سقوط هواپیمای شماره ۳۷۰۴ آسمان در ارتفاعات کوه دنا به مهم‌ترین خبر روزهای اخیر،کانال‌های خبری، روزنامه‌ها و صدا‌وسیما تبدیل شده است.

گفت و گو با دو بازمانده که از دو سانحه سقوط هواپیما جان به در برده اند

سلامت نیوز:سقوط هواپیمای شماره ۳۷۰۴ آسمان در ارتفاعات کوه دنا به مهم‌ترین خبر روزهای اخیر،کانال‌های خبری، روزنامه‌ها و صدا‌وسیما تبدیل شده است.

به گزارش سلامت نیوز، ایران نوشت: در این پرواز 65 مسافر و کادر پرواز جان باختند و هنوز هم جست‌و‌جوها برای پیدا کردن اجساد قربانیان این حادثه و پایین آوردن آنها از ارتفاع 4 هزار متری ادامه دارد. خبر تلخ و ناگوار بود اما شاید در این میان کسانی که تجربه سقوط هواپیما را با همه وجود لمس کرده‌اند بیشتر از دیگران این تلخی را حس کنند. پروازی که هیچگاه به مقصد نرسید و مسافرانی که در یک لحظه «شبح دهشتناک مرگ را مقابل چشمان خود دیدند و به مرور تصاویر زندگی خود بر پرده ذهن پرداختند.» این «تجربه ای مشترک» است که معدود بازماندگان سقوط هواپیماهای مسافربری آن را تجربه کرده‌اند و این روزها با تداعی دوباره حادثه همه آن لحظات سخت و نفسگیر برای آنها مرور می‌شود.

لحظاتی که شایدهیچ یک از ما توان تحمل یک ثانیه آن را نداشته باشیم. سقوط هواپیمای آسمان در کوه دنا باردیگر پرونده پروازهایی که هیچگاه به مقصد نرسیدند را باز کرد. سقوط هواپیمای بوئینگ در دی ماه سال 89 و هواپیمای آنتونوف در 19 مرداد سال 93 از جمله حوادث تلخ هوایی بودند که تعداد معدودی از مسافران آن زنده ماندند. با گذشت چند سال از این حوادث آنها هنوز هم با یادآوری آن لحظات تلخ اشک از چشمانشان سرازیر می‌شود.

پرواز شماره 277 هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران (هما) 19 دی ماه سال 89 به مقصد ارومیه با 105 خدمه و مسافر در دشت نزدیک به «کلیسا کندی» در اطراف ارومیه سقوط کرد. این سقوط با مرگ 77 نفر و زخمی شدن 27 نفر از مسافران همراه شد. چهار سال بعد در 19 مرداد سال 93 هواپیمای مسافربری آنتونوف 140 به مقصد طبس پس از برخاستن از باند فرودگاه مهرآباد در منطقه شیشه مینا در اطراف فرودگاه مهرآباد سقوط کرد و 41 نفر از سرنشینان آن کشته شدند و تنها 6 نفر از این سقوط مرگبار جان سالم به در بردند. بازمانده‌های این دو پرواز در گفت‌و‌گو با گروه زندگی ایران از لحظه‌های تلخ سقوط و تجربه زندگی جدید و نگاهی که امروز به زندگی دارند گفتند.


هنوز هم باور نمی‌کنم


به‌گفته خودش سرد و گرم روزگار را بخوبی چشیده است. علاقه زیادی به یادآوری لحظات تلخ پرواز 19 دی ماه سال 89 را ندارد اما وقتی با اصرار ما مواجه شد تنها با این شرط که نام کامل او عنوان نشود از آن ثانیه‌های مرگبار گفت. مجید بعد از سانحه مرگبار سقوط هواپیمای بوئینگ در اطراف فرودگاه ارومیه بازهم برای مأموریت‌های مختلف سوار هواپیما می‌شود اما با این تفاوت که با هر تکان و دست‌انداز هوایی همه لحظه‌های سقوط دوباره در ذهنش تداعی می‌شود. 19 دی ماه سال 89 برای انجام مأموریت کاری باید به ارومیه می‌رفتم. آن روز همه پروازهای ارومیه به علت بدی آب و هوا لغو شده بودند. وقتی برای پرواز شماره 277 به گیت مراجعه کردیم اعلام کردند که کارت پرواز صادر نمی‌شود و پرواز با تأخیر انجام می‌شود. برخی از مسافران از پرواز انصراف دادند و تعدادی نیز با جابه‌جا کردن بلیت به تبریز پرواز کردند تا از آنجا زمینی به ارومیه بروند.

این سفر در برنامه کاری من نبود ولی برای یک مأموریت کاری باید می‌رفتم. بعد از دو ساعت سوار هواپیما شدیم و ساعت 19 پرواز کرد. بعد از نیم ساعت اعلام کردند کمربندها را برای فرود ببندیم. بعد از آن هواپیما وارد مه غلیظی شد. مدت زیادی در آسمان بودیم و من تصور می‌کردم که به خاطر بدی آب و هوا دوباره به تهران بازمی‌گردیم. در یک لحظه هواپیما اوج گرفت و من احساس کردم فشار زیادی به موتور وارد می‌شود. در یک لحظه موتور آتش گرفت اما بعد از چند ثانیه خاموش شد. تکان‌ها بسیار شدید بود اما با وجود این من ترس زیادی نداشتم و به هیچ عنوان احتمال نمی‌دادم هواپیما سقوط کند. صدای مسافران که خدا و ائمه اطهار را صدا می‌زدند یا جیغ و فریاد می‌کشیدند فضای داخل هواپیما را پر کرده بود. در آن لحظات دستم را روی سرم قرار دادم و خم شدم تا فشار کمتری در لحظه سقوط وارد شود. دیگر چیزی متوجه نشدم.


این مسافر بازمانده از پرواز ارومیه با بیان اینکه 6 دقیقه بعد از سقوط هواپیما بیهوش بود ادامه داد: وقتی چشم بازکردم همه جا دود و آتش بود. احساس می‌کردم روحم از بدن جدا شده است. از آنجایی که قسمت انتهای هواپیما بودم به طور معجزه‌آسایی زنده مانده بودم. در آن لحظات پاهایم را تکان دادم. جناق سینه‌ام شکسته بود و به‌سختی نفس می‌کشیدم. از دور نور چراغ موبایل‌های مردم روستا را که به ما نزدیک می‌شدند دیدم. بوی بنزین و آتش همه جا را فرا گرفته بود. همه استخوان‌های کف پای من شکسته بودند و تاندون دستم پاره شده بود. با کمک دو نفر از داخل لاشه هواپیما بیرون کشیده شدم. در آن لحظات فقط به‌خدا و اینکه فرصت دوباره‌ای به من داده است فکر می‌کردم تا مدت‌ها در بیمارستان بستری بودم و بعد از بهبودی نیز بازهم به‌خاطر شرایط کاری‌ام هفته‌ای یک بار با هواپیما سفر می‌کنم. در لحظاتی که هواپیما تکان‌های شدیدی دارد همه آن لحظاتی که در پرواز مرگبار ارومیه داشتم مقابل دیدگانم قرار می‌گیرد و کمی وحشت می‌کنم اما با وجود این معتقدم که هر وقت پیمانه عمر زندگی‌ام پر شده باشد خواهم رفت و خداوند فرصت دوباره‌ای برای زندگی به من داده است.


تلخ‌ترین تصویر زندگی


هنوز هم از روز حادثه با بغض یاد می‌کند. روزی که مقابل دیدگانش برادر و همسر برادرش در آتش انفجار هواپیما سوختند. پروازی که چند دقیقه بیشتر طول نکشید و 48 مسافر و خدمه پرواز هواپیمای آنتونوف به مقصد طبس چند دقیقه بعد از تیک‌آف درحالی‌که هنوز خانه‌های مسکونی پایتخت زیر پایشان بود، غافلگیر شدند. تنها 7 نفر از این حادثه جان سالم به در بردند. 19مرداد سال 93 برای خانواده مزرعتی روز تلخ و سیاهی بود. خانواده‌های هنرمند و سینمایی که برای تهیه مستند ایرانگردی و جاذبه‌های ایران قرار بود به طبس سفر کنند اما بعد از تیک‌آف ناگهان هواپیما سقوط کرد و آتش گرفت و تراژدی تلخی را رقم زد. امیر مزرعتی هنرمند کاشانی یکی از بازمانده‌های این سانحه مرگبار است. هنوز هم ثانیه به ثانیه آن لحظات را به خاطر دارد و با تلخی از آن یاد می‌کند. سال‌هاست که به‌عنوان تهیه‌کننده و کارگردان برای شبکه‌های مختلف ملی فیلم‌های مستند از ایرانگردی و جاذبه‌های گردشگری تولید می‌کند. روز حادثه نیز قرار بود برای تهیه مستند به‌طبس بروند اما دست سرنوشت، تقدیر تلخی را برای او رقم زد. به دعوت شورای شهر و شهرداری طبس قرار بود فیلم مستندی تحت عنوان «دیار ماندگار» از جاذبه‌های این شهر تهیه کنیم. برادرم مصطفی تصویربردار و تدوینگر بود و من هم به‌عنوان کارگردان و تهیه‌کننده همراه دو نفر دیگر از همکاران قرار شد به این شهر سفر کنیم. در این سفر قرار شد همسر من و همسربرادرم و پسر خردسال آنها نیز همراه باشند.

روز شنبه در تماس شهرداری طبس متوجه شدیم آنها 4 بلیت پرواز برای گروه 7 نفره ما تهیه کرده‌اند. من پیشنهاد دادم که همگی با قطار به‌طبس سفر کنیم اما برادرم به‌دلیل همراه بودن محمد پارسا که 18 ماهه بود مخالفت کرد و قرار شد ما 4 نفر با هواپیما به طبس برویم و دو نفر دیگر از همکاران با قطار به این شهر سفر کنند. آن سال از فرودگاه کاشان پرواز مسافربری به طبس وجود نداشت. ساعت 3 صبح از کاشان با ماشین حرکت کردیم تا زودتر از ساعت پرواز در فرودگاه حاضر باشیم. پرواز ساعت 9 صبح بود و بدون تأخیر کارت پرواز صادر شد. وقتی سوار بر اتوبوس به‌کنار هواپیما رفتیم با دیدن هواپیمای بوئینگ که کنار یک هواپیمای ملخی قرار داشت تصور کردم ما سوار بوئینگ خواهیم شد اما وقتی پلکان کنار هواپیمای ملخی قرار گرفتیم کمی نگران شدم. ظاهر هواپیما نشان می‌داد که بسیار قدیمی است و حتی به شوخی پرسیدم آیا واقعاً این هواپیما ما را به طبس خواهد رساند؟ 48 نفر سوار هواپیما شدند. با توجه به قد بلندی که دارم وقتی وارد کابین شدم مجبور بودم خمیده تا صندلی خودم بروم. صندلی من و همسرم و همچنین برادرم و همسرش روی بال هواپیما جایی که موتورهای ملخی قرار داشت بود. همان لحظه احساس کردم که این هواپیما استانداردهای لازم را ندارد. بعد از بستن کمربندها میهماندار از همسر برادرم خواست قبل از تیک‌آف به محمد پارسا شیر بدهد تا به شنوایی او آسیبی وارد نشود. خلبان این پرواز علی ایزدپناهی بود که درجه استاد خلبانی با ۸ هزار ساعت پرواز بدون حتی یک سانحه را داشت از بازنشسته‌های نیروی هوایی ارتش بود. وقتی هواپیما شروع به حرکت کرد صدای وحشتناک موتورها و تکان‌های شدید تأثیر بدی روی مسافرها گذاشته بود. از پنجره ملخ‌های هواپیما را می‌دیدم. همان‌طور که با برادرم صحبت می‌کردم دیدم که زمان تیک‌آف ملخ سمت راست از حرکت افتاد. از ترس زبانم بند آمده بود. هواپیما از باند بلند شد و من در یک لحظه همه تهران را از پنجره دیدم. ناگهان هواپیما به پایین سقوط کرد.


بعدها متوجه شدم که هواپیما لحظه سقوط با یک تانکر آب برخورد کرده بود. 20 ثانیه بیهوش بودم و وقتی به هوش آمدم همه چیز را سفید می‌دیدم. تنها صدای ضجه و ناله و فریاد سوختم را می‌شنیدم. احساس می‌کردم روحم از بدن جدا شده است و همه بدنم در آتش می‌سوزد. همسرم بیهوش بود و به سختی ضامن کمربند ایمنی خودم و همسرم را آزاد کردم. احساس می‌کردم پوست بدنم کنده شده است. وضعیت برادرم در آن لحظات از ما بهتر بود و او بلافاصله محمد پارسا را از میان لاشه هواپیما بیرون برد. پاهایم سوخته بود اما با وجود این خودم و همسرم از میان آهن پاره‌ها بیرون آمدیم و 100 متر از هواپیما فاصله گرفتیم. بوی بنزین و دود همه جا را فرا گرفته بود و هواپیما آماده انفجار بود. چند سرباز ارتش برای کمک به طرف ما آمدند اما به‌خاطر شدت شعله‌های آتش کسی جرأت نزدیک شدن نداشت. صحنه بسیار تلخی بود و با گذشت چند سال هنوز نمی‌توانم آن صحنه را فراموش کنم. همه لباس برادرم و همسرش در آتش سوخته بود و یکی از سربازها اورکت خودش را روی بدن همسر برادرم انداخت. چند لحظه بعد هواپیما با صدای مهیبی منفجر شد و ترکش‌های آن به اطراف پرتاب شد. متأسفانه مردمی که در آنجا بودند به‌جای کمک کردن با گوشی‌های تلفن همراه مشغول فیلمبرداری بودند و کسی هم جرأت نزدیک شدن را نداشت.


امیر مزرعتی که از آن سانحه تلخ جان سالم به در برد تا به امروز هیچگاه سوار هواپیما نشده است. می‌گوید تا جایی که بتوانم هیچگاه سوار هواپیما نمی‌شوم و به اطرافیان نیز همین توصیه را می‌کنم. همه تجهیزات فیلمبرداری و مستند‌سازی ما در این سقوط مرگبار از بین رفت و سازمان هواپیمایی هیچ غرامتی به ما نپرداخت و حتی تا به امروز یک بار هم با ما تماس نگرفتند و جویای حال ما و محمد پارسا نشدند. متأسفانه برای مسئولان هواپیمایی مجروحان و کشته‌های تصادف در خیابان و سقوط هواپیما هیچ تفاوتی نمی‌کند. وقتی هواپیمای آسمان در دنا سقوط کرد دوباره صحنه‌های سقوط هواپیمای ما در ذهنم تداعی شد. خودم را جای مسافران این پرواز قرار دادم و بخوبی می‌دانم لحظه برخورد هواپیما با کوه به آنها چه گذشته است.


وی ادامه داد: آن حادثه آسیب روحی زیادی به همسرم وارد کرد و او نتوانسته است آن لحظات تلخ را فراموش کند. برادرزاده‌ام که در 18 ماهگی پدر و مادرش را از دست داد هنوز هم بهانه آنها را می‌گیرد. در این مدت برای تهیه فیلم‌های مستند با ماشین به شهرهای مختلف سفر کرده‌ام. نگاهم به زندگی تغییر کرده است. من مرگ را با همه وجود لمس کردم و احساس می‌کنم به خدا نزدیک‌تر شده‌ام. سعی می‌کنم کسی از من ناراحت نشود و ظلم نکنم. همیشه یاد مرگ با من همراه است و عشق و علاقه‌ام به کشورم بیشتر شده است. با انرژی بیشتری می‌خواهم جاذبه‌های کشورم را معرفی کنم. متأسفانه با وجود پتانسیل بزرگ کشور ما در جاذبه‌های توریستی وضعیت حمل و نقل هوایی، ریلی، دریایی و جاده‌ای ما ناایمن است و در همه این حوادث متأسفانه انسان‌هایی کشته می‌شوند که برخی از آنها نخبه هستند. برادر من یکی از سرمایه ‌های این کشور بود که در زمینه ساخت فیلم مستند منحصر به فرد بود اما اگر صدها میلیارد هم هزینه کنیم دیگر نمی‌توانیم مثل او یا دیگر نخبه‌ها را به‌دست بیاوریم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha