دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۲۴
کد خبر: 388391

در روزهای جنگ تحمیلی، پادگان شهیدتجلایی تبریز یکی از مکان‌هایی بود که مورد حمله هوایی دشمن قرار گرفت. صبح 31خردادماه، پهپادهای اسرائیلی به پادگان حمله کردند و صدای انفجار فضا را پر کرد.

ماجرای شهادت سرباز 20 ساله در جنگ اسرائیل

به گزارش سلامت نیوز به نقل از همشهری، یک ‌ماه از حادثه‌ هولناکی که باعث شهادت سرباز جوان شد، می‌گذرد. او در حمله اسرائیل به کشورمان، برای دفاع از این سرزمین جان خود را فدا کرد و حالا مادرش برای نخستین‌بار از جزئیات حادثه می‌گوید.
 در روزهای جنگ تحمیلی، پادگان شهیدتجلایی تبریز یکی از مکان‌هایی بود که مورد حمله هوایی دشمن قرار گرفت. صبح 31خردادماه، پهپادهای اسرائیلی به پادگان حمله کردند و صدای انفجار فضا را پر کرد.


محمدحسین عابدی‌آذر 20ساله، یکی از سربازان و آشپز پادگان بود. آن روز مثل همیشه صبحانه سربازان را تقسیم کرده و بعد از آن با چند نفر از سربازان دیگر به محوطه پادگان رفته بود که حمله پهپادی آغاز شد. پهپادهای اسرائیل که وارد فضای پادگان شدند، ماموریت بزدلانه‌ای را
 رقم زدند.



شلیک به پهپاد


مادر محمدحسین می‌گوید: آنطور که دوستان پسرم برایم تعریف کردند، آن روز حدود 10پهپاد به پادگان حمله کردند. 2نفر از فرماندهان به‌تازگی وارد پادگان شده بودند که یکی از پهپادها به‌ خودرویی که این دو نفر سوار آن بودند، اصابت کرد  و این دو فرمانده به شهادت رسیدند.‌

او ادامه می‌دهد: پسرم با دیدن این صحنه دوان دوان خودش را به فرماندهان رساند و همان موقع بود که متوجه پهپادی بالای سرش شد. این پهپاد قصد داشت به پادگان آسیب برساند که پسرم سلاح یکی از فرماندهان را برداشت و به طرف پهپاد 
شلیک کرد.


در لحظه‌ای که محمدحسین شروع به شلیک کرد، پهپاد آنقدر به او نزدیک شده بود که درست مقابل سرباز جوان منفجر شد و ترکش‌های آن به محمدحسین اصابت کرد.


مادرش می‌گوید: یکی از دوستانش که همراه او به‌سوی فرماندهانشان می‌دوید به من گفت که محمدحسین با فریاد مرا برگرداند و به من گفت که تو نیا و به عقب برگرد، اما خودش برای کمک به فرماندهان جلو رفت و هر چند موفق به انهدام پهپاد اسرائیلی شد، اما خودش به شهادت رسید و در این حادثه دوست او نیز مجروح شد.



آخرین دیدار 


مادر محمدحسین ادامه می‌دهد: پسرم ۲۵اردیبهشت سال 84در شهر سراب به دنیا آمد و 2تیر 1404نیز در گلزار شهدای روستای آبرس سراب به خاک سپرده شد.هنوز جنگ شروع نشده بود که او به مرخصی آمد. 2روز بعد از جنگ هم مرخصی‌اش  تمام شد و سراب را به مقصد تبریز ترک کرد.

هرچه من و پدرش به او گفتیم که در این شرایط برنگرد، او قبول نکرد. محمدحسین پسر نترسی بود. به من گفت که در این روزها ما باید از کشور دفاع کنیم و نباید در خانه پنهان شویم و با گفتن این جملات به پادگان بازگشت.وی ادامه می‌دهد: من روزی      3– 2بار با پسرم تلفنی صحبت می‌کردم و حالش را می‌پرسیدم. یک روز قبل از شهادتش با من تماس گرفت و گفت که یکی از دوستانش در حمله دشمن شهید شده است و پشت تلفن خیلی گریه کرد. ساعت‌11همان شب با او تماس گرفتم و می‌گفت که نگران ماست؛ او اصلا نگران خودش نبود. ساعت 7:30صبح روز حادثه که شنیدم به تبریز حمله شده، به محمدحسین زنگ زدم، اما او جواب نداد. ظهر بود که شوهرم و پسر دیگرم که به‌دنبال محمدحسین به تبریز رفته بودند، خبر شهادتش را به من دادند و می‌دانم که حال پسرم خوب و روحش در آرامش کامل است؛ چون جانش را فدای میهنش کرده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha