به گزارش سلامت نیوز به نقل از اعتماد، «چون بخش امنیتی جنگ 12 روزه خیلی پررنگ بود، متاسفانه امکان حضور کارشناسان سلامت روان خیلی میسر نشد. ما در بحرانها معمولا خانوادهها و کودکان را تحت پیگیری قرار میدهیم و تا 6 ماه بعد هم این پیگیری و خدمترسانی ادامه دارد ولی در این حادثه، به دلایل امنیتی که در جای خودش قابل بحث است، حتی ارتباط مستقیم کارشناسان سلامت روان با حادثهدیدگان سخت بود.»
این جملههای یک روانپزشک است؛ روانپزشکی که یک ماه بعد از پایان جنگ 12 روزه، مهمان یک برنامه تلویزیونی با موضوع «بررسی پیامدهای روانی و اجتماعی بحران» است و از امنیتی شدن مداخلات سلامت روان برای آسیبدیدگان جنگ 12 روزه انتقاد میکند.
سهشنبه 7 مرداد 35 روز بعد از پایان جنگ 12 روزه؛ خیابان پاسداران
از دو ساختمان نبش کوچه بوستان نهم چیزی باقی نمانده. تا پیش از 23 خرداد امسال، این دو ساختمان، خانههای ویلایی زیبایی بود با نمای آجر سرخ کهنه و حیاط بزرگ و معماری اروپایی. بامداد سوم تیر، حدود دو ساعت قبل از اعلام آتشبس، موشکهای اسراییل، این خانههای ویلایی را هدف گرفت و حالا، فقط آواری سرد و سوخته است که دیگر تماشایی هم نیست. مردی از اهالی کوچه بوستان نهم میگوید که هر دو خانه را، نهادهای نظامی خریده بودند و با تعمیرات، به یک واحد نیمه مسکونی تبدیلش کرده بودند. مرد طبق شنیدههایش میگوید که در حمله اسراییل این ساختمان سه کشته داشت؛ سرایدار و همسرش و مهندس جوانی که در زمان حمله موشکی در این خانه ساکن بوده. مرد وقتی حرف میزند، گوشه لبش پرش دارد انگار که یک نخ به گوشه لبش دوخته باشند و به فاصله هر دو یا سه ثانیه، نخ به سمت بالا کشیده شود.
مرد میگوید بعد از موشکباران شب آخر و به دلیل صدای مهیب انفجار، دچار تیک عصبی شده. خانه مرد، در ضلع جنوبی بوستان نهم و سه پلاک دورتر از آوار ویلاهاست و میگوید که غیر از غبار متعفنی که بلافاصله بعد از انفجار تمام فضای خانه را پر کرد و نفسش را به شماره انداخت، خانهاش دچار آسیبی نشده است. بیشترین آسیب را ساکنان آپارتمانهای همسایه و روبروی ساختمان ویلایی دیدهاند. هم خانه و وسایل زندگیشان از بین رفته و هم دچار مشکلات عصبی و روانی جدی شدهاند. آپارتمانی که تا قبل از جنگ، دیوار به دیوار ویلاها بود، یک ساختمان 6 طبقه است که نه دیواری برایش مانده و نه پنجرهای. شده مثل ساختمانی نیمهکاره. سرایدار خانه روبروی ویلاها میگوید تمام ساکنان این ساختمان 6 طبقه را بردهاند به یکی از هتلهای اسکان جنگزدهها.
اول: خانم «ب»
خانم «ب» یکی از ساکنان همین ساختمان 6 طبقه است؛ یک زن 60 ساله، کارمند و خیلی خسته که فعلا تنها چیزی که میخواهد، این است که برای ساعتها و روزها بخوابد و حداقل در خواب و بیهوشی، یادش برود که هرچه در روزها و هفتههای قبل به سرش آمده، واقعیت داشته. خانم «ب» لابهلای هر چند سوالی که میپرسم و هر چند جوابی که میگوید، سکوتهای طولانی دارد؛ سکوتی که با گریه میشکند و کلمات، لابهلای اشکها به زبانش میآید. خانم «ب» و خانوادهاش، در طول جنگ 12 روزه حتی یک خراش هم برنداشتند اما بامداد سوم تیر و کمتر از دو ساعت پیش از آتشبس، ماحصل زندگی 40 سالهشان زیر آوار جنگ دفن شد.
چقدر از وسایل شما تخریب شده؟ خسارت مالی براتون چقدر بوده؟
«فقط چند تیکه از لباسامون سالم مونده بود و چند تا پتو. هیچی باقی نموند. همه چیز خراب شد. هیچی نداریم... من تمام اون 11 شب رو توی خونه موندم. هر شب میرفتم روی پشتبوم و از حملات و پدافند فیلم و عکس میگرفتم ولی اون شب به مدت چند ساعت از خونه بیرون رفتم. بعد از حمله موشکی، به من تلفن زدن و نیم ساعت بعد خودم رو رسوندم. وقتی جلوی خونهام رسیدم، اصلا باورم نمیشد چنین اتفاقی برای زندگیم افتاده باشه. شنیده بودم جنگ چطور زندگی آدما رو نابود میکنه ولی باورم نمیشد که برای خودم هم اتفاق بیفته. دسترنج تمام عمرم زیر آوار مونده بود. مشاهده این وضع منو داغون کرد. قدرت حرف زدن رو از دست دادم. روحیهام رو باختم. طول کشید تا به حال عادی برگردم.»
خانم «ب» در این روزها خودش را با این باور تسکین داد که بعد از بامداد سوم تیر، مرده و حالا در دنیایی دیگر است و آدم مرده هم که نیازی به یخچال و مبل و ماشین ظرفشویی ندارد.
«اون چه به سر من و امثال من اومد، خیلی فراتر از آسیبه. اصلا آسیب به چه معناست؟ آسیب یعنی یک خسارت جانی یا مالی جزیی. ما تخریب شدیم. ما همه چیز رو از دست دادیم. ما از بین رفتیم. گودالی که بعد از حمله موشکی کنار خونه من درست شد، حالا با ضایعات اسباب و لوازم زندگی ما پر شده. اون ضایعات، زندگی چندین سالهمون بود. خونه من پر بود با یادگارهای مادر و پدرم. من تمام این سالها رو با نگاه کردن به این یادگارها زندگی کردم. حالا تمام اون یادگارها از بین رفته.»
خانم «ب» میگوید که در این روزها، در ساعات کوتاهی که به سالن عمومی هتل محل اقامتش میآمده، مسوولان هتل به او گفتهاند اگر مایل باشد، میتواند با روانشناس یا مشاوری که برای خدمات روانشناسی به جنگزدگان میآید، صحبت کند ولی خانم «ب» دلش نمیخواهد با کسی حرف بزند و حتی دلش نمیخواهد کسی را ببیند. خانم «ب» قبل از جنگ برای خودش برنامهریزی کرد که تابستان امسال، برود و چند روزی در استانهای گیلان و مازندران بچرخد و نگاهش را با زیباییهای طبیعت پر کند و به تهران برگردد. حالا، کمتر از 40 روز تا پایان تابستان مانده و حدود یک ماه است که تمام ساعات صبح تا غروبش، در رفت و برگشت به شهرداری و ستاد بازسازی ناحیه و بالا و پایین رفتن از پلههای هتل و یک روزمرگی فرساینده با چاشنی از دست رفتنهای بیشمار سپری میشود. لابهلای این هدر رفتن لحظهها، گاهی هم یک ماشین میگیرد به مقصد خانهاش، ماشین جلوی ساختمان 6 طبقه ترمز میکند، خانم «ب» از پنجره ماشین به خانهاش نگاه میکند، اشک میریزد، ماشین بعد از یک ربع، راه میافتد، میراند به سمت هتلی در شرق تهران...
دوم: مهتاب:
ساختمان روبروی آوار ویلاهای کوچه بوستان نهم هم خسارت دیده. شیشه تمام واحدهای شمالی این ساختمان، شکسته و قاب پنجرهها کنده شده و کارگران مشغول کوبیدن پتک به دیوارهای ترک خورده ضلع شمالیاند. برای ورود به این ساختمان باید از روی آوار دیوارهای فروریخته گذشت. برق ساختمان قطع است و ساکنان ساختمان، هر روز و در ساعات روشنی هوا میآیند که به کار نقاش و گچکار و بنا نظارت کنند و حوالی عصر برمیگردند خانه دوست و اقوامشان. ساکن طبقه دوم این ساختمان، یک خانواده 4 نفرهاند؛ مادر و پدر و دو فرزندشان، مهتاب 12 ساله و پدرام 8 ساله. این خانواده، از دومین روز جنگ، 4 کولهپشتی با وسایل ضروری و شخصی آماده کردند و مادر خانواده، رختخوابها را کف زمین نزدیک به ورودی خانه و کنار دیوارهای بدون شیشه و پنجره پهن کرد. این خانواده 11 شب، تقریبا آرام خوابیدند تا آن بامداد آخر؛ همان شبی که خانههای ویلایی نبش بوستان نهم با موشک اسراییل منهدم شد.
«ساعت 2.5 صبح بود. بیدار بودم. اول صدای سوت بود و بعد، صدای جنگندهها رو شنیدم. با اولین انفجار، شیشهها خرد شد. همه جا پر از دود و بوی باروت و غبار سیاه شد. چشممون چیزی نمیدید. گلومون میسوخت. بچهها گریه میکردن. یه بالش روی صورت دخترم گذاشتم که اگه شیشهای شکست، خردههاش به صورتش نپاشه. شوهرم هم روی گوشهای پسرم رو گرفت که لرزههای انفجار رو نشنوه. با انفجار دوم از جا پریدیم. کولههامون رو برداشتیم و به سمت در دویدیم. فقط دعا کردم پلهها خراب نشده باشه که بتونیم به خیابون برسیم. از پلهها که پایین میرفتیم، شیشهها و خرده سنگ از سقف و راهپلهها میریخت زمین. بوی نشت گاز کل کوچه رو پر کرده بود. تمام ترسمون این بود که الان با یه کبریت، تمام کوچه منفجر میشه.»
در اغلب واحدهای این ساختمان، دریچههای کولرها از جا کنده شده، یخچال، با ترکشهای انفجار، سوراخ شده، وسایل برقی سوخته، تمام شیشهها شکسته، تمام کاشیهای آشپزخانه ریخته و شکسته، کابینتهای آشپزخانه نشست کرده، دیوارهای مشرف به ویلاهای موشک خورده ترک برداشته، چارچوب درها از جا درآمده. مادر خانواده میگوید از روز چهارم تیر تا حالا، فقط افرادی برای بازدید خانه آمدهاند و به خرابیهای ساختمان نگاه کردهاند و چیزهایی در کاغذهایشان نوشتهاند و گفتهاند حداکثر کمک دولت، پرداخت هزینه خرید و نصب شیشههاست. این ساختمان حدود 200 متر با ویلاهای موشک خورده فاصله دارد و مادر خانواده میگوید از روز چهارم تیر حتی یک روانشناس به این ساختمان مراجعه نکرده که از حال ناخوش ساکنان گزارشی بگیرد. موهای پشت سر مهتاب، به اندازه ته استکان ریخته و پوست لخت پشت سرش را زیر انبوه موهای بلندش پنهان کرده است. از چهارم تیرماه، مادر خانواده، شبها با درد قلبی میخوابد و در طول روز، 5 قرص آرامبخش میخورد و مهتاب و پدرام، حتی یک ثانیه از مادر و پدر جدا نمیشوند. تمام ساکنان این ساختمان مستاجرند و مادر مهتاب از هزینههای نوسازی خانهشان اطلاعی ندارد ولی کارگری که مشغول پتک زدن به دیوار اتاقهای شمالی بود، گفت که روزی 850 هزار تومان مزد میگیرد و دو نفر نقاش که در یکی از واحدها مشغول بتونهکاری و ترکگیری بودند، گفتند هزینه نقاشی هر واحد، 50 میلیون تومان است.
سوم؛ شیما:
خانه پلاک 20 کوچه آبشوری، بامداد 23 خرداد و بین ساعت 3 و 4 صبح با موشک منفجر شد و ساختمان 5 طبقه، مثل کاغذ خوابید کف زمین. غیر از ساکنان پلاک 20، ساختمانهای دو طرفش هم در این حمله کشته داشت؛ یک دختر و مادر و پدر در ساختمان غربی و یک سرباز وظیفه و یک کودک در ساختمان شرقی. حالا غیر از پلاک 20 که فقط آواری از خرده سنگ است، ساختمانهای دو طرفش هم خالی از سکنه است. از بالای آوار پلاک 20 ساختمانهای کوچه پایینی معلوم است و دیوار ضلع شمالی بعضی واحدهای ساختمان روبروی پلاک 20 ریخته است. این ساختمان هم خالی از سکنه شده است. خانم «ه» ساکن یکی از طبقات همین ساختمان کوچه پایینی است که برای برداشتن چند تکه لباس آمده و میگوید که از هفته قبل، بعد از آنکه صاحبخانه، بخشی از پول ودیعهشان را پس داده، 4 خیابان پایینتر، خانهای اجاره کردهاند و حالا هر روز میآید و لابهلای وسایل خراب و شکسته و سوخته میگردد تا ببیند اگر چیزی قابل استفاده باقی مانده، بستهبندی کند و به خانه جدید ببرند. خانم «ه» از همان شب دوم شروع جنگ تا همین حالا، هر شب با کابوس حمله از خواب میپرد؛ مثل دختر 4 سالهاش؛ شیما که از شب دوم جنگ، بین ساعت 3 و نیم تا 4 و نیم صبح، بیدار میشود و به گریه میافتد.
«تمام پنجره ها با قابش از جا در اومد و وسط خونه افتاد. تمام شیشه ها شکست . تمام پرده ها پودر شد. دریچه کانال کولر از جا دراومد و افتاد وسط سالن . یه تکه از بتون ساختمون روبرویی پرت شد وسط سالن پذیرایی . تمام وسایل برقی من ترکید و تکه تکه شد. تکه های سرب انفجار پرت شد روی فرش و فرش سوخت. روز بعد از حمله اومدیم مدارکمون رو برداریم . اون موقع دیدیم که زیر آوار دنبال جنازه ها می گردن . جنازه ها بس که سوخته بود ، مثل زغال سیاه شده بود. »
خانم « ه » از روز دوم جنگ در این خانه نماند و خبر ندارد که آیا تیم مشاور و روانشناس برای اهالی این کوچه آمده است یا نه ولی یکی از ساکنان ساختمان شرقی پلاک20 کوچه آبشوری و یکی از ساکنان ساختمانهای روبهروی آوار پلاک20 میگویند که تا امروز، جز ماموران شهرداری که برای برآورد خسارت خانهها آمدهاند، روانشناس و مشاوری سراغ از اهالی این محل نگرفته است . ساکنان ساختمان روبهروی پلاک20 آسیبهای جسمی زیادی دیدند؛ با موج انفجار، شیشههای خانهشان شکست، ترکشهای شعلهور به خانهشان پرتاب شد و فرش و مبلشان را به آتش کشید، دختر 11ساله یکی از ساکنان این ساختمان که پیش از حمله روی نیمکت خانهشان به خواب رفته بود، با موج انفجار از روی نیمکت پرت شد و استخوان لگن و پاهایش شکست . دوست یکی از ساکنان این خانه که برای سرکشی به رفیقش آمده بود، میگفت هراسی که به جان اهالی این ساختمان افتاده، تا مدتها از دلشان پاک نخواهد شد.
سهشنبه 14مرداد، 53 روز بعد از آغاز جنگ 12روزه؛ خیابان اندرزگو:
از سر چهارراه اندرزگو، بقایای ساختمان موشک خورده معلوم است . هدف حمله، یک واحد در طبقه یازدهم ساختمان بوده ولی واحد پشت سرش هم ترکیده . از این فاصله و از کف زمین، آوار این دو واحد مسکونی، مثل دهان آدمی است که وسط فریاد زدنش، زمان و زندگی، از حرکت و ادامه بازمانده باشد؛ نمایی انتزاعی از انجماد شاید . از اول چهارراه تا ساختمان موشک خورده، هیچ ساختمانی مسکونی نیست و تمام ساختمانها، تابلوی « شرکت و دفتر و مرکز » دارد . کوچه پایین ساختمان، اوضاع متفاوت است . ساکنان یکی دو ساختمان در این کوچه اصلا حاضر به حرف و جواب نیستند . یک دندانپزشک در هنگام خروج از پارکینگ ساختمانش، قبول میکند که در حد 5 دقیقه توقف کند و به سوالاتم جواب بدهد.
این آقای دندانپزشک، از روز 25خرداد تا حالا، با دو قرص آرامبخش به خواب میرود و میگوید که حال الانش خیلی بهتر از روزهای اول جنگ است؛ همان روزهایی که با صدای افتادن در قابلمه از جا میپرید و پرخاشگر شده بود و به پنجرههای خانهاش، چسبهای ضربدری زد که در حملات جدید، شیشهها بر سر و زندگیاش نبارد چون بزرگترین ترس این دندانپزشک، مرگ بر اثر بریده شدن شریانهای حیاتی است .
صاحب داروخانهای در خیابان اندرزگو که فاصله نزدیکی با ساختمان موشک خورده دارد، این دندانپزشک را میشناخت و میگوید که در طول جنگ 12 روزه، هم تعداد مراجعات داروخانه خودش و هم داروخانه همکارانش در نزدیکی مناطق موشک باران شده، بابت خرید داروهای آرامبخش و اعصاب حدود 30درصد افزایش داشته اما آنچه در این مراجعات شاهد بوده و شنیده، این است که اغلب مراجعان، نسل جوان بودهاند .
« میانسالها و سالمندها، جنگ 8 ساله ایران و عراق رو دیدن و تجربه زندگی در جنگ دارن ولی نسل جوون، نسل دهه 70 و 80 از جنگ واهمه داره چون نمیدونه با این جنگ مدرن، چی به سر خودش و زندگی و آرزوهاش میاد. این بچهها، زیاد به داروخانه اومدن . بدون نسخه اومدن . میگفتن یه دارویی بده که شبا بدون ترس از مرگ بخوابیم . تنها دارویی که اجازه داشتم به این بچهها بدم، آرامبخشهای بسیار ضعیف بود ولی بهشون تلقین میکردم که این داروها معجزه میکنه . »
جنگ با خودش آسیب روانی میآورد . فرقی نمیکند در فاصله چند متری از جنگ باشی . حتی اگر خبر جنگ را بشنوی هم ممکن است دچار آسیب روانی بشوی . سوزان سانتاگ؛ نظریهپرداز و منتقد ادبی که سال 2004 از دنیا رفت درکتاب « به تماشای رنج دیگران » نوشت که بسیاری از مردم جهان، وقتی مشغول تماشای تلویزیونند و پخش خبری درباره جنگ در نقطهای دیگر از کره زمین آغاز میشود، کانال تلویزیونشان را عوض میکنند . سانتاگ در این کتاب نوشت که جنگ در هر سرزمینی و برای هر ملتی در این سرزمین، درد مشترکی میآفریند که ساکنان مناطق آرام و دور از جنگ، این درد را درک نمیکنند. حسن رفیعی؛ روانپزشکی است که حدود دو دهه بعد از حرفهای سانتاگ، در گفتوگو با «اعتماد» تایید میکند که جنگ آسیب روانی دارد؛ فارغ از اینکه در فاصله چند متری یا چند کیلومتری آدم رخ داده باشد .
«همه شهر به درجات مختلف دچار آسیب روانی میشوند. در حمله 11 سپتامبر، طبق بررسیها معلوم شد که ساکنان برجهای دوقلو، به میزان 30 درصد دچار اختلال فشار عصبی بعد از ضربه روانی شدند ولی هر چه فاصله افراد از محل حملات دورتر شد این شدت هم کمتر شد به گونهای که میزان آسیب در کل جمعیت شهر به 7.5 درصد رسید. بنابراین تمام جمعیت در جریان جنگ دچار آسیب روانی به درجات مختلف خواهند شد و استرسها با شدت و طیف متفاوت و درجات مختلف فشار عصبی، بیشترین و شایعترین آسیبهاست که در جمعیت بزرگسال، کودک، زن و مرد شاهد خواهیم بود . این آسیبها اگر کارکرد فرد را مختل کرده یا رنج و عذاب زیادی برای فرد ایجاد کند، نوعی از اختلال است و در غیر این صورت، باید به عنوان مشکلات روانی اجتماعی بررسی و درمان شود.»
وزارت بهداشت: نهادهای نظامی گفتند خودمان مشاور و روانشناس داریم
محمدرضا شالبافان؛ مدیرکل سلامت روان وزارت بهداشت، در توضیح خدمات روانشناسی و مداخلات روانی برای آسیبدیدگان روانی در جنگ 12 روزه میگوید: « تعدادی از آسیب دیدگان جنگ شامل مجروحان یا بازماندگان حملات یا افرادی که شاهد کشته شدن عزیزانشان بودند، از همان روزهای اول مورد ارزیابی روانی قرار گرفتند و پیگیری مداخلات روانی برای این افراد، همچنان ادامه دارد. تعدادی هم که در اثر تخریب خانهشان دچار خسارت مالی شدند، بعد از انتقال به هتلهایی که در شهر تهران برایشان در نظر گرفته شده بود، حداقل به مدت 4 هفته توسط دانشگاههای علوم پزشکی تحت درمانها و مشاورههای روانشناسی قرار دارند. یک سری اقدامات باید برای جمعیت عمومی انجام شود و لازم است که به سلامت روان کل جامعه ایرانی توجه داشته باشیم. برای جمعیت عمومی هم در مراکز جامع سلامت، غربالگری اختلالات مرتبط با حادثه آغاز شده و البته در شهرهای آسیب دیده مثل تهران، فعالیت در این زمینه، پررنگتر است. هر فردی هم که احساس میکند نیاز به مداخله روانشناسی و مشاوره دارد، در مراجعه به نزدیکترین مرکز جامع سلامت شهر و منطقه خودش، بعد از غربالگری اولیه توسط روانشناسان مستقر در مراکز، خدمات تخصصی رایگان و بدون هزینه، چه به صورت مداخلات گروهی و چه به صورت مداخلات انفرادی دریافت خواهد کرد.»
شالبافان در توضیح ممنوعیتهای ایجاد شده برای ارائه خدمات روانشناسی و مشاورهای برای تعدادی از خانواده شهدا و مجروحان میگوید: «از ابتدای سانحه و جنگ، به خصوص در مناطق نظامی و برای ساکنان این مناطق که اغلب، خانواده افراد خاص و نیروهای نظامی و انتظامی بودند، از ما خواسته شد که این خدمات توسط روانشناسان سیستمهای نظامی- انتظامی ارائه شود. ما در این خصوص آموزشهای مناسبی دادیم و محتوای آموزشی در اختیار این نهادها قرار دادیم ولی با توجه به حساسیتهایی که در این زمینه وجود داشت، این خدمات در این مناطق توسط نیروهای ارگانهای نظامی انجام شد و همکاران ما جز با اجازه مراجع ذیصلاح وارد مراکز نظامی نشدند. ارائه خدمات مشاوره و روانشناسی در بعضی هتلها هم با حساسیتهای جدی مواجه شد و هماهنگیها در این زمینه، زمانبر بود. در بعضی هتلها اجازه دریافت شماره تماس یا اطلاعات هویتی افراد ساکن را به همکاران ما ندادند و حتی با اینکه همکاران ما مایل بودند خودشان به تک تک اتاقها مراجعه کرده و در خصوص خدمات مشاورهای و روانشناسی اطلاعرسانی کنند، در بعضی هتلها این اجازه داده نشد و اعلام کردند که خودمان در این زمینه اطلاعرسانی میکنیم در حالی که اطلاعرسانی همکاران ما، همراه با اقدامات انگیزشی و همراهیطلبی برای آسیبدیدگان بود.
در نهایت با هماهنگیهای انجام شده و البته با تاخیر، مشکل در ارائه خدمات مشاورهای و روانشناسی در هتلها تا حد زیادی برطرف شد ولی همچنان برای دریافت اطلاعات بسیاری از بازماندگان، نیازمند کمک جدی هستیم. بعضی اوقات هم با اینکه طبق اسناد بالادستی در خصوص مداخله در بحران و بلایا، وزارت بهداشت مسوول این مداخلات است ولی سایر نهادهای همکار، خود را متولی امر میدانند. چالشها همچنان هست و البته، میشود با در نظر گرفتن ملاحظات امنیتی، دسترسی بیشتری برای وزارت بهداشت و برای ارائه خدمات روانشناسی و غربالگری برای بسیاری از بازماندگان و خانواده شهدا و آسیبدیدگان داده شود ولی متاسفانه هنوز یکسری از دادهها را در اختیار ما قرار نمیدهند.»
نظر شما