما از آن سالها تعداد زیادی پذیرفتهشدگان رشتههای پزشکی و مهندسی داریم. بچههایی داریم که در تیزهوشان درس میخوانند. امسال مدال المپیاد داشتیم. ولی اگر این بچهها رها میشدند معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظارشان است. این بهدلیل بیمسئولیتی همه ماست. همیشه فقط نباید انگشت اتهام به سمت دولتمردان باشد. ما خودمان چقدر مسئولیتپذیر هستیم و چقدر بچههایمان را مسئولیتپذیر بار میآوریم. همه جور آموزشی به بچههایمان میدهیم اما غافل از اینکه بچهمان حتی اگر دانشمند هم باشد اما نوعدوست نباشد، مشکل خواهد داشت. در گام دوم مؤسسه وارد این موضوع شد. یعنی آمدیم برای نخستین بار آموزش و ترویج فرهنگ نیکوکاری را به دوران کودکی ببریم. این بچهها نیازمند نیستند اما با آسیبها آشنا نیستند.»
مجید جلالی هم در اینباره میگوید: «این موضوع یعنی بحث کودکان کار و آسیبهای ناشی از آن، آنقدر عمیق است و در جامعه با صحبت و پیشنهاد حل نمیشود و کار کلانتری با حمایت دولتمردان طلب میکند. هر انجمن مگر چند نفر را میتواند پوشش دهد اما در بیشتر چهارراهها پدیده کودکان کار را میبینیم. در 15 سال گذشته من سالی یک بار بشاگرد میروم. آنجا یکی از محرومترین و کم برخوردارترین نقاط ایران است. کم کم دارم پیشرفت را میبینم. کمیته امداد یکسری اقدامات عملی کرده که خیلی هم تأثیرگذار بوده.
بشاگرد منطقه وسیع و پراکندهای است که ساخت مدرسه و کشیدن آب و برق برایشان خیلی سخت است. یکسری مدارس شبانهروزی در 5منطقه بشاگرد دایر کردهاند که بچهها را شنبه صبح مینیبوس از دشتها و کپرها جمع میکند و میبرد مدرسه و پنجشنبه ظهر به پدر و مادرشان میرساند. امکانات متوسط است اما شکل تربیتیشان فوقالعاده است. حالا بعد از 10، 12 سال بچههایی را داریم آنجا که دانشگاهی شدهاند در حالی که پدر و مادرشان شرایط خوبی نداشتند. نباید اینطور باشد که صرفاً بنشینیم و ازمؤسسات خیریه انتظار داشته باشیم. اگر اینجا شهرداری برای بچههای کار یا بدسرپرست یک مدرسه شبانهروزی در هر منطقه تهران تأسیس کند، میتواند تا حد زیادی راهگشا باشد.»
محمدرضا طالقانی تأکید دارد که رسانهها میتوانند نقش زیادی در جذب خیرخواهان برای کمک به چنین فعالیتهایی بکنند. او میگوید: «برای چنین کاری تا حالا هم دیر شده و کم کم ناامید میشوم. من بیشتر شبها مراسم مختلف میروم و این بچهها را که میبینم مدتی ذهنم مشغول میشود. هرچه بیشتر روی این کار تبلیغ شود، اثرش زیاد است. باید رسانههایی که بیشتر بُرد دارند، روی قضیه کار کنند. الان ظواهر کار دارد دیده میشود. اینقدر این مسأله فراگیر شده که هرچه کار بشود، باز هم کم است. نامهای بهدستم رسید که دختر 16 سالهای میخواهد از خانهشان فرار کند. با این دختر کلی حرف زدم و از این کار پشیمانش کردم. باید کاری کنیم که مردم از لحاظ عاطفی مسئولیت بپذیرند و کمک کنند. این وظیفه رسانههاست. مردم ما خیلی نوعدوست هستند.»
مشکلات زیادی در رابطه با کودکان کار داریم. خانوادههای قشر مرفه و متوسط گاهی میگویند ما یک کمکی میکنیم اما بچه خودشان را دور از این قضیه نگه میدارند. لزومی نمیبینند به بچه یاد بدهند چطور به دیگران کمک کنند. چطور شما خانوادهها را مجاب کردید که اجازه دهند بچههایشان در کلاسهای نیکوکاری شرکت کنند؟
حاج یوسفی در پاسخ به این سؤال میگوید: «فرهنگسازی خیلی مهم است. ما آنقدر درگیر روزمرگی شدیم که از فرهنگسازی غافل شدیم. خانوادهها فکر میکنند اگر بچهشان را در انواع و اقسام کلاسهای آموزشی ثبتنام کنند، این برای بچه کافی است. در صورتی که غافل هستند از اینکه بچه ما وقتی سلامت میماند که وقتی وارد جامعه شد، جامعه هم سالم باشد. خانواده هرچقدر به بچه بپردازد بهرحال بچه وارد جامعهای میشود که آسیبها در آن وجود دارد. خانواده برای حمایت از بچه خودش هم که شده باید کاری کند. باید بحث مسئولیتپذیری را فرهنگسازی کنیم و در کنار تمام آموزشهایی که میدهیم، نوعدوستی را هم به کودکانمان بیاموزیم. آیا در مدارسمان زنگی به نام زنگ نیکوکاری داریم؟ آیا زمینههایی را برای افزایش مهارتهای نیکوکاری داریم؟
ما الان بچههایی را داریم که هرچه میخواهند دارند، غافل از اینکه بچههایی هستند که با دست خالی و بیهیچ امکانات دارند زندگی میکنند. ما بچهای را داشتیم به اسم حسن در دروازه غار که حتی یک کفش نداشت و با این حال در کشتی در منطقه مقام آورد.
ما با بچهها در کلاس جمع میشویم و در قالب بازی این کار را میکنیم. اینقدر این حس برایشان جذاب است که بازیهای رایانهای را کنار گذاشتهاند. ما در کلاس به بچهها گفتیم که بچههایی هستند که امکانات شما را ندارند. پدر و مادر ندارند. بچهها هیأت مدیره تشکیل دادند و کار گروهی را یاد گرفتند. بچهها یک روز برنامهریزی و حسن را سورپرایز کردند. بچهای که آرزوی دوبنده کشتی و کفش کتانی داشت. حسن را آوردیم در کلاس نیکوکاری و با دوستان جدیدش آشنا شد. بچهها پولهایشان را جمع کردند و برای حسن دوبنده خریدند. از خودشان بپرسید این کار چقدر بهشان لذت داد.»
«طاها» یکی از همین بچههایی است که به کودکان همسن و سالش کمک میکند، او درباره کمک به حسن میگوید:«آن موقع که حسن آمد خیلی خوشحال شد که سورپرایزش کردیم. او یک سال از من کوچکتر اما یک سر و گردن از من بلندتر است چون کشتیگیر است. وقتی با بچهها دست داد، دست همه درد گرفت. نمیدانست میخواهیم برایش دوبنده بگیریم. مامان حسن هم خیلی خوشحال شد وقتی فهمید برایش دوبنده و کفش خریدهایم.»
میگویند هزینهای که آموزش و پرورش برای تحصیل یک دانشآموز میکند، 17 میلیون است اما وقتی کسی به زندان میافتد، هزینهاش 40 میلیون است. دولت خوب است به این بچهها یارانه تحصیل بدهد.
این را حاج یوسفی میگوید و ادامه میدهد:«بحث دیگر سلب حضانت است. بعضی از این بچهها خانوادههایی دارند که گاهی از نداشتن بدتر است. مثلاً ما دوتا بچه داشتیم که پدر و مادرشان هردو معتاد بودند. دو سال زندان افتادند و بچهها پیش مادربزرگ بودند که ناتوان بود و ما به بچهها کمک میکردیم. بعد از اینکه پدر و مادرشان از زندان درآمدند، دوباره بچهها را مجبور میکردند که مواد جابهجا کنند.»
امیرعلی و پرستش، دو نفر از کودکان نیکوکار هستند که نقش کودکان کار را برای ساخت تیزری بازی کردهاند. آنها از تجربیاتشان در نقش کودک کار میگویند.
پرستش درباره حسی که یک روز آن را تجربه کرده، میگوید: «من آن موقع که این کار را کردم، خیلی دلم برای بچههایی که سر چارراه دستمال و چسب زخم میفروختند، سوخت. فهمیدم آنها چقدر زحمت میکشند. بعضی مردم خیلی با بداخلاقی با بچهها برخورد میکنند. میگویند بروید آن طرف. اینجا نباشید. این باعث شد بیشتر فکر کنم که به این بچهها کمک کنم.»
امیرعلی هم از تجربهاش میگوید: «نقش من این بود که با اسپری شیشه ماشینها را پاک کنم. نقش خیلی سختی بود. چند تا از بچههای کار هم آنجا بودند. منتظر بودم چراغ سبز شود و همش نگران بودم. آن موقع برای خودم خوشحال شدم که بچه کار نیستم ولی برای آنها ناراحت شدم. تصمیم گرفتم پولهایم را جمع کنم و به آنها کمک کنم.»
مادر دو نفر از بچهها که در جمع حضور دارند، از تجربه حضور فرزندانشان در جمع کودکان نیکوکار میگویند.
مادر طاها عنوان میکند: «طاها از این کار خیلی خوشحال بود. دوست داشت در کلاسهای مؤسسه خیریه شرکت کند. فرم را پر کردیم و خیلی خوشحال شدم از اینکه بچهام وقتش را بیهوده تلف نمیکند. طاها بزرگ شد. دوست دارم پسرم این مسیر را ادامه دهد.»
مادر پرستش هم میگوید: «ما بچهها را جوری تربیت کردهایم که بتوانیم لقمه خودمان را با کسانی که نیازمند هستند تقسیم کنیم. پدرش همیشه خوراکی زیاد میخرد و توی ماشین داریم و به بچههای کار میدهیم. برای بازی کردن نقش کودک کار اول کمی مردد بود بعد که یکی دو تا دستمال فروخت راه افتاد.» این را با خنده میگوید و ادامه میدهد:«چند ساعتی که پرستش در نقش کودک کار بود چیزهای خوبی یاد گرفت. اخلاقش فرق کرد. مثلاً گفت وسایل مدرسه پارسالم را استفاده میکنم و وسیله جدید نمیخرم.»
از اعضای این انجمن میپرسیم آیا پیوستن افراد مشهور از جمله بازیگران و ورزشکاران، چه تأثیری در جذب مردم برای انجام فعالیتهای خیرخواهانه دارد؟ آیا سلبریتیها این کار را وظیفه اجتماعی خود میدانند؟
طالقانی در پاسخ به این سؤال میگوید: «اینکه چهرهها خصوصاً هنرمندان و ورزشکاران در اینگونه امور وارد شوند در جذب مردم بسیار مؤثر است. باید از چهرههایی استفاده شود که بین مردم وجهه مثبتی دارند. چهرهها خودشان منتظر این کارها هستند. آقای مشایخی را از بیمارستان آوردند مؤسسه خیریه، چون دوست دارد این کار را. همه هنرمندان و ورزشکاران ما همینطور هستند. مردم هم همین هستند.
باید کار کارشناسی شود. مردم باید همه جا ببینند که این افراد مثل خانم حاج یوسفی هستند و میتوانند با همراهی آنها کار خیر انجام دهند. 45 سال پیش وقتی عکس از تختی سر نماز در روزنامهها منتشر کردند، مردم همگی گفتند تختی متدین است و گرایش پیدا کردند به سمت دیانت.
الان اگر کسی را در حال عبادت نشان بدهند، مردم فکر میکنند ریاکارست. جاها عوض شده در این دوره. تشخیص سره از ناسره سخت است. زمانی بود که در کتابهای ما از فداکاری میگفتند. الان در کتابها کمتر این مسائل به چشم میخورد.»
جلالی هم در این باره اینطور اظهارنظر میکند: «در این زمینه میشود دو بخش را در نظر گرفت. یک بخش مردمی هستند که ذاتاً کمک کردن را دوست دارند.
یک سری هم هستند که آنها هم دوست دارند اما نسبت به این مسأله کم توجه هستند. برای این دسته باید انگیزه ایجاد کرد. مثلاً ورزشکاران همهشان دوست دارند کمک کنند اما به خاطر فشارهایی که وجود دارد از جمله تمرینهای سخت و غیره، یادشان میرود کمک کنند. برای آنها باید انگیزه ایجاد کرد.
یک فوتبالیست هر سال که بخواهد قرارداد ببندد، فدراسیون از او تسویه مالیاتی میگیرد. اگر قراردادش 400 میلیون است، 100 میلیونش را باید مالیات بدهد. اینجا دولت میتواند انگیزه ایجاد کند. مثلاً بگوید اگر بروید در مناطق محروم کارهای عامالمنفعه بکنید، مثلاً مدرسه و درمانگاه بسازید، آن را جزو مالیاتتان میپذیریم. اینجوری میتواند سوق دهد به این سمت. در دنیا هم همینطور است. ورزشکاران و هنرپیشهها از سهم مالیاتیشان این کار را میکنند. هم لذتش را میبرند و هم مالیاتشان را پرداخت میکنند.»
امروزه در دنیا میگویند اساس توسعه، توسعه انسانی است و سرمایههای یک کشور چیزی جز انسانها نیستند. کودکانی که در روند رشدشان درگیر فعالیتهای اجتماعی نوعدوستانه و خیرخواهانه میشوند در آینده افراد مفیدتری برای جامعه خواهند بود. اینجاست که جای خالی مدرسه نیکوکاری احساس میشود؛ مدرسهای که بچهها بتوانند در قالب اردوهای تربیتی در آن شرکت کنند و با مفاهیم نیکوکاری آشنا شوند؛ راهی روشن به سوی آینده.
نظر شما